eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
574 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
سوادکوه مازندران /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۶: ...خدایا! این کارو با من نکن! دیگه جدّی جدّی داره خاک بر سرم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۷ «بحـــــــران هـویت» من و امبروژا طی یه اقدام پرسابقه رفتیم مرکز شهر برا قدم زنی و کجا بهتر از فروشگاهی که می شه ساعت ها توش موسیقی گوش کرد و کارتون و فیلم دید و کتاب خوند و یه سانتیم هم نپرداخت! «فُنَک» یه فروشگاهه که غیر از لوازم صوتی_تصویری و تجهیزات جانبی، کتابفروشی و سی دی فروشی هم هست و همه ی این محصولات رو هم غالباً به قیمت خون بابای هیئت مؤسس می فروشه. تنها ویژگی فُونک که باعث می شه برای من دوست داشتنی باشه، اینه که می تونی هر سی دی رو که انتخاب می کنی با وارد کردن بار کُدش گوش بدی، البته چند ثانیه از اول هر قطعه رو و کتابا رو هم برداری و هر قدر می خوای بخونی و شماره ی صفحه ش رو یادداشت کنی و فردا بری از ادامه ش رو بخونی و تازه برای نشون دادن کیفیت ال سی دی های فروشی فیلم و کارتون هم پخش می کنه که می شه دید. با هم رفتیم توی فروشگاه. قصد داشتیم چند تا سی دی خوب گوش بدیم وسط سی دی ها قدم می زدیم و به هم نشونشون می دادیم. کنار ما دو تا پسر هدفون به گوش داشتن یه سی دی انگلیسی گوش می کردن. صدا رو تا حدّ غیر طبیعی بالا برده بودن و با آهنگ حرکات خارق العاده ای (!) انجام می‌دادن. داشتم فکر می‌کردم که اینا چی از این شعر می فهمن و اصلاً چه قدر به آهنگ گوش می دن که امبروژا گفت: «به نظر تو اینا چی از این شعر می فهمن؟» - دِهِه... من همین الآن داشتم به این موضوع فکر می کردم! - به نظر من هیچی... فقط بر حسب تجربه می گم. اغلب افرادی که این شکلی به یه موسیقی خارجی گوش می دن چیزی از آن موسیقی نمی فهمن که هیچ تسلطی هم به اون زبان ندارن. - دقیقاً! از نظر من خیلی مسخره است مثلاً این پسره داره فحش گوش می ده؛ اما ببین پسره با چه ذوقی داره سرش رو تکون می ده... حالا اگه یکی از همین کلمات رو یه نفر به فرانسه بهش بگه، حتم دارم دعوا می شه... خیلی مسخره است! یه خُرده حرف زدیم و از خاطراتمون توی این زمینه واسه همدیگه تعریف کردیم و دور قفسه‌ها چرخیدیم تا رسیدیم به بخش موسیقی بین الملل. چشمم دنبال اسم کشورهای آشنا از این طبقه به اون طبقه می رفت. امبروژا سرش توی یک قفسه ی دیگه بود و بلند بلند حرف می زد: «الان یک موسیقی قشنگ برات می ذارم دوست داری چه جوری باشه؟» اسم خیلی از کشورا بود. من دنبال اسم ایران می گشتم. آثار جور واجور ملل مختلف در کنار هم چیده شده بود. به سرم زد جهت آشنایی، یه موسیقی سنتی قشنگ برای امبروژا بذارم که گوش بده یا حداقل یکی از پیانو های «جواد معروفی» رو. اما هنوز نمی دونستم توی بخش مربوط به ایران چه سی دی هایی وجود داره. امبروژا بارکد یه سی دی رو برد زیر دستگاه و هدفون رو داد دستم. - از این خوشت می آد؟ یه موسیقی بدون کلام بود. بد نبود. گفتم: «بد نیست.» و دوباره حواسم رفت دنبال پیدا کردن یه سی دی از ایران. امبروژا گفت: «الان یکی دیگه پیدا می کنم.» بالاخره اسم ایران را پیدا کردم. اصلاً قفسه نداشت! واسه همین پیدا کردنش سخت بود. آخه یه دونه سی دی که دیگه قفسه نمی‌خواست! حالا اون یه دونه چی بود؟ از این کارای بند تنبونی! از اونا که یا باید لات باشی تا گوش بدی و اذیت نشی یا ناشنوا. چه قدر ناراحت شدم. دلم می‌خواست اون قدر امکانات داشتم که یه سری آثار حسابی رو وارد فرانسه کنم. اگه از بخش دستگاهای آوازی نباشه، مطمئنم خیلیا بهش علاقه مند می شن. اجتماع فعلی موسیقی، اجتماع سر و صدا و بی نظمی و صداهای بعضاً اذیت کن و آزاردهنده و به شدت تکراریه و همه همچنان، وسط این موسیقی ها، دنبال یه آهنگ جذاب و زیبا می گردن؛ در حالی که تشنگی با غذا رفع نمی شه، هر چه قدر هم تنوع غذا بالا باشه. یه روز، که از بچه‌های الجزایر ازم خواست یه آهنگ ایرانی بهش معرفی کنم. کار «آفتاب مهربانی» محمد اصفهانی رو روی اینترنت براش گذاشتم. با این که بهترین کار ایرانی هم نیست، همه اون قدر بهش توجه کردن که دست کم ده بار پشت سر هم تکرارش کردن و هر بار بَه بَه چَه چَه می کردن! امبروژا اومد جلو. - تو چی پیدا کردی؟ -هنوز هیچی. تو چی؟ چیزی هست که بخوای بخری؟ -بخرم؟ نه. اما یکی هست که می خوام یه کمیش رو بشنوم؛ منتها نمی دونم کجاست. می آی بریم از متصدیش بپرسیم؟ - آره، بریم. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
202030_1419500051.mp3
18.22M
🎶 🎙 «محمد اصفهانی» /موسیقی 🎼🌹 🎵 _________ 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌳 از صالحان باش! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
ناصرالدین شاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامه ای به مرجع تقلید آن زمان «مرحوم میرزای شیرازی» به اين مضمون نوشت: «من وقتی روزه می‌گیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی می‌شوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بی گناه می‌دهم بنابراین جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد!» مرحوم میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت: «باسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست اما حاکم قابل تغییر است. اگر نمی توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص باایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود!» تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔴 به جای تکذیب برخورد کنید! این که نظام پزشکی اصلا حق افزایش تعرفه پزشکی را ندارد و این وظیفه دولت است، درست. اما بالاخره سازمان نظام پزشکی نامه ی تعرفه های پیشنهادی اش برای امسال را قبل از تصویب دولت، علنی کرده و این کار مصداق بارز تشویش اذهان عمومی است. آقایان مسئول بایستی به جای تکذیب، با گردن کلفت های سفیدپوشی که با بدنام کردن قشر زحمتکش بهداشت و درمان، به راحتی هرچه تمام تر در جامعه را ملتهب می کنند تا شاید بتوانند با ایجاد فشار روانی بر دولت به خواسته های خود برسند برخورد کنند. ♦️ 🧮 /آگاهی های اقتصادی 📉📊📈 ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ 🗞 صد در صد 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔰 چه با خودت آورده ای؟ خداوند در می‌فرماید: «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» نفرمود: کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد، اهل نجات است، در هیچ جای قرآن نداریم که فرموده باشد: «من فعل الحسنه» بلکه فرمود: «من جاء بالحسنه» این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود ببرد. یعنی اعمالش در دستش نقد باشد. این‌طور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد کند، کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد. این مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست بلکه انسان باید آن‌طور باشد که بتواند همه‌ی افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد. بنابراین در صحنه‌ی نمی‌گویند: تو در دنیا چه کردی؟ بلکه می‌گویند: چه با خودت آوردی؟ 💠 آیت الله جوادی آملی [درس تفسیر ۱۳۹۳/۰۹/۰۳] /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
چطوری سوسن خانم؟! ☺ 😔😔 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۷ «بحـــــــران هـویت» من و امبروژا طی یه اقدام پرسابقه رفتیم مرک
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۸: یکی از متصدیای فروشگاه سر رسید. امبروژا ازش درباره یکی از سی دی های موسیقی پرسید. یه سی دی انگلیسی بود؛ اما با این که ترجمه ی فرانسه ی عنوانش رو درست نمی دونست، اسم انگلیسیش رو نمی گفت چند تا جمله از خودش ساخت. آقای متصدی یک دستش به کمرش بود و دستش به زیر چونه ش. سرش رو خم کرده بود و چشماش رو ریز کرده بود و در حالی که خنده ش گرفته بود سعی می‌کرد از وسط ترجمه‌های امبر یه چیزایی دستگیرش بشه چند تا حدس هم زد که خب همش غلط بود! امبروژا به من نگاه کرد و گفت: «تو هم یه چیزی بگو؟» - چی بگم؟ من از کجا بدونم تو دنبال چی می گردی؟ حداقل اسم اصلیش رو بگو شاید من یه ترجمه بهتر براش پیدا کردم. امبروژا، در حالی که سعی می کرد آقای متصدی نفهمه، ابروهاش رو انداخت بالا؛ که یعنی نه، حرفش رو هم نزن! طرف که متوجه لهجه غیر فرانسوی ما شد ظاهراً سوال جدیدی براش ایجاد شد گفت: «ببخشید شما چه ملیتی دارید؟» روش به امبروژا بود. یه نگاه به اون می کرد یه نگاه به من. اما، وقتی سؤالش تموم شد روش به امبر بود پس اون باید جواب می داد. امبروژا لباش رو به هم فشار داد و به من نگاه کرد. آقا هم به من نگاه کرد. یهو من شدم مسئول پاسخگویی به سوال! گفتم: «من ایرانیم!» طرف به امبروژا نگاه کرد. امبر گفت: «منم همین طور»(!) چشام گرد شد و مثل یک مرغ که سریع سرش رو برمی گردونه و زُل می زنه به یه جا سرم رو چرخوندم و زل زدم به امبر. متصدی با گردن کج یه چند ثانیه به من نگاه می کرد و یه چند ثانیه به امبر. دلم برایش می‌سوخت. عقلش به هیج جا قد نمی داد. حق هم داشت. قیافه نیمه سرخ و بور امبر هیچ ربطی به قیافه شرقی من نداشت. لابد فکر می کرد داریم دستش می اندازیم. طرف سرش رو به نشانه تأیید تکون داد و اگرچه به نظر می‌رسید حرف امبر رو باور نکرده گفت: «آه... پِرس... خیلی خوبه!» بعد عذرخواهی کرد که سی دی مورد نظر امبر رو نمی‌شناسه. ما هم تشکر کردیم و خداحافظی. دست امبروژا رو گرفتم و از فروشگاه کشیدم بیرون. - ببینم، تو ایرانی هستی؟! - روم نشد بگم آمریکایی ام. تو که می دونی این جا کسی از آمریکایی ها خوشش نمی آد. خیلی از سؤالی که پرسیده بودم خجالت کشیدم. تا ساعت‌ها صحنه اتفاق از جلو چشمام دور نمی شد. ببین دنیا به کجا رسیده! سال ها پیش کی امروز رو پیش‌بینی می‌کرد؟ نمی دونم چرا ماجرای کاپیتولاسیون یادم اومد؛ روزگار برتری حقوقی سگ آمریکایی بر شاه ایران. یه آمریکایی باید خیلی آگاه باشه که حق را بفهمه و از ناحق برائت جویی کنه، حتی اگر اون ناحق کشورش باشه. وگرنه این جا پره از آمریکایی و خیلیاشون در نهایت بلاهت با رفتارشون نظر دیگران رو درباره خودشون تقویت می‌کنن؛ این که آمریکایی ها مغرور و بی ادب و بی فرهنگ هستن و آدم های شریف توشون کم پیدا می شه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 را اگر درون خودت پیدا نکنی، هیچ جای دیگری نمی توانی پیدایش کنی. آرامش، حقیقتی درونزاست که در درون ما زاییده می شود و در رفتار بیرونیمان ظهور و بروز دارد. 🤲🏼 💐---- @sad_dar_sad_ziba ----💐
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۸: یکی از متصدیای فروشگاه سر رسید. امبروژا ازش درباره یکی از سی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۹: «روزی که به مفید بودن «در» شک کردم.» مَغی یه دختر فرانسوی هندی الاصل بود؛ مهربون، بامزه، ساده، صادق و محجوب که داشتن این یه صفت، اون جا جداً یه پدیده محسوب می شه! با هم دوست بودیم. چند وقتی بود که حس می کردم دلش می خواد یه چیزی رو بگه. یک روز عصر در اتاقم رو زد. - کیه؟ - مَغیـــــــــــه! در رو باز کرد. با یک لبخند مهربون گفت: «ببخشید! می دونم همیشه تو و امغزی با هم شام می خورید. اما خواستم ببینم دوست داری یه شب هم با من شام بخوری؟» گفتم: «معلومه که دوست دارم. خیلی هم دوست دارم! اما چند دقیقه کار دارم... به محض این که نمازم رو بخونم می آم توی آشپزخانه. خوبه؟» گفت: «خیلی خوبه. پس من منتظرتم.» وایسادم سر نماز. دوباره صدای در اتاق اومد. به من چه!؟ من که سر نمازم! باز صدای در اومد. رسیده بودم به رکوع. این چه طرز در زدنه؟ وقتی جواب نمی دم لابد یا نیستم یا نمی تونم جواب بدم دیگه! همچین که رفتم به سجده طرف در رو باز کرد. سبحان ربی الا... این دیگه چه رویی داره! خدایا این کیه که جرئت کرده در اتاقم رو باز کنه؟... نکنه مغیه؟... نه بابا! رابطه ی ما این قدر هم نزدیک نیست. پس کی می تونه باشه جز...؟ سر از سجده برداشتم. یوهو... درست حدس زده بودم...(خاک بر سرم با این نماز خوندنم!) امبروژا وایساد تا نمازم تموم شد. همچین که نگاهش کردم دستاش رو، شبیه دست زدن، به هم زد و گفت: «هی... می دونی من خیلی از نماز خواندن تو خوشم می آد؟» گفتم: «جدی؟» - آره ،جدی. ببین، اومدم یه چیزی بهت بگم. گفتن به همه بگیم. - چی رو؟ - بابای نائل داره می آد فرانسه. ظاهراً خانواده ش یه چیزایی فهمیده‌ن. داره می آد ببینه جریان چیه. تا باباش بیاد و بره، نباید درباره ی اون پسره، دوستش، کسی حرف بزنه. اون هم قرار شده تا چند هفته نیاد این ورا. چه اوضاع احمقانه‌ایه! - باباش کی می آد؟ - چه می دونم! لابد دو سه هفته دیگه. نمی خوای شام بخوری؟ - چرا، اما امروز با مغی شام می خوریم. صدای دست زدن اومد. چه قدر اون روز در زدن! مغی بود. می خواست ببینه کجام من. بهش گفتم: «اگر اشکال نداره، سه تایی با هم شام بخوریم.» مِن مِن کرد. امبروژا از اتاق رفت بیرون. مغی گفت: « آخه می خواستم یه چیزی بهت بگم.» -چی رو؟ - راستش «دینِش» به من پیشنهاد کرده با هم ازدواج کنیم. - اِ؟ جدی می گی؟ خب نظر تو چیه؟ - من هم خیلی دوستش دارم. نمی دونم چرا دوست داشتم به تو این موضوع رو بگم. فکر کنم دوست دارم نظرت رو بدونم. - تبریک می گم خیلی خبر خوبی بود. تو چه قدر دینش رو می‌شناسی؟ - من... صدای در زدن اومد تقریباً اون روز حدود هر ده دقیقه یه بار یه نفر کوبید به در. امبروژا اومد تو از من پرسید: «می‌شه به من هم بگی موضوع چیه؟» گفتم: «از صاحب موضوع بپرس. چون اگه راضی نباشه من حق گفتنش رو ندارم.» مغی جریان رو براش گفت. به نظر امبر موضوع خیلی جذاب بود. ما سه نفری به تصمیم‌گیری برای زندگی مغی پرداختیم! گفتم: «نگفتی دینش رو چه قدر می شناسی؟» مغی گفت: «پسر خیلی مهربونیه... فکر می‌کنم به اندازه کافی من رو دوست داره.» - این خیلی خوبه. اما همه چیز همین دو تایی که گفتی نیست. چه قدر با طرز فکرش آشنایی؟ مغی کلی مِن مِن کرد. بعد گفت: «خیلی آدم جدی و مهربونیه. به نظرم برای زندگی خوبه.» امبر گفت: « به نظر من اینایی که تو گفتی برای زندگی کردن با کسی کافی نیست. راستی بعد از ازدواج می ری هند یا فرانسه می مونی؟» - نمی دونم فکر کنم فرانسه بمونم... یا این که برم هند(!) گفتم: «چه عالی! پس همه چیز با جزئیاتش معلومه.» امبر و مغی خندیدن. امبر گفت: مجسم کن... مغی با یک دسته گل داره می ره جلوی کلیسا... دینش هم اون جلوتر منتظرشه... چه باشکوه!» مغی گفت: « نه دینش نمی آد کلیسا. در واقع اون هندو هست.» گفتم: «تو هم هندویی؟» - نه، من کاتولیکم. امبر گفت: «شوخی می کنی؟... بعد تو چرا فکر کردی که می‌توانی با یک هندو ازدواج کنی؟!» مغی گفت: «چه اشکالی داره؟» امبر گفت: «اشکالش اینه که تو خدا رو می پرستی، دینش گاو رو (!) به نظر فرقی بین این دو تا عقیده نیست؟!» - نمی دونم. تا حالا بهش فکر نکردم. خب من با دین خودم زندگی می کنم اون با دین خودش. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🌿🌿🌿 رفتی ولی کجا که به دل جا گرفته‌ای دل جای توست گر چه دل از ما گرفته‌ای ای نخل من که برگ و بَرَت شد ز دیگران دانی کز آب دیده ی من پا گرفته‌ای؟ ترسم به عهد خویش نپایی و بشکنی این دل که از مَنَش به تمنا گرفته‌ای ای روشنی دیده! ببین اشک روشنم تصمیم اگر به دیدن دریا گرفته‌ای بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود ای اشک از چه راه تماشا گرفته‌ای؟ خارم به دل فرو مکن ای گل به نیشخند اکنون که روی سینه ی او جا گرفته‌ای گفتی صبور باش به هجرانم «اطهری» آخر تو صبر، زین دل شیدا گرفته‌ای «علی اطهری کرمانی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏 این روزها پرتکرارترین خبر و مهم ترین دغدغه ی مردم جهان چیست؟ 👌🏼 پاسخ این دغدغه را کجا باید جست؟ 💠 @sad_dar_sad_ziba 🔹
«» در زمان سلطنت نادرشاه افشار باغ انگوری که متعلق به مردم اصفهان بود به عنوان مالیات از آنها گرفته شد و به تصرف دولت درآمد. در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به تصرف مسئول امور مالی حکومت اصفهان درآمد و بعد ها فرزند این شخص به نام «حاج محمد ابراهیم خان» که لقب «ملک التُجّار» داشت بنای انگورستان را احداث کرد و به برگزاری مراسم عزاداری و تعزیه اختصاص داد. معمار سازنده ی این بنا «استاد حسین چی» است. آنچه از این بنا باقی مانده است یک حیاط وسیع و یک سفره خانه است. تزئينات اين بنا بيانگر هنر و و هنرمندان خلاق و مبتكر اصفهانی می باشد. /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
💚 تو بهترینی! 🤲🏼 💐---- @sad_dar_sad_ziba ----💐
🌿🌿🌿 مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی می‌دهد و می‌گوید: ☘ پسرم! هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. در زندگی دنیا هم دوستان آدمی این‌چنین هستند، اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌کنند و در آغوشت می‌کشند. آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند. اما والدین تو به سان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستانِ عکس یادگاریت را بشناس و هرگز بر آنان تکیه نکن! 🌱 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺‌‌‌ ༺‌‌‌🌱‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☺️ قیمت سوخت تو اسرائیل رفته بالا. صاحب جایگاه شاکی شده می‌گه: «اگه دین اینه‌، من یهودی نیستم. محمد! من ‌تو‌ رو‌ دوست‌ دارم.» ☺ 😔😔 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
🌳 / ساری / مازندران /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۹: «روزی که به مفید بودن «در» شک کردم.» مَغی یه دختر فرانسوی هن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۳۰: امبر گفت: «شوخی می کنی؟... بعد تو چرا فکر کردی که می تونی با یه هندو ازدواج کنی؟!» مغی گفت: «چه اشکالی داره؟» امبر گفت: «اشکالش اینه که تو خدا رو می پرستی، دینش گاو رو(!). به نظر تو فرقی بین این دو تا عقیده نیست؟» - نمی دونم. تا حالا بهش فکر نکردم. خب من با دین خودم زندگی می کنم. اون با دین خودش. امبر گفت: «بچه تون چی؟... مهم نیست از باباش چی یاد می گیره؟» من که توی دلم به حرفای امبر کلی خندیده بودم. گفتم: «به نظر من هم این قضیه خیلی مهمه. پشت دین، فرهنگ وجود داره، هدف وجود داره، مسیر وجود داره. وقتی این ها در شما یکی نیست به نظر من با مشکل مواجه می شید.» مغی گفت: «اما اون من رو دوست داره. من هم اون رو دوست دارم. فکر می کنم این از همه چی مهم تره.» صدای در زدن اومد. کاش این اتاق در نداشت! با باز شدن در جیغ اونی که پشت در بود بلند شد: «مغـــــــــــــــــی غذات زغال شد!» مغی نفهمید چه جوری از اتاق دوید بیرون. امبر به من گفت: «چرا بهش نمی گی دینش به دردش نمی خورده؟» گفتم: «آخه دو تا آدم وقتی با هم مشکل پیدا می‌کنن که هر کدوم به چیزی معتقد باشن و عقایدشان در تقابل با هم قرار بگیره. این دو تا اعتقاد ویژه ای ندارن که سرش اختلاف پیدا کنن. نه دینش به خاطر گاو از مغی می گذره نه مغی به خاطر دینش از دینش(!). البته همین قدر که مغی بقیه عمرش رو با کسی می گذرونه که خدا رو نمی شناسه یه جور پس رفته. اما، به نظرم درکش برای مغی سخته.» تا وقتی که مغی محتویات ماهیتابه ش رو خالی کنه و ماهیتابه ش رو بشوره و برگرده بیاد درِ دربه‌درِ اتاق من رو بزنه، با امبروژا کلی مسخره بازی در آوردیم و درباره گاوها صحبت کردیم؛ درباره ی گوشت گاو و شیر کاکائو و لبنیات فرآورده‌های گاوی و این که چی می شه که انسان‌هایی پیدا می‌شوند که گاو و فیل و جک و جونور رو موجودات مقدس فرض می‌کنند و اونا رو می پرستند. چه اتحادی بین ما دو تا ایجاد شد! چه قدر فرق می کنه آدم با کسی طرف باشه که خدا پرسته. چه قدر اشتراک اعتقادات، اشتراک می آره؛ خیلی بیشتر از اشتراک ملیت و زبان. خیلی به این مسئله فکر کرده م؛ این که در معرفی انسان ملیت تعیین کننده تره یا عقاید. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🍃🌸🍃____🍃🌸🍃 رؤیای شما هر چه هست؛ در آینه به خودتان بنگرید و بگویید که: به راستی می خواهید آن را با تلاش به دست آورید؛ حتی به بهای گزاف! ☕ ☁️🌨☁️ 🌨💚🌨 ☁️🌨☁️ ༻‌☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 از قدیم گفته اند: «تنهایی خوب است اما تنها برای خدا!» تنهایی را برای خود و فرزندانمان نخواهیم! 🌃 /اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
اگر با دارایی اندک، بخشنده و بزرگوار نباشید، با ثروت زیاد هم ناگهان بزرگوار و بخشنده نخواهید شد! 🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba 🍂🍃
يادم نمی‌کنی و ز يادم نمی‌روی يادت به خير، يار فراموشكار من 🌧 @sad_dar_sad_ziba 🌱