「🌷」 「🕊️」
«اگر نتوانستید،جنازه ام را به عقب بیاورید، آن را به روی مین های دشمن بیندازید، تا جنازه ی من کمکی به اسلام کرده باشد.»
«شهید محسن وزوایی»
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌙
شمار بخشش خود را سخاوتمند کی داند؟
ندارد هیچ دریایی حساب قطره هایش را
«علی رضا شیدا»
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🍃「🌹」🍃」
راه موفقیت این جوریه!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
لحظه ها پرندگان مهاجری هستند
که هرگز به آشیانه بازنخواهند گشت.
لحظه لحظه ی زندگی را دریابیم!
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂
🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🍃
❇️ تکه شعری زیبا خطاب به صحیفه ی سجادیه و دعای ابوحمزه ی ثمالی
#نردبان 🪜
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
📖
🌴 آرام باش!
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🔹 نخستین شاخص نمایندگی
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
💠 http://eitaa.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
وقتی کسی بهتون میگه:
«شدنی نیست»
نشونه ی محدودیت های خودشه
نه شما.
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
🔺 شما وقتی مادرتون بیماره چی کار می کنید؟
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🐦⬛️ 🍃🌲
🐦⬛️ مرغ زرين بال (مرغ مگس خوار)
پرندهی زرین بال، بالاترین سوخت و ساز درون سلولی را در میان جانداران دارد.
این پرنده، روز پرواز است و میتواند با سرعت ۴۰ تا ۴۸ کیلومتر بر ساعت پرواز نماید و بین ۸۰ تا ۲۰۰ مرتبه در ثانیه بال میزند که همین موضوع کمک میکند تا بتواند در هوا ثابت مانده و از شهد گلها تغذیه کند.
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
「🍃「🌹」🍃」
تا نفهمید درد چیست و چه گونه باید آن را تحمل کرد و پس از آن تلاش نکنید به هدفتان نمی رسید،
تا نسوزید و معنی سوختن را نفهمید، زیبا نمی شوید!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۱۰۰: وقتی که ابراهیم در زندان بود، مادرش خیلی بی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۱۰۱:
از کسانی میگفت که در سلولهای کناریاش بودهاند و با هم حرف میزده اند. میگفت که چه گونه از گرسنگی و بیماری و رنج و عذابی که میکشیدند، همه مُردند و نگهبانان جنازههاشان را روی زمین کشیدند و بردند. بیشتر از همه، از شما ابن خالد حرف میزد.
میگفت:
«خدا او را برای کمک به من فرستاد، وگرنه در همان ماه اول از دست رفته بودم!»
میگفت که شما یک ادویه فروشید، اما پولتان را بیدریغ برایش خرج میکرده اید! میگفت دلش به این خوش بوده است که شما گاه به ملاقاتش میرفتهاید و با او حرف میزده اید! آن قدر از شما تعریف کرد که همه دلبسته ی شما شدیم! من یکی که فکر میکردم شما یک فرشته بوده اید که خدا شما را به کمک ابراهیم فرستاده است!
ابراهیم میگفت:
«حالا که به سر خانه و زندگی ام برگشتهام، نمیدانم چه گونه خبر سلامتیام را به او برسانم! میترسم اگر نامه یا پیامی برایش بفرستم، مأموران بفهمند و گرفتارمان کنند!»
میگفت:
«نمیدانم بعد از رهایی ام، با ابن خالد چه کرده اند! آیا او را به زندان انداختهاند و داراییاش را مصادره کردهاند یا نه؟»
عاقبت دست به دامان میکال و آن صاحب منصب شد و پس از مدتها فهمید که حالتان خوب است و دارالخلافه کاری به کارتان ندارد. آن وقت بود که مرا به سراغتان فرستاد.
همسر ابن خالد رفت و ابریق مسی دمنوش را آورد و کنار آجاق گذاشت.
به طارق گفت:
«همه را گفتی، موضوع اصلی را نگفتی! از امام شهید بگو! ابراهیم از امام چه گفت؟»
یکی از پسران ابن خالد که همسر و فرزندانی داشت، پرسید:
«ابراهیم گفت که امام چه گونه در سیاهچال به سراغش رفته است؟»
ــ وقت سحر بوده و ابراهیم حال وخیمی داشته است.
گفت:
«بیشتر از همیشه دلم گرفته بود و داشتم از فشار آن سلول تنگ و تاریک و بد بو خفه میشدم. سرفه امانم را بریده بود. میخواستم فریاد بزنم و سرم را به دیوار بکوبم، اما توانش را نداشتم. سرگیجه داشتم و عرق از سر و رویم میریخت. به مرگ راضی بودم. بیشتر از هر وقت دیگر از دیدن دوباره ی همسر و مادرم ناامید بودم. اشک میریختم و با خدا حرف میزدم. میگفتم دیگر طاقت این تنگنای ظلمانی را ندارم، ای خدایی که یوسف را از چاه کنعان و از زندان مصر نجات دادی، به آبروی ابن الرضا و پدران بزرگوار و جدش رسول خدا، مرا از این قعر زمین نجات بده!»
گفت:
«ساعاتی مناجات کردم و دل به مرگ سپردم که دیدم سلولم اندک اندک روشن شد. فکر کردم این نور ناشی از سکرات مرگ است. خوشحال شدم که به زودی روحم از آن سیاهچال پرواز میکند و به آسمان روشن و بیانتها میرود. در این لحظهها حس کردم که یکی کنارم ایستاده است. به ذهنم رسید که بیشک ملک الموت است. سر که گرداندم و نگاهش کردم، دیدم ابن الرضاست که به من لبخند میزند. چنان خوشحال شدم که نزدیک بود جان از بدنم رها شود! به پایش افتادم و به سختی گریستم! گفتم آقای من، شما کجا و این گوشه از سیاهچال کجا؟ قدم رنجه فرمودهاید! ناگهان صدایی برخاست. متوجه شدم که زنجیری به دست و پایم و کندی به گردنم نیست. همه روی زمین افتاده بود. امام از من دلجویی کردند و گفتند آماده باش تا به خانه بازگردی! در لحظهای از زمین و زمان کنده شدم و به وقت اذان صبح، خودم را کنار در خانه ای ناآشنا یافتم. حضرت پیش از رفتن، به آن خانه اشاره کردند و گفتند این خانه توست، آسوده باش، دیگر دشمنان به تو دسترسی نخواهند داشت! از مأذنه ای صدای اذان میآمد. در آن هوای آزاد و فرح بخش، چند نفس عمیق کشیدم و به سجده افتادم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀🌺🍀
💞 دوستت دارم!
#باغچه / خانوادگی
مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
«کیمیا علی زاده»
با تیم ملی تکواندوی بانوان جمهوری اسلامی ایران به المپیک راه پیدا کرد.
تو المپیک برنز گرفت و بهش پاداش طلا رو دادند. (۱۰ هزار دلار + یک شمش طلا + یک ساختمان تو استان البرز و...)
تهش هم به کشورش لگد زد و رفت اون ور و کشف حجاب کرد و باد به گلو انداخت و گفت:
من یکی از میلیونها زن سرکوب شده در ایرانم!
حالا بعد چندین سال حتی نتونسته به المپیک برسه! 😐
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
🪷 تالاب زیبای گلمرز
/ آذربایجان غربی
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
تو این فکر بودم که با هر بهونه /
یه بار آسمون رو بیارم تو خونه
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 یک نماینده ی مجلس چه کار می تواند بکند؟
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀🍁🍀
به رویم باز کن میخانهی چشمی که بستی را
ز رندی مثل من، پنهان نباید کرد مستی را
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطف عشق، تمرین میکنم یکتاپرستی را
شُکوه آبشاران با غرور کوهساران گفت:
فرو افتادن ما آبرو بخشید پستی را
در این بازار بیرونق، من آن ساعت شدم محتاج
که با ثروت عوض کردم غنای تنگدستی را
به تن تبعید شد روحِ عدمپیمای من ای عمر!
بگو بر شانه باید بُرد تا کی بار هستی را؟
«فاضل نظری»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144206449070891995.mp3
15.39M
🌿
🎶 «دلارام»
🎙 حامد زمانی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🔺 دل و زبان
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 شما نظرتون درمورد «کورش کمپانی» چیه؟
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
🌳🍃 🌻 🍃🌲
آفتابگردون گلیه که قشنگیاش رو نمیبینیم.
یه گل، ساخته شده از یه عالمه گل دیگه!
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 به لهجه ی شیرین شیرازی
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
💢 شاخصه های نامزد اصلح
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌙
با خون جگر باز نگردی، دل من
با دیدهی تر بازنگردی، دل من
دیدم که به قربان کسی میرفتی
خوش باد سفر! بازنگردی دل من
«میلاد عرفانپور»
🪷 «زندگی زیباست»
☘ @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۱۰۱: از کسانی میگفت که در سلولهای کناریاش بو
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۱۰۲:
خدا را شکر کردم که از سیاهچال رهایی ام داده بود و در لحظهای مرا به منزل رسانده بود!
میگفت:
«از طرفی خوشحال بودم که امامم را دیده و از سیاهچال عباسی نجات یافته بودم و از طرفی غمگین بودم که امام باز از نظرم ناپدید شده بود و از طرفی دیگر خجالت میکشیدم که با آن سر و وضع در خانه را بزنم و با همسر و مادرم رو به رو شوم!»
طارق به همسر ابن خالد که محو حرف هایش شده بود و اشک در چشم داشت، گفت:
«اگر ممکن است پیالهای دمنوش یا کاسه ای شربت به من بدهید! دهانم خشک شد!»
اُم جنان همسر ابن خالد به سراغ ابریق رفت و یاقوت به شوخی به طارق گفت:
«صبح تا حالا به اندازه ی یک تغار دمنوش و شربت خوردهای! بگو که بعد چه شد! جانمان به لب رسید! چرا باید مثل گاری به گِل نشسته مرتب هُلت داد؟»
ابن خالد رو به یاقوت لبش را به دندان گزید و شاخ و شانه کشید. طارق حرف نزد تا پیاله ی دمنوش جلویش گذاشته شد.
ــ بالأخره ابراهیم در میزند. شعبان در را باز میکند. شعبان با آن که خودش خانه داشت، شبها در اتاق کنار در میخوابید تا مادر ابراهیم و آمال نترسند. حالا ازدواج کرده و به خانه ی خودش رفته است. میگفتم. شعبان که ابراهیم را میبیند، فکر میکند فقیر دیوانهای است که آن وقت صبح گدایی را شروع کرده است!
میگوید:
«وقت نمیشناسی نامسلمان؟ حالا چه وقت زدن در خانه ی مردم است؟»
شعبان میگوید:
«سر و وضعش را که دیدم، دلم به رحم آمد! گدایی به آن حال و روز ندیده بودم!
مثل میتی متحرک بود! یک لحظه به ذهنم خطور کرد که شاید از طایفه ی از ما بهتران است!»
ابراهیم میگوید:
«حالت چه طور است شعبان؟ من ابراهیمم!»
شعبان باورش نمیشود. در را میبندد. میرود فانوس میآورد و خوب از نزدیک که نگاهش میکند، میبیند ابراهیم است. فانوس را رها میکند و دو دستی بر سر میزند.
ابراهیم دستش را میگیرد و میگوید:
«کاری نکن که همسر و مادرم وحشت کنند یا مأموران به سراغمان بیایند!»
شعبان او را پشت میکند و به اتاقش میبرد. بعد میرود در خانه ی کناری را میزند و ابوالفتح و اُم جیران را می آورد و ابراهیم را نشانشان می دهد. اُم جیران هم می خندیده و هم با دیدن شکل و شمایل ابراهیم، گریه میکرده و دست پشت دست میزده است. بعد میرود آن طرف حیاط، آمال و مادر ابراهیم را خبر میکند. ابراهیم را به آن طرف میبرند و در بستر میخوابانند و شربت عسل میدهند تا جان بگیرد. همه گریه و زاری میکرده اند و ابراهیم بیچاره سعی میکرده است آرامشان کند.
این جا بوده است که شعبان به یاد من میافتد و میآید دنبالم. بقیهاش را که خودتان میدانید و برایتان تعریف کرده ام!
پیاله را برداشت و تا ته نوشید، به یاد بقیه افتاد و گفت:
«چرا شما نمیخورید؟ بفرمایید!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
✔️ آزاد باش!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
ای کاش
پیش از «زنده یاد»
«زنده باد» می گفتیم!
🍃 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba