eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
••💚•• بسیجی بودن به ریش و چفیه یا انگشتر عقیق نیست!! بسیجی واقعی اونیه که حیا و غیرت توش موج میزنه..!! | .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #بهار_هامون #قسمت_دوم منکر این قضیه نمیشم که محیط سنگین اون شب حالمو بد کرده بود و
💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 حسابی کلافه شده بودم به خاطر کاراش.... عصبی بلند شدم و رفتم سمتش، کنارش نشستم و دست بردم سمتش.... نمیدونم چجوری باید تلاشمو برای نگه داشتن چادر روی سرش، توصیفش کنم....!!!!! شاید مثل مادری که از فرزندش در مقابل خطر محافظت میکنه و اونو به دندون میگیره.....!!!!!! شاید تعبیرم درست نباشه، اما از مهر مادر و فرزندی عمیق تر سراغ ندارم.... چادرشو دو دستی گرفت و با ترس عقب رفت.... دست من همزمان به سمتش می رفت..... یه جمله گفت: - دختر: صاحب امشب بی دست کربلا، دستتو بگیره.... تورو خدا بهم دست نزن..... برای ثانیه ای مو به تنم راست شد و دستم توی هوا خشک.... بی دست کربلا دستتو بگیره.... حرفش مدام توی ذهنم تکرار میشد و مثل پتک به سرم میخورد.... لب های خشکیدمو با زبونم خیس کردم و دستمو انداختم... نفس عمیقی کشید و عقب تر رفت.... روسری ساتنی مشکی رنگشو مرتب کرد و سر به زیر گفت دختر: میشه قفل درو باز کنین؟؟؟؟خواهش می کنم بذارین من برم... برای اولین بار به حرف اومدم و طلبکارانه گفتم: - نه.... فکر میکنم آب دهنش خشک شده بود که به سختی قورتش داد... با بغض گفت: - به خاطر امام حسین حداقل امشبو دست بردار از این کارا.... عصبی داد زدم: - به تو ربطی نداره که مثل پیر زنا منو نصیحت میکنی و پررو بازی درآوردی.. هی هیچی نمیگم روت زیاد شده... دختر: آخه این همه دختر که به درد تو میخورن، من... بین حرفش رفتم و خیره تو چشمش گفتم: من: همه ی اونایی که به دردم میخوردنو تست زدم، میخوام کسی که به دردم نمیخوره رو امتحان کنم دختر خوب.... سرشو پایین انداخت و همینطور که بینیشو بالا میکشید گفت: دختر: نمیدونم باید چی بگم تا بیخیال بشی، نمیدونم چی واست ارزش داره تا قسمت بدم... التماست میکنم، به مقدس ترین چیزی که برات مهمه، بذار برم.... دستم بی اراداه به سمت زنجیر طلایی یادگاری که از مادرم توی گردنم بود، رفت و توی مشتم فشارش دادم... مهم ترین چیزی که توی زندگیمه همین زنجیره و صاحبش، اما... انقدرام مهم نبود...!!! چونشو محکم توی دستم گرفتم و مجبورش کردم توی چشم هام نگاه کنه، اما بی فایده بود و اون لجوجانه به گلهای فرش خیره شده بود، حاضر بود به زمین چشم بدوزه اما توی چشم های من نگاه نکنه... با عصبانیت گفتم: من: مظلوم نمایی نکن، پس چرا سوار شدی ... وسط حرفم پرید و گفت دختر: به خدا فکر کردم... پوزخندی زدم و گفتم من: مسافرکشم آره؟؟؟؟ خیر خوشگل خانوم خیر اشتباه فکر کردی.... دختر: باشه من اشتباه فکر کردم، اصلا اشتباه من بود که سوار شدم، غلط کردم... تو آقایی کن بذار من برم.... میخوام برم هیئت، دیرم میشه... خدا بی آبروت نکنه، نذار بی آبرو بشم... دست های سفید و لرزونشو جلوی صورتش گرفت و زد زیر گریه... بدنش میلرزید و بین گریه هاش مدام التماس میکرد... زیادی معطلم کرده بود و به حرفاش گوش داده بودم.... تو یه حرکت چادر و روسریشو از سرش کشیدم.... گیره ای که به سرش زده بود با کشیدن روسریش باز شد و خرمن موهای مجعدش روی شونه هاش ریخت... دستاشو روی موهاش گذاشت تا مثال سرشو بپوشونه.... برای رها شدن از دست من هر کاری میکرد، اما تلاشش بی فایده بود... با این کارم بیخیال من شد و به پای خداش افتاد... دختر: خدایا..... تو که داری میبینی، زورم بهش نمیرسه.... یا حضرت زهرا، یا امام حسین کمکم کنین.... کمک کنین تورو خدا خودتون کمک کنین.... پوزخند زدم و گفتم: من: من اینجام و هرکاری بخوام میتونم بکنم، بدبخت از کی کمک میخوای؟؟؟ کسی که اینجا نیست چجوری میخواد کمکت کنه؟؟ همینطور که تقلا میکرد فرار کنه با هق هق گفت: دختر: خدایا کمک کن تا ببینه هستی... یا حسین یا زهرا کمکم کنین تا ببینه هستین.... به حرف های مسخرش قهقه زدم و گفتم: من: ببینم نکنه تو فکر کردی انقدر واسه خدات مهم هستی که معجزه کنه برات؟؟؟ سالم موندن و فرار کردن از دست من، فقط یه معجزه میخواد، مهمی انقدر که معجزه کنه؟؟؟ سری تکون داد و گفت: دختر: من نه انقدر مهم نیستم، ولی واسطه هام مهمن... خدایا به حرمت حضرت زهرا کمک کن.... اگه تا قبل از این حرفش یه درصد به بیخیال شدنش فکر میکردم، حالا دیگه مطمئن بودم زهرمو میریزم تا بیخودی حرف نزنه.. نمیخواستم خداش و امام حسین، حضرت زهراش قدرت نمایی کنن...!!! میخواستم بهش بفهمونم هرکاری بخوام میکنم.... * * * چشم باز کردم و هاج و واج به خودم و اطرافم نگاه کردم.. خبری از اون دختر نبود و منم سالم سالم بودم.... نه سرم ضربه خورده بود و نه بیهوش شده بودم...
برای رسیدن به سعادت حقیقی و اصلاح رفتار هایمـــــــــــــان باید به دنبال اصلاح افکار و روحیاتمان باشیم🚶🏻‍♀؛ خطاب همۀ باید های دینی و اخلاقی، اول از همه، خودِ ما هستیم👀! نفسِ خودِمان ... آنچنان که مولا علی فرمود: اولین و واجب ترین جهاد {جهاد با نفس است}! 🌱 ‌
هدایت شده از گردان امر به معروف| GSS |
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/joinchat/1307836848Cc5f2563aee محفل خداشناسی حتما عضو بشید
بِـسّم‌ِاللـھِالْـرَحمن‌ِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
«🌿🕊» میگفت:اگرصراط‌مستقیم‌میجویی‌بیا ازاین‌راه‌مستقیم‌تروجودندارد؛ وآن‌هم‌حب‌حسین‌علیه‌السلام‌است..! 🌿¦↫ 🕊¦↫
برای منی که فرمانده اش بودم باور کردنی نبود! اما عباس تا به حالا یک نامحرم ندیده بود. اولین نامحرمی که حتی ایشان را هم درست ندید دختر عمویش بود که نامزدش شد😍 روزی که برای مراسم ازدواج رفته بود پرسیدم: دختر عمویت رو دیدی؟😁 گفت: نه واقعا!!😶 چنین آدمی هست که شهید می شود شهید مراقب چشمش هست.☝️🏻 گفتم: تو از آنهایی هستی که خیلی عاشق پیشه میشوی❤️ چون اولین نامحرمی که دیدی همسرت است... سردار اباذری‌ فرمانده شهید
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_سرباز_اقا #پارت 5 داوود. بعد کلی ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحیم داوود: بفرماید خانمی یکتا: ممنون داوود: یکتا بت گفتم بیایم بیرون که یسری حرفا رو بگم بیبن عزیزم من شرمندم شرمده شما بچها ولی از همه بشتر شرمده تو ام هرچی من بدی کردم دم به دقیقه ماموریت ام اما تو هیچی نمیگی حتی بهم غر هم نمیزنی ....... یکتا: بسه داوود کافیه نمیخام بشنوم من دوست دارم! تو وقتی اومدی خاستگاری گفتی تو سپاهی گفتی دم به دقیقه ماموریت ام گفتی نیستم منم گفتم تا جایی که میتونی کنارم باش ولی برای من فقط برای من تورو خدا انقدر اتیشم نزن داغونم نکن داوود : هر وقت خستم ناراحتم تو ارومم میکنی تو عزیز ترین منی تو همه چیز منی یکتا: نمیتونم چیزی بگم هیچی زبونم نمیچرخه داوود: یکتا میگم یادته شب عروسیمون چه دعایی کردی یکتا:کدومش داوود:اولی یکتا:مگه میشه یادم بره ولی اگه قولت یادت رفته باشه هااا داوود:یادمه گفتی اگه شهید شم حوری موری ممنوع یکتا: افرین داوود: خدمت شما یکتا: این چیه داوود: سوغاتی یکتا: نه خوشم امد خوش سلیقه ای داوود توی ی حرکت یکتا رو به خودم چسبوندم واون رو توی آغو*ش خودم گذاشتم وبوس*ه ای به سرش زدم که موجب شد طلق روسریش عقب بره _عه داوود زشته یکی ببینه _چه زشتی داره ملکه من _چی بگم عشقم ❤️ ادامه دارد...🌷✨ کپی از رمان ممنوع🚫