eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
... لب‌ها معطر است سلامٌ علی الحسین عالم معطر است سلامٌ علی الحسین... 🍃
◗خُرم آن روز که باز آیی و سعدی گوید : آمدی؟ وَه که چه مُشتاق و پَریشان بودم‌ 😍🥲 (عج) |
دیدم پیرزنی داره آش درست میکنه سوال کردم : مادر...آش چی می پزی؟ گفت: آش پشت پا ... گفتم : کسی قصد سفر داره؟ گفت:حسین (ع) امشب از مدینه به سمت مکه راه می افته😔 گفتم: چرا تو؟ گفت: آخه حسین (ع) مادر نداره... امروز ميخوایم تا آخر شب حداقل 2 میلیون نفر به امام حسين سلام بدن ... خودم شروع ميکنم: السلامُ عَلَیکَ یا اباعَبْدِاللّه وَ عًلی الاَرواح الّتی حَلَت بِفنائک عَلَیکَ مّنی سلامُ اللّه ابداً" ما بَقیتُ وَ بَقیَ اَلیلِ وَ النهاروَ لا جَعَلَ اللّهَ آخِرَ اَلعَهدِ منی لزیارَتکُم اَلسلامُ عَلی الحُسین و َعَلی علی بن الحُسین و َعَلی اُولاد الـحسین و عَلی اَصحاب الحُسین. به اندازه ارادتت ارسال کن اصلا هم خبر خوش و اینا قرار نیس بهت برسه 👈هر کس یشتر ارادت ب امام حسین (ع) داره بیشتر به دوستانش بفرسته من به تمام دوستانم میفرستم
روزی‌نیم‌سـاعت درشبانہ‌روزبراۍ خودتـان‌ساڪت‌باشید..! -لذت‌سڪوت:) -آیت‌الله‌کشمیری
سلام🌱🤍 هرکدوم از اعضای گل ویراستی داشتین خوشحال میشم افتخار بدین دنبالم کنین❤️❤️ https://virasty.com/Reyyhann
اينو بخونین و اگه لبخندی زدین این لبخندو به دیگرون هم هدیه کنین : بی سر و صدا وسايلتونو جمع کنيد، با صف بريد توو حياط، امروز معلم نداريد یادش بخیر ...😌 ✅یادتونه توو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی میرفت زیر میز 😐 ✅یادتونه نوک مداد قرمزای سوسمار که زبون میزدی خوشرنگ تر میشد😌 ✅یادتونه موقع امتحان باید کیف میذاشتیم بینمون که تقلب نکنیم😁 ✅یادتونه یه مدت از این مداد تراشای رومیزی مد شده بود هر کی از اونا داشت خیلی با کلاس بود😀 ✅یادتونه پاک کن های جوهری ک یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش میخواستیم خودکار رو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره میکردیم یا سیاه و کثیف می شد😣 ✅یادتونه گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون نقاشی میکشیدیم بعد تند برگ میزدیم می شد انیمیشن😌 ✅یادتونه زنگ تفریح ک تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم😣 ✅یادتونه تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم.😌 ✅یادتونه وقتی معلم می گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون میدادن 😁 ❤❤یادش ب خیر❤❤ یادت میاد؟؟؟ ? وقتی کوچیک بودیم... ? تلویزیون... ? با شام سبک... ? با پنکه شماره 5... مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین //////// \\\\\\\\\ ? اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت. ? یادت میاد؟؟؟ وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم... می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✈... می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم✏... ? یادت میاد؟؟؟ ? وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4 ? یادت میاد؟؟؟ 😍😍 وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی... ✏?? ? یاد ت میاد؟؟؟ فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡ ? یادت میاد؟؟؟ 😍😍😍 در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه... ☺? ? یادت میاد؟؟؟ اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی و دهنتو با دستت پاک میکردی... ☺??? ? بگذارش به اشتراک تا لبخند رولب همه جاری کنی. اين متن آرامش خوبی به آدم میده.، ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم? هر کجا خندیدی، هر کجا خنداندی خوشبختی همانجاست ... 🌴🌴🌴
👒⃞⃞⃞⃞⃝⃝⃝⃝🦋 -زِندگی‌مثلِ‌پیانو‌میمونِه هَم‌روزایِ‌سِفید‌دارِه هَم‌روزایِ‌سیاه فَقط‌وَقتی‌باهَم‌باشَن‌میشِه موسیقی‌دِلنشین‌شِنید🌚🌱🎶 ⤹⋅ ––––– ⊰ 𖧷 ⊱ –––––⋅⤾
-والعُسر مهما قسَى فاليِسر يتبعهُ وعد من الله وهذا الوعد يكفَينا.. و سختی هر چقدر هم که سخت باشد آسانیِ وعده ای از جانب خداوند را به دنبال دارد، و همین وعده ما را بس است..♥️ -خدای‌من-
اگر‌مُحبـتی‌میکنی‌به‌دیگـران به‌خُـدا‌بگو‌این‌کارم‌واسـه‌‌تو‌بود اینجـوری‌هم‌دل‌میبـری‌از‌خُـدا‌و‌ هم‌دیگه‌توقعی‌نداری‌از‌دیگران🪔!'
«اللّهُمَّ‌یَسِّر‌لَنا‌بٌلوغَ‌مانَتَمَنّی» خدایاآسان‌کن‌برای‌مارسیدن‌به‌آنچه‌ آرزومندیم!💕
‹ بِھ نـٰام خالـق مِھربانـے‌ها ⛅️'♥️›
-💚- لبخندبزن، کہ‌‌شاخه‌هابالبخندتوسبزمیشوند🌿!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
- #آقاۍ‌ابـٰاعبداللّٰھ 🤍 .
- «‏و أنَا أبحَثُ عنِّي؛ وَجَدْتُكَ یٰا حُسین..!» و هنگامی‌که‌درپیِ‌خودم‌بودم‌تــورایافتم، یا حسـین؛))♥️ - ️
⏌عاشق شوید ، شبیه عـ♡ـلی مثلِ فاطمه :)♥️🖇️⎾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
⇜‌[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝ ﷽؛ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمتـ_پنجمـ #گذر_ایام راننده پیڪان داد زد آهای، م
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ در مانورهای عملیاتے و اردوهای آموزشے، صدای خنده همیشه از چادر ما به گوش مےرسید. مدتے بعد ازدواج ڪردمـ 💍 و مشغول فعالیتــ روزمره شدمـ . خلاصه اینڪه روزگار ما، مثل خیلے از مردمـ دچار روزمرگے شد و طے شد. روزها محل ڪار بودمـ و معمولا شبـ‌ ها با خانواده. برخے شبها نیز در مسجد و یا هیئتــ محل حضور داشتیمـ.🕌 سالہا از حضور من در میان اعضای سپاه گذشتــ. یڪ روز اعلامـ شد ڪه برای یڪ مأموریتــ جنگے آماده شوید. 🗓 سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستـ های وابسته به آمریکا در شمال غربـ ڪشور و در حوالے پیرانشہر، مردمـ مظلومـ منطقه را به خاڪ و خون ڪشیده بودند. آنہا چند ارتفاع مہـم منطقه را تصرفـ ڪرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نظامے حمله مےڪردند. هر بار ڪه سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده مےشدند نیروهای این گروهڪ تروریستے به شمال عراق فرار مےڪردند. شهریور همان سال و به دنبال شہادت سردار جان‌نثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه، نیروهای ویژه به منطقه آمده و عملیاتــ بزرگی را برای پاڪسازی ڪل منطقه تدارڪ دیدند. عملیاتـ به خوبے انجامـ شد و با شہادت چندتن از نیروهای پاسدار، ارتفاعاتــ و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاڪسازی شد .💪🇮🇷🇮🇷 من در آن عملیات حضور داشتمــ. یڪ نبرد واقعی نظامے را از نزدیڪ تجربه کردمـ، حس خیلے خوبے بود.😇 آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایمــ داشتمــ ، اما با خود می‌گفتمـ :" ما کجا و توفیق شہادت؟؟" دیگر آن روحیات جوانی و عشق به شهادت در وجود ما ڪمرنگ شده بود. در آن عملیاتــ، به خاطر گرد و غبار و آلودگی خاڪ منطقه و .... چشمان من عفونتــ ڪرد . آلودگی باعث سوزش چشمانمــ شده بود. این سوزش حالت عادی نداشتــ.🤒🤕 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ پزشڪ واحد امداد قطره‌ای را در چشمان من ریخت و گفتـ: تا یڪ ساعت دیگر خوب می‌شوی.👌 ساعتی دیگر گذشت اما همین طور درد چشمـ مرا اذیت می‌ڪرد.😢 چند ماه از آن ماجرا گذشتــ ، عملیاتــ مؤفق رزمندگان مدافع وطن باعثــ شد که ارتفاعاتــ شمال غربے به ڪلی پاکسازی شود. نیروها به واحد‌های خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشمهایمــ بودم. بیشتر، چشمـ چپ من اذیت مےڪرد. حدود سه سال با سختے روزگار گذراندمـ. در این مدت صدها بار به دڪترهای مختلف مراجعه ڪردمـ اما جواب درستی نگرفتمـ. تا اینڪه یڪروز صبح احساس ڪردمـ که انگار چشمـ چپ من از حدقه بیرون زده است! 😳 درست بود! 😱 در مقابل آینه ڪه قرار گرفتمـ، دیدم چشم من از مڪان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدید داشتمــ. همان روز به بیمارستان مراجعه ڪردمـ و التماس مےکردمـ که مرا عمل ڪنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشڪی تشڪیل شد. عکسها و آزمایشهای متعدد از من گرفتند . در نهایت تیمـ پزشکی که متشڪل از یک جراح مغز، و یڪ جراح چشمـ و چند متخصص بود اعلام ڪردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشمـ تو ایجاد شده فشار این غده باعث جلو آمدن چشمــ گردیده استــ .🙄 به علتــ چسبیدگے این غده به مغز، کار جداسازی آن بسیار است و اگر عمل صورت بگیرد یا چشمـ بیمار از بین می‌رود یا مغز او آسیب خواهد دید. 🤕🤒 ڪمیسیون پزشڪی خطر عمل را بالای ۶۰درصد مےدانستــ و مؤافق عمل نبود....... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ .... اما با اصرار من و حضور یڪ جراح از تہران، کمیسیون پزشڪی بار دیگر تشڪیل و تصمیمـ بر این شد ڪه قسمتی از ابروی من شڪافته و با برداشتن استخوان بالای چشمـ، به سراغ غده در پشتـ چشمـ بروند . 🛌 عمل جراحی من در اوایل اردیبهشتــ ماه ۱۳۹۴ در یڪی از بیمارستانهای اصفہان انجامــ شد . عملی که ۶ساعت به طول انجامید.🕕 تیمـ پزشڪی قبل از عمل، بار دیگر به من و همراهان اعلامـ ڪرد: به علّت نزدیڪی محل عمل به مغز و چشمـ، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد.🧐 برای همین احتمال مؤفقیت عمل ڪم استــ. و فقط با اصرار بیمار عمل انجامــ مےشود. با همه دوستان و آشنایان خداحافظے ڪردمـ. با همسرمـ ڪه باردار بود و همه این سالها سختے های بسیار ڪشیده بود وداع ڪردمـ.😢 از همه حلالیتــ طلبیدمـ و با توڪل به خدا راهے بیمارستان شدم. وارد اتاق عمل شدمـ. حس خاصّے داشتمـ احساس مےڪردم از این اتاق عمل دیگر بر نمےگردمـ . تیمـ پزشڪی با دقت بسیاری ڪار خودش را شروع ڪرد. من همان اول ڪار بیهوش شدم........ ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ؛﷽ عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشمـ با مشکل مواجه شد. پزشڪان تلاش خود را مضاعف ڪردند. برداشتن غده همان طور که پیشـ بینے مےشد با مشڪل جدی همراه شد. آنها ڪار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود ڪه یڪباره همه چیز عوض شد. احساس کردمـ آنها ڪار را به خوبی انجام دادند . دیڱر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبڪ شدم. چقدر حس زیبایی بود درد از تمامـ بدنم جدا شد. یکباره احساس راحتے کردم. سبڪ شدم. با خودم گفتم : خدا رو شکر . از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چه قدر عمل خوبی بود . با اینڪه کلی دستگاه به سرو صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم . برای یڪ لحظه زمانے را دیدم ڪه نوزاد و در آغوش مادرمـ بودمـ. از لحظه ڪودڪی تا لحظه ای ڪه وارد بیمارستان شدم برای لحظاتے با تمام جزئیات در مقابل من قرار گرفت.. چقدر حس وحال شیرینی داشتمـ در یڪ لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدمــ. در همین حال و هوا بودمـ ڪه جوانی بسیار زیبا بالباسی سفید و نورانی در سمت راست خود دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمی‌دانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند میزد...... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ او ڪنار من ایستاده بود و به من لبخند مےزد. محو چهره او بودمـ. با خودمــ مےگفتمـ چه قدر چهره اش زیباستــ!! چه قدر آشناستــ. من او را ڪجا دیدمـ؟؟؟!🤔🧐 سمتــ چپمـ را نگاه ڪردمـ . دیدمــ عمو و پسرعمه‌ام و آقاجان سید (پدربزرگمـ) و..... ایستاده‌اند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسرعمه‌ام هم از شہداے دوران دفاع مقدس بود. از اینڪه بعد از سالها آنها را مےدیدمـ خیلی خوشحال شدمــ. 😊 زیر چشمے به جوان زیبارویے ڪه ڪنارمـ بود دوباره نگاه ڪردمــ. من چه قدر او را دوست دارم. چه قدر چهره اش آشناست. یکباره یادم آمد... حدود ۲۵سال پیش ..... شب قبل از سفر مشهد.......عالمـ خوابــ........ حضرتــ عزرائیل.😍 با ادب سلامـ ڪردمـ حضرتــ عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودمـ ڪه با لبخندی برلبــ بہ من گفتند: برویمــ؟؟ با تعجبـ گفتمـ: کجا؟🧐🤔 بعد دوباره نگاهے به اطراف انداختمــ. دڪتر جراح ماسڪ روی صورتش را در آورد و به اعضاے تیمــ جراحے گفتــ: دیگه فایده نداره . مریض از دستــ رفتــ..... و بعد گفتــ: خسته نباشید شما تلاش خودتون رو ڪردین اما بیمار نتونستـ تحمل ڪنه. یڪی از پزشڪ‌ها گفت: دستگاه شوڪ را بیارید..... نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل ڪردمـ . همه از حرڪت ایستاده بودند!! 😱 عجیب بود ڪه دکتر جراح من پشت به من قرار داشتــ ، اما من مےتوانستمـ صورتش را ببینمــ، حتی مےفہمیدمـ در فڪرش چه مےگذرد! من افڪار افرادی ڪه داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدمــ.🧐😌 همان لحظه نگاهمـ به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را مےدیدمـ . برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذڪر مےگفت. خوب به یاد دارمـ ڪه چه ذڪری می گفت. ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .
حآج‌قـٰاسـِم‌یـه‌جـٰا‌تو وَصیّـت‌نامَشـوُن‌میـگَن‌ڪه: خُدایـٰاوحشَـت‌هَمـه‌ۍ وُجـودَم‌رـآفَـرـآگِرفتـه‌اَست.. مَن‌قـٰادر‌بـه‌مھـٰارِ نفـسِ‌خُـودنیسـتَم.. رُسـوـآیم‌نڪُن! -حَقیقـتا‌ًحآجـۍڪِه‌ اینـجُـورۍمیگَـن آدم‌خِیلـۍزیـٰاد‌شَـرمَندھ‌میشِـه!💔(: