فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍میخوای اسمتو تو لیست کسایی بنویسن که ظهور رو جلو انداختن؟!
🎙استاد رائفی پور
⚠️ #پیشنهاد_دانلود«
🍃یا صاحب الزمان ادرکنی 🍃»
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت603
- خب دایی جان راحت پیدا کردید مسیرو ؟
- امیرحسین : آره دایی با اینکه خیلی عوض شده بود ولی راحت پیدا کردیم
- آقا پوریا : ۹ سال بود که نیومدی هر چی گفتیم بلند شو بیا ، مگه آدم حسابمون میکردی ؟ هی این میثمو جای خودت میفرستادی نمیگفتی یه تنه چه بلاهایی به سرمون میاره
- آقا میثم : خیلی دلتم بخواد اصلاً تو الان اینجا چیکار میکنی مگه نباید ماه عسل باشید ؟ واسه چی فردای عروسیتم دست از سر کچل دایی ما برنمیداری ؟ این داییِ ما از دستت نباید نفس بکشه ؟
دایی مرتضی دستی به روی سرش کشید که آقا پیام بلند زد زیر خنده و گفت : همچین به بابام گفت کچل که بابام به خودش شک کرد کچله یا نه
بابا دیگه اینقدر تابلو نباش همه میدونیم هنوز دو تا شوید رو سرت سبزه
پذیرایی رفت رو هوا و حتی خود دایی هم خندید
- پوریا : امیرحسین فکر کنم این میثم ، بچه پرورشگاهیه که مامانت اینا به عنوان پسر عمه قالب ما کردن هیچیش به شماها نرفته
یه دفعه آقا میثم بلند گفت : پیام جان پاشو ، پاشو ی خودی نشون بده ببینم بلدی یه چایی بریزی ؛ بحث حسابی داغ شده باید یه تنه جون داشته باشم از پس همه ی اینا بر بیام
- امیرحسین : تو چایی نخورده از پس همه بر میای میثم جان نگرانه جونت نباش
- میثم : اون که صد البته ولی من استعداد نهفتمو یه دفعه قُلُمبه بُروز نمیدم منو باید کم کم کشف کنید ، چیکه چیکه ذره ذره کلاً یه جوری خودمو نشون میدم که سنگ کوب نکنید
از همه جالب تر برام آرام بود که فقط میخندید و چیزی نمیگفت
وسط اون خنده بازار آقا حامد با یک کیک بزرگ از آشپزخانه در اومد و سوت و جیغی بود که رفت رو هوا
یواش یواش همه جمع شدند تو پذیرایی
ی کیک ساده بود که با خط درشت روش نوشته بودند مشت حسین آقا به زمین خوش اومدی
چشمام گرد شد
به بچه ی من میگفتند مشت حسین آقا ؟؟!!!
- آقا مجتبی : میثم این چیه گفتی بنویسن رو کیک ؟
پارسای جدیدمونه دیگه ... نمیدونید مگه ؟
آقا پیام غش کرد از خنده و گفت : ایولللل میثم یادم باشه برای بچه ی پوریا ازت نظر بخوام
- امیرحسین : آقا میثم وقتی نزاشتم رنگ بچه مم ببینی اونوقت میفهمی مشت حسین آقا کیه ؟
- میثم : نه ... جون داداش شوخی کردم ، قربونش بشم وقتی به دنیا بیاد هفت شبانه روز عمو میثمش براش سور میده
با خجالت سرمو انداختم پایین
- امیرمحمد : مش حسین آقا کیه که تولدشه ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
شبتون بخیر دوستان پارت بعدیه امشبو واقعا دیگه نتونستم فردا ان شاءلله 😔
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅تاثیر پدران بر حجاب دختران
🔰#استاد_پناهیان
#حجاب
#خانواده
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت604
- امیرمحمد : مش حسین آقا کیه که تولدشه ؟
- آقا حامد : پول قلکاتون جواب داد بالاخره ، نی نی خریده شد رفت
- میثم : ی دونه داداش یا آبجیه که داره بهتون اضافه میشه
واییییی نه ... کی این بحث مزخرف تموم میشه ، مثلا نمیخواستم کسی بفهمه چی شد
- پوریا : مگه بچه ها پول جمع میکردن برای بچه ؟؟؟!!!
- آقا حامد : چه جورم نبودی ببینی
- پیام : وایییی پسر اینا چه با حالن ، چقدر بی معرفتید خب کمکشون میکردید پول قلکاشونو سریع تر جمع کنند تا مشت حسین آقا زودتر بیاد دیگه
و خونه رفت رو هوا
امیرحسین خیلی جدی لبخندی رو به میثم زد ، که یه حالی ازت بگیرمِ خاصی توش نهفته بود و انگار همه ی خانوادش معنی این لبخندشو زود فهمیدنو خودشونو جمع و جور کردند
آقا میثم هول شده تک سرفه ای کرد
- ای بابا جمع کنید این بساطو ، اینا جنبه ندارند داداش ، خودم توجیهشون میکنم که دیگه به مشت حسین آقاتون ، توهینی نشه
آقا پیام بلند زد زیر خنده
- آقا مجتبی : سرش به تنش زیادی کرده داداش ، و رفت ی پس گردنی بهش زدو گفت : پاشو بیا پیش خودم بشین کنترلت کنم تا امشبمونو خراب نکردی
- میثم : عه چرا میزنی ؟
نترسید بابا تا وقتی ضامنش کنارش نشسته خیال همگی تخت باشه شبتون خراب نمیشه
منظورش از ضامن منم ؟؟!!!
این دفعه دیگه امیرحسین بلند شدو همزمان گفت ی ضامنی من به تو نشون بدم ...
که آقا میثم پا به فرار گذاشت
با رفتنش تازه متوجه ی بچه ها شدم
که چه برق شادیی تو چشماشون بود
امیرعلی دست گذاشت رو شکمم و گفت : آخ جون دیگه ما هم نینی داریم
زینب : میرم به دایی علی میگم ما خودمون دیگه نی نی داریم دیگه هی با هلیات برای ما پز نیا
چشمام گرد شد
و اینبار امیرحسین بود که بلند بلند خندید
راضیه با ی جعبه کادوی قرمز که روش ی پاپیون بزرگ بود اومدو داد به امیرحسین اینم برای داداش عزیزم ، الهی که همیشه مثل امشب از ته دل بخندی
- دستت درد نکنه آبجی
گ
- پوریا : چی شد چی شد ، داری خواهر شوهر بازی در میاریا راضیه، این هدیه رو معمولا میدن به مامانِ بچه نه باباش
- رضوان : هدیه ی مامان بچه سر جاشه ولی این سوپرایزه بابای بچه ست
- میثم : بابای بچه خودش همه رو سوپرایز کرد ، وسط دعوا همچین بچم بچم میکرد که من تا دو ساعت هنگ بودم
- امیرحسین : باز تو برگشتی ؟ مثلا نمیدونم میثم اینقدر تو ذوقشون نزن
- آقا حامد : خدا رو چه دیدی شایدم واقعا سوپرایز بود
- پیام : حالا باز کن ببینیم چی هست این سوپرایزتون ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت605
- زینب : من باز کنم بابایی ؟
- رضوان : نه زینب جان ...
- امیرحسین : زینب باز کنه برامون ، باز کن عزیزم
نشست رو زمین کنار پای من
و امیرعلیو امیر محمدم نشستند کنارش ، در جعبه رو برداشت و اولین چیزی که درآورد دو تا شیشه شیر بود
- پیام : به به این چرا دو تاست ؟
- میثم : آخه میدونی یکیشو برای امیرحسین گرفتن که هر وقت فاز و نولش قاطی کرد شیرشو بخوره سرگرم شه ؛ چون وقتی بچه بیاد اگه مثل دیشب بخواد بره و وِل بازی در بیاره اینبار با کتک حل نمیشه که ، این دفعه خونش حلال میشه
خونه منفجر شد با حرفش و انگار روم آب یخ ریختن
ینی قضیه ی سحرو دیده بودند ؟؟!!
من فقط دو تا مشت زدم به سینش !!!
- امیرحسین: ادامه بده میثم ، من که امشب بالاخره یه جا تنها گیرت ميندازم
- نوکرم داداش ، خدا وکیلی ببین چه ثوابی داری میکنی همه یک ساعته دستشویی لازم شدن ، دست بزنی به خاکستر طلا بشه که با مشت حسین آقات اینقدر شادمون کردی
- دایی : بسه میثم دیگه فکم درد گرفت اینقدر خندیدم
- مخلصیم دایی ، فدایی داری
پشت بندش امیرعلی دو تا لباس سرهمی خیلی ناز در آورد
- پیام : بفرما مریم خانوم ، ببین چه خواهر شوهرایی دارید ... جهازشم جور کردن
تنها هنر قوم شوهرتون دست و پا شکستن نیستا ازین کارا هم بلدن
همه میخندیدنو امیرحسین با لبخندی تلخ سرشو انداخته بود پایینو به آتل دست من خیره شده بود
ای بابا جو گیر شد ، حالا وسط سوپرایزمون این چی بود گفت
الان باید به محتویات اون جعبه ی بی صاحاب دقت کنه تازه یاد دست من افتاده
تو همین افکار آقا پوریا زد به پیشونیشو و بلند گفت : واییییی پسر ... نگید که دوقلوئه
آقا میثم با ذوق پرسید : رضوان دوتان ؟؟؟!!!
امیرحسین شوک زده سرشو بلند کردو به میثمو بعد به رضوان خیره شد و رضوان هم با خنده تاییدش کرد
برگه ی سونو گرافی که ته جعبه بود و حالا هم دست امیر محمد رو کشیدو نگاه کرد
سوت و دست و جیغی بود که دیگه بند نمیومد و امیرحسین هنگ مونده بود روی نوشته های سونوگرافی
اول از همه آقا پوریا پریدو بغلش کرد اما اون ناباور خیره به من بود
انگار تو دنیای دیگه ای بود
بعد از تبریک همه ، اومد به سمتم و دستمو گرفت و با خودش کشید سمت اتاق
- آقا پیام : ای بابا ... جای قشنگشو دیگه سانسور نکنید ما رومونو میکنیم اونور
اصلا نشنید و یا شایدم توجهی نکرد ، کی چی میگه
فوری درو بستو و محکم بغلم کرد ، یواش یواش منم از هنگی در اومدمو دستامو درو کمرش حلقه کردم
- قربونت برم مریمم ، که بهترین هدیه ی عمرمو بهم دادی
صداش لرزید و دیگه حرفی نزد
و من لرزش شونه هاشو حس میکردم
- ی کم که گذشت گفتم : امیر گریه میکنی ؟
- دوستت دارم مریم ، خیلی دوستت دارم
- منم دوستت دارم عزیزم ... هنوزم سر قولت هستی که مطبتو تعطیل کنی بعد از ظهرا ، من تنها تنها نمیتونما
- آره عزیزم ، مگه میشه خوشبختیه زندگیمو تنها بزارم ، تا از آب وگل در بیان و زندگیمون روتین بشه مطب تعطیل ، غصه ی این چیزا رو نخور باشه ؟
دستاشو قابِ صورتم کرد و ادامه داد : این اوج خوشبختیه که یکی بیاد تو زندگیت و بشه دلیل نفس کشیدنت ، یکی که برات ترجیح بشه به تموم آدمای تو زندگیت ، کنارش همون حال خوبهای رو داشته باشی که با تموم دنیا نمیخوای عوض کنی ، هرچی بشه پشتت در بیاد و پات بمونه ؛ یکی که مطمئن باشی و خیالت جمع باشه که هر اتفاقی بیفته بازم معرفتِ پای دلت موندنو داره ؛
حالا همون یکی ... دو تا کوچولوی تو راهی هم بخواد بهت هدیه بده دیگه چه شود ... !
چشماش لرزیدو پر از اشک شد
چونشو بوسیدمو گفت : به خاطر این خوشبختی ممنونم عزیزم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
این اوج خوشبختیه که یکی بیاد تو زندگیت و بشه دلیل نفس کشیدنت ...
کنارش همون حال خوبهای رو داشته باشی که با تموم دنیا نمیخوای عوض کنی ...
یکی که مطمئن باشی هر اتفاقی بیفته بازم معرفت پای دلت موندنو داره
حالا همون یکی ، دو تا کوچولوی تو راهی هم بخواد بهت هدیه بده ، دیگه چه شود ...
❤️
عاللللللییییی شود
امیرحسین امشب دیگه واقعا رو اَبراست
😊☺️
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امتحان شیعیان!
♨️ شیعیان در وقت نماز آزمایش میشوند!
برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین دفاع شخصی در برابر ضربههای دشمن 🤩😍
ازین نی نیا لطفا 🙏🥺
#فرزندآوری
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
13.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ سه تا مسئله کلیدی که تمام تلاشتون رو باید بکنید فرزندانتون یاد بگیرن!
#فاطمیه
#امام_زمان🥀
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
May 11