ساحل رمان
•• ریاضیت خوبه؟👀
••
هیچ خبر دارین ما یه PDF چهل و دو صفحهای از کتاب #رنج_مقدس رو تو کانال داریم؟!😎🤌🏼
بفرمایید، نوش جان!🤝
هدایت شده از نمکتاب
ماه صفر بدون بلا بگذرد انشاءالله با صدقهای که میدهیم.
امشب شب اول ماه است این ماه زیاد صدقه بدهید
6104337338149907
"روی کارت بزنید کپی میشود"
خیریه زمزم کوثر ولایت
ارسال فیش واریزی👇🏻
📩¦ @p_namaktab
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوچهارم
- آقا هرچی شما برنامه ریخته باشید خوبه!
بگید کوه، میگیم کوه.
بگید دشت، میگیم دشت.
بگید اینجا، میگیم اینجا...
و با چشم به همه فهماند که همین رمز موفقیت است.
مهدوی نگاهش را در آسمان پرستاره چرخاند و کمی طولانی باقی نگه داشت.
همراه صورت او که رو به آسمان بود، چشمان همۀ بچهها هم روی آسمان و ستارهها چرخید.
صدای استکانهای خالی که مهدوی آهسته گذاشت توی سینی بلند شد:
- پس تا من صبحونه رو تحویل بگیرم بپوشید بریم کنار چشمه!
در سکوت سحر گذشتن از کوچه پس کوچههای باریک روستا که خاکی بود و اصالت انسان را نشانش میداد لذتی مضاعف داشت.
صدای سنگریزههای ریز و درشت کف کفشهایشان انقدر بدیع بود که همهشان بخواهند ساکت باشند و گوش کنند به این صدا.
رسیدند و چشمه، چشمه میماند اگر مهدوی میگذاشت!
جاریاش کرد روی بچهها!
خُنکای اول صبح و خُنکای خیسیِ لباسها،
خواب را که پراند هیچ،
وادارشان کرد برای گرم شدن،
چوب خشکهای اطراف را جمع کنند و آتش درست کنند و البته چای آتشی هم ماند برایشان!
اگر آرشام میگذاشت:
- آقا، جون میده با این ذُغالا قلیون چاق کنی!
مهدوی ریز نگاهش کرد:
- قلیون؟
آرشام خیالاتش را مرور میکرد و خودش هم میدانست با واقعیت فاصله دارد،
اما با این خیال خو گرفته بود، کمی مکث کرد و گفت:
- آقا یه آرامش حداقلی میده لامصب، میگن خستگی رو همهجوره میبره.
مهدوی نمیخواست چیزی را به بچهها تحمیل کند،
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد؛
که تا ز خالِ تو خاکم شود عَبیرآمیز...🌬
.
#حافظ
@SAHELEROMAN | #شعریجات
هدایت شده از ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل نهم / قسمت چهلوپنجم
میدانست تا خودشان نخواهند، بررسی نکنند و متوجه نشوند، سخت کاری را انجام میدهند یا سخت ترک میکنند، راحت پرسید:
- این فایدهشه؟
-چه میدونم آقا!
آره دیگه،
ما که از در و دیوار بدبختی داریم این یکی رو حیفه نداشته باشیم.
مصطفی که داشت شاخه خشک شدۀ درختی را به زحمت تکه تکه میکرد نتوانست ساکت بماند:
- فیلم و موسیقی هم که میگی حالت رو خوب میکنه.
جواد شاخه را از دست مصطفی گرفت و گفت:
- حال که با هیچی خوب نمیشه!
آرشام جواب داد:
- آدمِ و آزادیش دیگه،
بزرگترامون خودشون هرکاری هوس کردن انجام دادن،
نوبت ما که رسیده یادشون افتاده ما رو تربیت کنن،
بعضیها هم برعکسن،
خودشون نتونستن به بعضی خواستههاشون برسن ما رو کردن عروسک عقدههاشون!
نسل سوخته نکنن ما رو دیگه درخواستی نداریم!
علیرضا اما هنوز درگیر لباس خیسش بود و حال خوشش و نمیخواست با مرور هر چه که دور ریخته بود حال خوش این روزهایش را از دست بدهد،
خیره به رقص آتش گفت:
- ما دنبال خوشی و آرامشیم، آزادی اونا حرف مفته و اسیریه!
مهدوی چوبها را میان آتش گذاشت و کمی درستشان کرد تا بتواند سیبزمینیها را هم بگذارد که آرشام گفت:
- البته همون به اصطلاح آزادی هم هممون رو به فنا داد!
وحید خندید و گفت:
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان