eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
867 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
تمرین زندگی اجتماعی.mp3
8.51M
🔊 🎤 «تمرین زندگی اجتماعی» 👤 استاد 🐝 ما باید زیست اجتماعی مؤمنانه رو تجربه کرده باشیم تا روز موعود به امام زمانمون برسیم... 🚫 در حتی کسی دیگه اسم الله رو هم نمیگه... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
صدا ۰۴۸_۲۰۲۴_۰۷_۰۷_۱۱_۳۹_۳۹_۷۰۲.mp3
3.21M
مینی دوره (قسمت اول) 🟢 چه ارتباطی بین مادراثرگذار و تربیت حسینی وجود داره؟ 🔴به نظرت مامان اثرگذاری هستی؟ 🟠میتونی از امروز قدم هایی رو برای اثرگذاربودنت انتخاب کنی؟ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
صدا ۰۵۰_۲۰۲۴_۰۷_۰۸_۱۰_۵۷_۴۶_۰۱۵.mp3
5.49M
مینی دوره (قسمت دوم) 🟠ارتباط محبت و تربیت حسینی 🟢ابراز محبت براساس مدل شخصیتی فرزندان 🟡والد مقتدر مهربان . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆در راه تو شهادت است احلی من العسل… . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : دمر شدم و سرمو تو بالشت فرو کردم و تا تونستم ضجه زدم و صدامو تو بالش خفه کردم نمی‌دونم چقدر گذشت و کی سکوت شد و نفهمیدم کی اون داستان عذاب آور تموم شد که با صدای باز و بسته شدن در طبقه ی بالا به خودم اومدم و اشکامو فوری پاک کردم چند دقیقه بعد تو تاریکی اتاق صدای شاکی شو تو چند قدمیم شنیدم _ نگو که بازم تنبیهم و یک هفته دیگه باید رو زمین بخوابم ، جونِ مریم این ستمو در حقم نکن تازه یاد قهرم افتادمو وقایع دیشب... و لبخند تلخی رو لبم نشست _ مریم بانو ... یعنی شما نمی‌شنوی دیگه ؟ پشت بهش دراز کشیده بودمو خدا رو شکر کردم که تو تاریکی نمی‌تونست چشمامو که حتم دارم از گریه زیاد پف کرده بودو ببینه یه دفعه دستش دورم پیچیده شدو یه آن خودمو تو بغلش دیدم _ولم کن چیکار می‌کنی ؟ _ عه ... خواب بودی که _ بزارم زمین ببینم رو اولین پله قدم گذاشت و گفت : _ تکون اضافه نخور که با هم از پله‌ها میریم پایین ؛ گرد و تپلم شدی ... قِل خوردنتم حسابی ملسه مشتی به بازوش زدم و حرصی گفتم : من گرد و تپلم ؟؟؟ همش تقصیر توئه ، مگه میزاری رژیم بگیرم ... ی دفعه دستشو ول کردو زود گرفتم و جیغی کشیدمو محکم به گردنش آویزون شدم _ عِه عِه عِه ... دیدی چی شد نزدیک بود بی ولوله بشم ، ای بابا مراعات کن دیگه _ میکشمت امیر بزارم زمین _ کشتی ... سرتق خانوم خبر نداری _ بزار برم ببینم بچه ها بیدار نشده باشن راه بیفتن گذاشتم رو تخت و گفت همینجا بشین برم بچه ها رو بیارم _ چرا توقع داری همیشه به حرفات گوش کنم ؟ _ چون عزیز دل امیرحسینی کسی به عزیز دلش اونطور شک میکنه ؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ من این برداشتو نداشتم ...بزار برم بچه‌ها رو بیارم بالا بعد حرف بزنیم با جیغی که تو کشیدی می‌ترسم بیدار شده باشن و منتظر نشدو رفت پایین دلم می‌خواست یه حال اساسی ازش بگیرمو مثل زنای دیگه ناز کنم اما وحشت از اینکه یه روزی حسرت تک به تکِ این ثانیه‌ها رو بخورم تمام وجودمو اشباع کرده بود دلم می‌خواست لحظه به لحظه بودناشو نفس بکشم ، نمی‌دونم شاید ریشه ی این وحشت جایی توی بچگی هام بود شاید به خاطر این بود که ی عمر از داشتن بزرگترین حامی زندگیم محروم بودم و تازه پیداش کرده بودم و نمی‌خواستم به هیچ وجه از دستش بدم ، هر چی که بود فقط ازین مطمئن بودم که تموم بودنم محتاج دونه به دونه ی نفسای این مرده بچه‌ها رو یکی یکی آورد و تو جاشون خوابوند ، روشونو کشیدمو اومدم کنارشون دراز بکشم که صدای لا اله الا الله هِش بلند شد _ مریم سر جدت کوتاه بیا سرمو بلند کردم و مات زده نگاهش کردم _ پاشو بیا سر جات بخواب ... خواهش میکنم قید تمام نقشه‌هایی که برای ادب کردنش تو سرم داشتمو زدم و مثل بچه‌های حرف گوش کن رفتم کنارش و پتو رو کشیدم روم و چشمامو بستم احساس کردم از این حرکتم جا خورد چون ازم بعید بود کارشو بی جواب بزارم و می‌دونستم منتظر یه بحث جانانه بود چند ثانیه‌ای مکث کرد و به محض دراز کشیدنش برگشتم و دست انداختم دور کمرشو سرمو تو سینش فرو کردم و علی رغم مقاومت زیاد بالاخره اشکم بی صدا روون شد چند دقیقه‌ای تو سکوت گذشت ، بلند شد و چراغ خواب کنار تختو روشن کرد _ بینمت تورو گریه می‌کنی ؟؟؟ _ خاموشش کن 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. مریم تو چه حسیه و امیرحسین فکر میکنه حالا حالاها باید منت گردو تپل خانومشو بکشه 😇 《 سلام بچه ها شرمنده تون شدم امروز جایی بودم که نمی‌تونستم گوشی دست بگیرم ببخشید پارتای امروز دیر شد 》 لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🔆-امام‌حسین‌علیه‌السلام: مردم بنده دنیا هستند و به ظاهر دم از دین می‌زنند و وقتی مورد آزمایش قرار گیرند دین دارانِ اندک هستند..🌱 -تحف‌العقول،ص۲۴۵- . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ مریم خانم مثلاً شما وکیلی باید عوض این اشک ریختنا مثل همیشه اون زبونتو بچرخونی و خیلی محکم با حرفات محکومم کنی ، ازت توقع نداشتم اینقدر ضعیف برخورد کنی خدا منو ببخشه که راستشو نگفتم و گذاشتم فکر کنه این اشکا به خاطر دیشبه ، چون به هیچ وجه نمی‌خواستم کلمه‌ای در رابطه با رفتنش بشنوم و حالم از اینی که هست افتضاح تر بشه _ بی فایده ست ... چون من هر طور رفتار کنم تو کار خودتو می‌کنی _ یعنی هیچ حقی بهم نمیدی؟ _ می‌دونی با رفتار دیشبت دیگران الان چه تصوری در موردم دارند مشغول باز کردن بافت موهام شد و گفت : چه تصوری دارند عزیز دلم ؟ _ پیش خودشون فکر نمی‌کنن من با پسر مهرآذر چه رفتاری رو داشتم که... _ غلط کردن از این فکرا بکنن _ مگه میان اون چیزی که تو فکرشون می‌گذره رو بهت میگن ؟ فکره هر جایی ممکنه بره نمیگن زن امیرحسین با فلانی ... دست گذاشت روی دهنم _کسی بیجا می‌کنه در مورد پاکی مریم من حرفی بزنه ، خودتم دیگه ادامه نمیدی _ یادته به دایی چی گفتی ؟ دستش تو موهام خشک شد و چیزی نگفت _ برقو خاموش کن ، خوابم میاد چند ثانیه‌ای تو چشمام خیره موند که خودم آباژور رو خاموش کردم کنارم دراز کشیدو به سمتم چرخید _ من هرچییم که برات توضیح بدم حال دیشب منو درک نمی‌کنی چون مرد نیستی که بفهمی یه مرد چه حالی میشه وقتی همچین چیزی رو در مورد زنش بشنوه مریم نمی‌دونی چقدر خودمو کنترل کردم تا لَت و پارِش نکنم از فردا دیگه تو اون شرکت پاتو تو اون شرکت نمیزاری _من قرارداد دارم _با مهرآذر صحبت کردم _امیررر _ نمی‌خوام جایی کار کنی که یکی دیدی فراتر از یه همکار بهت داشته 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ خیله خب پس حداقل بذار برم وسایلمو از تو دفتر بردارم _نمی‌خواد بری خودم میرم اونجا جمع می‌کنم میارم _ ینی چی به من اعتماد نداری ؟ _ بحث اعتماد نیست ، نمی‌خوام حتی یه بار دیگه تو اون شرکت کوفتی چشمش بهت بیفته _ بیرون چی ... بیرونم نمی‌افته ؟ _ اونو دیگه مریم بانوی من می‌دونه چه برخوردی باهاش داشته باشه _اووووو ... واقعا ممنونم که بالاخره یه عقل و شعوری هم برام قائل شدی ، ولی می‌خوام بدونم اگر تو شرکت بمونم شعورم دیگه نمی‌رسه که چه برخوردی باهاش داشته باشم پیشونیمو بوسید و گفت چرا عزیز دل من می‌رسه اما دوست ندارم اون پسره با هر بار دیدنت تصورات قبلیش بیاد تو ذهنش _ چه تصوارتی آخه؟ _ هیسسسس ... دیگه چیزی نگو تو به خاطر من این کارو بکن بزار اعصابم راحت باشه ؛ به خاطر دل من هر جایی که دیدی ازش دوری کن دلم می‌خواست بهش بگم من به خاطر داشتنت از خیلی چیزا گذشتم این که دیگه ارزشی نداره که تو بخوای فکرتو براش مشغول کنی اما این بغض لعنتی نذاشت که حرف دلمو بزنم فقط تونستم خودمو بیشتر تو بغلش جا کنم چشمامو ببندم *** روزها سپری میشد و امیرحسین هر روز به بهونه های مختلف برام گل میخرید و ی جمله ی تکراری هم با اون گل کنار گوشم زمزمه میکرد مریم بانو همسرشو حلال کنه هر چی هم بهش میگفتم این حرفو نزنه و تمومش کنه بازم فرداش گلی دیگه میخریدو همون آشو همون کاسه بود ؛ حتی یک بار بدون اطلاع من با وحید هماهنگ کرده بود و بچه‌ها رو بهش سپرد و منو برد مشهد هرچند که سفر خیلی کوتاهی بود اما لحظه به لحظه‌ش برای هر دومون خاطره انگیز شد تا اینکه بالاخره روزی که همیشه ازش فراری بودم رسید ، گوشیم زنگ خوردو صدای مردونش تو گوشم پیچید _ سلام عزیزم چطورایی ؟ _سلام ... ممنون خوبم چیزی شده ؟ الان مگه ساعت ویزیت بیمارستان نیست ؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. روزی که ازش فراری بود ... ؟؟؟!!! وای نههههههه🥺🥺 لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ علّت علاقه‌ی شدید امام زمان به حضرت عباس (علیهم‌السلام) دقیقاً نقطه‌ی ضعف شیعه در تمام تاریخ است! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ بحق‌ حضࢪٺ‌ زینب‌ ڪبرۍ‌ سلام‌ الله‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401