eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
858 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _" تعهد برای من وجود بچه‌هامه ، عشقی بود که فکر می‌کردم بینمون وجود داره" کلافه مشتمو کوبندم روی فرمون _ این قدرتو از کجا آورده بود که مدتها تلاشمو برای اینکه از ذهنم بیرونش کنم با چند دقیقه دیدنش داشت نقش بر آب می‌کرد طوریکه تموم فکر و ذکر و سلول به سلول بدن خیانتکارم باهاش همکاری می‌کردند تو اوج عصبانیت حتی زبونمم به خاطرش بی اختیار کار افتاد _ دستاش ... دستاش می‌لرزید و حالا نوبت چشمام بود که این خیانتو تکمیل کنند آروم آروم خیابون تار شد دست کشیدم روی چشمام که تاریش از بین بره اما به ثانیه نشده برگشت زدم کنارو پیاده شدم ، به در ماشین تکیه دادمو خیره شدم به رودی که از وسط شهر عبور می‌کرد خیلی از شبا زیر پل روبروم شده بود مأمنی برای فرار کردن از خیالش ، کیلومترها ازم دور بود اما اونقدر قدرت داشت که جنونی تو روح و روانم بندازه که اونطور آوارم کنه وای به حال اینکه الان خودش اومده آخه برای چی اومدی ؟ من که بی صدا خودمو از زندگیت کشیدم کنار تا تو زندگی کنی ! چرا اومدی تا این آرامش خیلی ناچیزی که بعد از مدت‌ها به دست آوردمو بگیری ؟ برو باهاش خوش باش ، منو می‌خواستی چیکار لعنتی دستامو بالای سرم به هم قفل کردم و از اعماق وجودم نجوایی تو سرم پیچید : اگر خوش بود پس چرا اینقدر لاغر شده ؟ چرا اینقدر رنگ پریده بود ؟ _" باید یک درصد احتمال می‌دادی که شاید پشت اون چیزایی که دیدی اونی نباشه که فکر می‌کنی" ناخواسته ذهنم رفت به زمانیکه له شده و داغون از ایران برگشتم ، اتاقی اجاره کرده بودم اما هیچ وقت مثل آدم نتونستم توش سر کنم نفسم می‌گرفت تو اون چهار دیواری لعنتی ؛ پاتوقم شده بود زیر یکی از پل های رود آلستر ... با چهار پنج تا کارتون خوابی که هر وقت می‌رفتم با مهربونی به دور آتیششون دعوتم می‌کردند 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : در حد چند تا کلمه باهاشون هم صحبت شده بودم و هیچ وقت اصرار نکردند که بدونند چی به سرم اومده شاید به خاطر همین بود که همیشه با واکر می‌رفتم اونجا و می‌نشستم و ساعت‌ها خیره می موندم به آتیش روشنشون اگر مصطفی مجبورم نمی‌کرد به رفتن میموندم همون جا تا بلکه اون سوز سگ کش راحتم کنه از این زندگی زهرماری که توش دست و پا میزدم اما نمی‌شد مثل کنه چسبیده بود بهم و ولم نمی‌کرد 《📌دوستان این قسمت به دلیل حجم بالای مکالمات ، ترجمه به زبان آلمانی قرار داده نمیشه یه روز که رفته بودم اونجا و طبق معمول نشسته بودم کنارشون با صدای آشنایی به خودم اومدم _ امیرحسین سلام سرمو بلند کردمو دکتر والترو دیدم _ عجب آتیش خوبیه _ در شأن شما اینجور جاها نیست دکتر _ در شأن تو هم نیست ؛ جات اینجا نیست به خودت بیا پسر _ دیگه نمی‌خوام به خودم بیام ، از دست دادمش دکتر ... برای کی به خودم بیام ، دیگه نمی‌خوام این نفس بالا بیاد _ این عشق امید به زندگیو اونقدر تو وجودت بالا برد که از عملِ به اون سختی جون سالم به در بردی ، چطور اینقدر زود کوتاه اومدی باید باهاش حرف می‌زدی _ چی بگم بهش ؟؟؟ خودم گفتم بره پی زندگیش ؛ حالا که رفته برم بگم من به غلط کردن افتادم نمیتونم ببینم با یکی دیگه هستی ، التماسش کنم برگرده ؟ ناراحت سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت _ هانا : اگر نمی‌خوای با خودش حرف بزنی حداقل به خانوادت بگو برن تحقیق کنند _ خانم هانا شما اینجا چه کار می‌کنید ؟ اومدید جلسات تراپی راه بندازید ؟ _ هانا : با این حال روزی که برای خودت درست کردی چرا که نه ... ببین امیرحسین من نمی‌تونم باور کنم اون زنی که دونه به دونه ی ویساشو برام ترجمه کردی و اون همه از مهربونی هاش برام تعریف کردی این کارو کرده باشه ، من تو حجم غمی که تو صداش بود و گریه ها و التماسایی که می‌کرد فقط و فقط عشق دیدم ، باید به خانوادت بگی تا ببینند واقعیت چی بوده 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🍁🍁🍁 درماندگي يعني تــو اينجايي من هم همین جايم ولي دورم تــو انتخاب زندگي داري من زندگي را سخت مجبورم...
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را شوخی گرفتیم! 🔹استاد . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا شکرت...🙏🌹 ‎‌‌‌╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum ┗╯\╲
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• دهانم باز مانده بود که سوگند خندید. خنده‌ای تلخ و گزنده... _من خواهر دومادم حلما. می‌خوام برم براش خواستگاری. توی لباس دومادی کنار کس دیگه ببینمش. انگشتانم را روی شقیقه‌اش گذاشتم و نرم نوازشش کردم. روی لبم زبان کشیدم. حالا وقتش بود تا کلمات در کنار هم معجزه کنند. معجزه‌ای از جنس آرامش. _برای این ناراحتی؟ حرف نزد فقط کودکانه سرش را تکان داد. سرم را بلند کردم. حس می‌کردم باری از تجربه را به دوش می‌کشم... _انتظار و بی‌خبری خیلی سخته! خیلی زیاد... درکت می‌کنم! این حال رو داشتم. ولی سوگند می‌دونستی همین بی‌خبری خودش یه راه برای محکم شدنه؟ چرخید و سرش را به سمتم کرد. نگاهم می‌کرد تا بیشتر توضیح بدهم. _خدا استاد غافلگیریه. فقط از توی بنده یه کوچولو صبر می‌خواد. اونوقته که یه اتفاقایی برات رقم می‌زنه که فکرشم نمی‌کنی. اگه توی دفتر زندگی‌ت، اسم مازیار نوشته شده باشه، مطمئن باش چه حالا چه ده سال دیگه، اون به تو می‌رسه... اما اگه نباشه، به زورم که به‌ دستش بیاری خودت راضی نمیشی... پکر نگاهم کرد. لبخندی زدم. _ولی من دلم روشنه؛ حداقل تا وقتی که آقا مازیار رو سر سفرهٔ عقد با کس دیگه ندیدم. _تو حرف قشنگه ولی عمل... _اشتباه ما همینه. خدا رو توی حرف زدن داریم؛ هممون پای کار عملی که می‌رسه لنگ می‌زنیم. در صورتی که خدا از ما کار عملی می‌خواد نه تئوری... _حرفات قشنگن ولی من آدم این‌کار نیستم. _هستی عزیزم. هستی... فقط تلاش و صبر می‌خوای! صبر کردن به ظاهر آسونه ولی خیلی سخته، ولی وقتی بهش برسی اولین نفر خودت آروم می‌گیری... •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• سوگند آرام‌‌ گرفته و در فکر فرو رفته بود. نوازشم را قطع نکردم. لبخندی ملیح روی لب‌هایم بود... سوگند ارزشش را داشت، فرصتش را هم. فرصت اینکه یک نفر پل بین او و خدایش را برایش بسازد و هموار کند... روح لطیف و شکننده‌اش به یک حامی نیاز داشت، یک دست گرم؛ یک تکیه‌گاه محکم؛ یک بغلی پر حرارت... کی بهتر از خدا؟ تقه‌ای به در خورد و کلهٔ علی داخل آمد. خنده‌اش پت و پهن بود. _خوب زنداداش خواهرشوهری خلوت کردین‌ها! لبخند زدم بهش نگاه کردم. خودش را داخل کشید. سوگند از روی پایم بلند شد. اشکش را گرفت و اخطارگونه به علی اشاره زد. _آآ...علی‌آقا آشنا و غریبه نداره‌ها؛ پارتی بازی هم موقوف. علی گرد نگاهش کرد. _چیشده؟ سوگند طلبکار دست به کمرش زد. _ماسکت کو؟ ابروهای علی بالا رفت و روی لبش منحنی زیبایی نشست. انگشتش را حالت قلاب گرفته بود و بند ماسک از آن آویزان بود. ماسک را تابی داد. _این‌هاش خانم خانما. ما حواسمون جمع‌تر از شماست. سوگند کنف شده برگشت طرف من و پشت به علی برایش شکلک درآورد. خنده‌ام گرفت. علی قدم‌زنان جلو آمد و همان‌طور که ماسکش را می‌زد، نچ نچی کرد. _زنم زنای قدیم! داره شوهرت رو مسخره می‌کنه می‌خندی؟ با دست جلوی دهانم را گرفتم تا خنده‌ام جلوگیری بشود. ولی نمی‌شد چون سوگند همچنان داشت برای علی شکلک درمی‌آورد. •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻 🍃🌻🍃🌻 ∞﷽∞ •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• علی برگشت طرف سوگند و چشم غرهٔ ریزی رفت. _خواهر فقط تو، بقیه ادات رو درمیارن... سوگند پشت چشمی نازک کرد و بادی به غبغب انداخت. _هوم خودم میدونم! پیشم شاگردی کردن. علی متأسف سر تکان داد. _رو نیست که، کارخونهٔ سنگ‌پا سازیِ قزوینه. شلیک خندهٔ سوگند به هوا رفت و علی هم پشت سرش. سرم سمت علی چرخید. _آرمان باهات‌ چی‌کار داشت؟ عجیب خندید. _پونه‌خانم بدجوری دماغش رو سوزنده بود. خندهٔ ناباوری کردم. _واقعا؟ در چه حد؟ شانه‌ای بالا انداخت. _دیگه شدتش رو نپرسیدم ولی ضربه کاری بوده‌ها! بدجوری آرمان رو فیتیله پیچ کرده... _هوف پونه هم عقاید و سلایق خودش رو داره، روحش آسیب دیده به این زودی‌ها رام نمیشه. _هوم... حالا بیخی، تو داروهات رو خوردی؟ ابرو بالا انداختم. _دارو‌های؟! لب گزید و از جایش بلند شد. سمت کیفش رفت و یک مشما پر دارو از داخلش درآورد. _این داروها... چشم‌هایم از حدقه بیرون زد. _چه خبره؟ کلکسیون؟ لبخند غمگینی زد. _نه اینا یار غارن. فعلا که هم شما خدمتشون هستین؛ هم اینا خدمت شما. سرم را سمت سوگند کج کردم. _قدر سلامتی‌ت رو بدون! •••••••••∞•🍃🌻🍃•∞•••••••• ✍🏻 ❌کپی ممنوع❌ 🌻🍃🌻🍃 🍃🌻🍃🌻🍃🌻
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست عزیز من هر چیز خوبی که امروز تو می‌بخشی مطمئن باش دو برابرش بهت برمی‌گرده🥰🥰 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
مداحی آنلاین - نماهنگ هواتو کردم - صادق رجب.mp3
3.58M
هواتو کردم هوای گنبد طلای حرم چقدر شیرینه برا من خواب شب‌های حرم چقدر دلتنگم چقدر بی‌تابم صادق_رجب🎙 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا