🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت453
- ببخشید من اجازه دادم ؛ میگم ... امیرحسین حالا که شیشه شکسته ، ی وقت سوسک نیاد تو خونه ، بعد بره ی جا تخم بزاره همه ی خونه رو سوسک برداره ؟؟؟
ابروهام پرید بالا ، دستمو گذاشتم روی دهنم که نزنم زیر خنده یکم که تونستم خودمو کنترل کنم گفتم
- مریم جان مطمئن باش سرعت زاد و ولد سوسکا اینقدر بالا نیست
- خب باید جلوشو بگیریم ، ما که نمیدونیم کجا میره تخم میزاره
- الان موضوع مهم زندگی ما سوسکه ؟
- خب آره ، چی میتونه از خونه ای که توش ی سوسک قایم شده ترسناک تر باشه ؟
- ینی تا این حد مریم ؟
- تا کدوم حد ، خب سوسک هم کثیفه هم ترسناک ، اصلا خلقت این موجودو من متوجه نمیشم ، کلا نباید باشه
- بچه ها : ما هم میترسیم داداش
- خیله خب باشه ، الان به پنجره مشما میزنم تا صبح یکیو بیارم شیشه بندازه
شما هم دیگه تو خونه بازی نمیکنید
با این وضعیت بازی کردنِ شما ، به یکماه نرسیده تموم لوازم خونه رو شکوندید ، مگه قرار نبود پَرای متکا رو جمع کنید ، هیچیش جمع نشده که
- امیر محمد : آخه داداش توپ بازی که میکردیم پرا میرفتن رو هوا اونقدر با حال میشد که نگو ، مثل تو فیلما بود
و انگار نه انگار که دسته گل به آب داده بودند و بعدش سه تایی با هم زدن زیر خنده و مریمم با خنده ی اونا خندش گرفت
- زینب : بزار رو پرا توپو شوت کنم ببینید چقدر قشنگ میشه !
- نمیخواد زینب خانم ، شروع کنید به جمع کردن پرا ، دفعه ی دیگه هم ببینم تو خونه توپ بازی میکنید توپتونو دیگه بهتون نمیدم
- پسرا : عه خاله مریممممم ؟!
بهشون اشاره کرد که ساکت باشند
- مریم جان دیگه شما هم اجازه نمیدی
سکوت کردو چیزی نگفت ولی از چشماش همدستی با بچه ها میبارید ، شیطون خانومِ من
رفت تو اتاقو جارو برقیو آورد
- بچه ها بیاید زود جمع کنیم تا جارو بزنم
خونه رو همگی باهم تمیزو مرتب کردیم و از دستشویی که اومدم بیرون دیدم چادرشو داره سرش میکنه
- کجا ؟؟؟
- خونه ، باید برگردیم
- امیرمحمد : عههههه خاله مریم مگه قرار نبود همه مون امشب اینجا بمونیم ؟
- دیگه تنها نیستید خاله جون ، داداش اومد پیشتون
- زینب : خاله مریم تو رو خدا نرو بمون
امیرعلی هم چسبید به پاهاشو گفت : خودت قول دادی باید بمونیم
- خب اگه من مزاحمم ، میرم
- این چه حرفیه چه مزاحمتی ، باید حتما برگردیم ، ی وقت اگه وحید بفهمه ، روزگار برامون نمیزاره
- اون موقع که من نبودم و میخواستی بمونی برات روزگار میزاشت این آقا وحیدتون ؟؟؟
- امیرعلی جان ی لحظه منو ول کن ، با عمو حرف بزنم
و رفت تو اتاقو با ورود من به اتاق ، درو بست
- امیرحسین اون موقع فرق داشت تو نمیدونی حال این دو تا بچه چقدر بد بود ، الان که تو هستی خیالم دیگه راحته
- همش بچه ها ؟
به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟
چند لحظه مات زده نگام کرد
- خب ... من ...
پلکی زدو نگاهشو ازم گرفت
- خب ... تو این اوضاع حال کی بد نیست ؟ دیگه نباید ازین بد ترش کنیم
- بدتر ازینم مگه میشه ، من ۱۵ روزه که درست و حسابی خواب به چشمام نیومده ، خیلی خستم ، ی امشبو بمون بزار خوابم ببره
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟
نه نمیبینه ، اونقدر از کارای وحید چشمش ترسیده که عزیزشو این طرف یادش رفته
😔😔
مریم باید به خودت بجنبی ، تصمیمتو زودتر بگیر
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
بیهوده نگردید در این شهر به والله!
نزدیک ترین راه به الله حسین است..
♥️ ⃟🕯
-
یہآقایۍهستخیلۍغریبہ
منوتواگردرستبشیممھدوے
زندگۍڪنیموراھورسمشھداءروتو
زندگیامونبہڪاربگیریمخیلۍزودمیاد.
بھشتۍومھدويبشیم(:
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةَاللَّهِفـٖےأَرْضِهِ..✋🏻✨
-
-
#اینالطالببدممقتولبکࢪبلا؟😭
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت454
- بدتر ازینم مگه میشه ، من ۱۵ روزه که درست و حسابی خواب به چشمام نیومده ، ی امشبو بمون
اگر نباشی نمیتونم اینجا رو تحمل کنم ، بچه ها رو برمیدارم میرم خونه ی حامد اینا
- ینی چی ؟ بمون همین جا دیگه ، برای چی مزاحم اونا میشی
- مریم جان ... با اون روزای خوبی که با هم اینجا گذروندیم ، بدون تو موندن برام مصیبته ، ی امشبو بمون ساعت دوازده و نیمه
- از عکس العمل وحید میترسم ، که نکنه ی وقت دوباره باهم ...
بچه ها به در چند ضربه ای زدنو درو براشون باز کردم
امیرعلی: چی شد خاله میمونیم ؟
- آره عمو جون میمونید
- هوراااااا ...
زینب پس بیایید مثل قبلنا پیش هم جا بندازیمو داداش برامون قصه بگه
***
#مریم
با صدای اذان گوشیم ، چشمامو باز کردمو با صورت امیرحسین ، تو چند سانتی متریم مواجه شدم
دست دراز کردمو گوشیمو برداشتمو خاموش کردم
بلند شدمو وضو گرفتم و نماز صبحمو خوندم
و دو رکعت نماز هم هدیه به امام زمان خوندم و بعد از نماز از حضرت کمک خواستم تا خودشون واسطه ی خیر بشن برامون تا اون چیزی که به صلاح همگیمون هست برامون پیش بیاد
ی جوری بشه که بچه ها اینقدر اذیت نشن و دل منم آروم بگیره و شر اون دختره از سر زندگیمون کم بشه
دیگه هوا داشت یواش یواش روشن میشد ، بلند شدمو رفتم کنارش
- امیرحسین ...
امیرحسین پاشو داره هوا روشن میشه ... نمازت قضا میشه ها
بیدار نشد اولین بار بود که میدیدم بیدار نمیشه ، همیشه اون بود که منو بیدار میکرد
تکونش دادم تا بالاخره چشماشو باز کرد
- سلام صبح بخیر ، چیزی به طلوع نمونده پاشو
- سلام
- سلام ، چقدر خسته بودی
ندیده بودم اینطور خوابت سنگین باشه !!!
نشست تو جاشو چشماشو مالید
- واقعا خسته بودم ، نمیدونی این چند وقت چی کشیدم
و بعد بلند شدو وضو گرفتو نمازشو خوند
دراز کشیده بودم سر جام که اونم کنارم دراز کشیدو دستاشو گذاشت زیر سرش و به سقف نگاه کرد
- نمیری پارک بدویی ؟
- نه ، بعد از ۱۵ روز دیدمت ثانیه به ثانیه ای که پیشمی برام مهمه
- نمیدونم چطور اینقدر براش راحت بود که زندگیه دیگرانو داغون کنه
- همیشه میگفت هر چی که بخواد بدست میاره ، ولی این دفعه فرق داره ، فردا میرم اصفهان ؛ اونجا با پدرو برادراش اتمام حجت میکنم تا جلوشو بگیرند
- اینی که من دیدم فکر نمیکنم به حرف کسی گوش کنه
- باید برم ی جوری ادبش کنم ، بالاخره ی کاری میکنم که دیگه اینورا آفتابی نشه
به نیم رخش نگاه میکردم که چرخید به سمتم
- گوشیتو برام روشن میزاری که باهات تماس بگیرم ؟
- آخه میترسم چشمت که بهش خورد منو دوباره یادت بره
لبخندی زدو گوشه ی چشماش چین افتاد ، دستمو گرفتو بوسید
- اشکال نداره ، تموم متلک هاتو به جون میخرم
- متلک نبود واقعیت بود
دست کشید لابلای موهامو گفت : چکار کنم که مریم بانوم منو ببخشه
- دلم میخواد این کابوس تموم شه
- تموم میشه عزیزم ... نذر کردم ۱۴ مریض بی بضاعتو رایگان عمل کنم و صفر تا صد خرج بیمارستانشونو بدم ، تا مریم بانوم بالاخره بیادو خانوم این خونه بشه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
کسی که گهواره ات را تکان داد؛
میتواند بادعايش دنیایت راهم تکان بدهد ؛
مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش كه براي خوشبختي ات محتاج دعاي خيرش هستي...
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
💢 اسلام ما، زورکی نبود
🎙 بخشی از سخنرانی: استاد #رائفی_پور
🔹️ حسینیه هراتیها، مشهد مقدس
🔸️ ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
تکنیک های مهربانی 15.mp3
9.26M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۵
#روز_پانزدهم
بگــــو و بشمار؛
با همین زبانت!
خوبیها، محبت ها، زیبائیها، امنیت ها و خیرهایی رو که از وجود دیگران بهت میرسه!
💕به زبان آوردنِ زیبائیهای دیگران،
محبتِ عمیق اونا رو برات جلب می کنه!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت455
اشک تو چشمام جمع شد
- تازه داشت باهات خوب میشد ، تصمیم گرفته بود دیگه در برابرت جبهه نگیره ولی ببین به کجا رسیدیم که میگی میخواد وکیل بگیره برای ...
دستشو آروم گذاشت روی دهنم
- ادامه نده حتی یک بار هم دلم نمیخواد از زبونت بشنوم
تو خانوم منی ، عزیز دل منی و برای همیشه هم میمونی
هزار تا وکیل هم که بگیرن تا منو تو نخوایم هیچ کسی نمیتونه جدامون کنه
پاشو با هم بریم آشپزخونه من ی املت مشت برات درست کنم ، البته اگه تو این دو هفته ای که نبودیم چیزی سالم مونده باشه
- من گرسنه نیستم
- پاشو دیگه ... ینی چی گرسنه نیستم ، بوی املت من که بهت بخوره تمومه
وقتی دید همونطور دراز کشیدم ، گفت : بلند نمیشی نه ؟
- نه
ی دفعه دست انداخت زیر کمرمو پاهام ، و بلندم کرد
آروم که بچه ها بیدار نشن گفتم : واییییی چکار میکنی ؟
بزارم زمین میفتم الان
- اگه وول اضافه نخوری نمیفتی ، آروم بگیر ببینم
از ترسم چشمامو بستمو لباسشو محکم چنگ زدم
- مریم جان رسیدیم اگه لطف کنی این یقه ی منو ول کنی ممنونت میشم
چشممو باز کردمو اطرافو نگاه کردم
- البته اگه میخوای همین جا بمونی بحث دیگه ایه با کمال میل میپذیرم
- نخیرم ، نمیخوام بمونم
دستامو باز کردمو آروم نشوندم لبه ی میز و گونمو بوسید
چشمام گرد شد ، هنوزم از این حرکاتش خجالت میکشیدم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم
رفت سر یخچالو ظرف گوجه خیارو درآورد گفت : خدا رو شکر توش دو سه تایی سالم مونده
گوجه ها رو مجدد شست و با ی ماهی تابه و ی رنده گذاشت جلوم
- خب ... مریم بانو تا اینا رو رنده کنیو بزاری رو گاز من نون و گرفتمو برگشتم
- ولی تا اونجا که متوجه شدم منظورت این بود که املت مشت شما رو بخوریم نه من
- تو فقط اینا رو رنده میکنی میزاری رو گاز بقیش با خودمه
- خسته نباشی بقیش که دیگه کاری نداره ، ی تخم مرغه اونم خودم میشکنم
- خیر عزیز من ، بقیش لم داره که شما بلد نیستی ، دست نمیزنی تا برگردم
- خیله خب ، زود برگرد آقای سرآشپز
رفت و خیلی زود با دو تا نون سنگک داغ پر کنجد برگشت
- چه خبره چقدر زیاد گرفتی ، بچه ها نصف یکیشم نمیخورن
- خیالت راحت من تمومش میکنم
- اونوقت نگران چاق شدن من بودی
خودت که بدتری
- بلبل خانومِ من ، شما همه جوره دل منو بردی ، نگران تپل شدنتم نیستم تو هم نباش
بنده چند وقته که ی آب خوش از گلوم پایین نرفته ، حداقل الان که اشتهامو باز کردی ی چیزی بخورم دیگه
- بفرمایید
- ممنون ، میبینم که کد بانو گریتم بیسته و میز چیدی برام
- بله ... حالا کجاشو دیدی ، اگه بزارن زندگیمون سر بگیره بهت قول میدم هر روز که از سر کار برگردی خونه ، وسطِ ی خونه ی ترکیده مثل دیشب میز شامی برات بچینم که نگو
از همون لبخندا رو لباش نشست که دلم میخواست ساعت ها بشینمو تماشاش کنم ، خیره تو چشمام جلو اومدو دست برد پشت سرمو موهامو بازکردو دورم ریخت
- کیو میترسونی ، منی رو که آرزومه هر شب که میرسم خونه اون خونهی جنگ زده ی دیشبو ببینم که خرگوش کوچولوی بلبلم داره با بچه هام بازی میکنه و صدای خنده هاشون خونه رو برداشته ؟
اگه دل به دلم بدیو کمکم کنی یواش یواش بقیه کوتاه میان ، درد من از بی اعتمادیِ توئه ، اینکه هنوز عشقمو باور نکردی مریم
چطوری بهت بفهمونم که ی تار موتو با دنیا عوض نمیکنم
دوباره و دوباره این اشک لعنتی ، چهره ی غمگینشو برام تار کرد ؛ نفس عمیقی کشیدم که حداقل گریه م نگیره ...
اما نشد ... نتونستم
و محکم بغلش کردم
روی سرمو بوسید و حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
یادمه ی روزی یک نفر بهم گفت :
یادت باشه کسی که تو را دوست دارد با تو میماند
برای داشتنت میجنگد با هر وسیلهای و ابزاری که دم دستش باشد...
برای نگه داشتنت ...
برای با تو بودن و کنار تو ماندن
همه کار میکند ...
از همه چیزش مایه میگذارد
حتی از شخصیت و آبرو و اعتبارش
" فقط میخواهد تو کنارش باشی "
💔🍃
اینم ی پارت به نسبت طولانی تر تقدیم همگی
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294