🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت319
با نشستنمون گفت:
- راستش ، من برای مراسم عقد نتونستم تالار پیدا کنم ، چون میلاد امام حسین ( ع )هستو ما دیر اقدام کردیم و همه جا پر بود
برای همین قرار شد که باغ بگیریم
- امیرحسین : وحید جان
اصلا لازم نیست اینکارو بکنی
ی مراسم کوچیک کافیه ، منزل خود منم میشه بگیریم
-وحید : البته باغ نیست ، ی باغچه ی کوچیکیه که مال یکی از دوستانمه و هزینه ای هم به خاطرش نمیگیره فقط با ی موسسه اداره ی جشن و مراسم قرارداد بستم که وظیفه پذیرایی و میز و صندلی و اینجور چیزا رو بر عهده بگیرن که دیگه ما راحت باشیمو کسی هم به زحمت نیفته
- داداش لازم نیست خیلی تجملاتی میشه اینطوری
- یه دونه خواهر که بیشتر ندارم در ثانی هزینش یک سوم هزینه ی تالار هم نشده
بعدشم آقا امیرحسین شما هرجور دوست داری مراسم عروسیو بگیر ، بزار ماهم هرجور دوست داریم بگیریم
امیرحسین نگاهی بهم انداخت و جواب داد هر طور شما صلاح میدونی
چقدر ازش ممنون بودم که به وحید احترام میگذاشت و چیزی نمیگفت
- فقط وحید جان ما تصمیم گرفتیم که مراسم ، بدون موسیقی و بزن و بکوب باشه
نگاه وحید بین من و امیرحسین چرخید
- امیرحسین : من با یکی از آشناها هماهنگ کردند که بیاد و تو مراسم مولودی بخونه
کاملا مشخص بود که تعجب کرده ، اما سعی کرد به روی خوش نیاره
- نظر هردوتون همینه ؟
- بله داداش ، البته اگه شما اجازه بدید
- این مراسم شماست ، حق دارید هر طور که خودتون صلاح میدونید مراسمتونو برگزار کنید
- ممنونم داداشم
- چرا تشکر ، حق مسلم تونه مریم جان .
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
- داره دیر میشه ، بریم اونور که مریم خانوم ی سری لوازم انتخاب کنه
- برای چی ؟
- فکر کنم که جهیزیه لازم داری ، نه ؟
- امیرحسین : وحید جان من بدون تعارف میگم ، احتیاج نیست
خودم آروم آروم لوازم خونه رو عوض می کنم
- دیگه چی امیرحسین خان ؟
یعنی میگی خواهرمو بدون جهیزیه راهی خونه ی بخت کنم ؟
- امیرحسین : من که دارم بازسازی اساسی میکنم ، لوازم اساسیو نو میکنم ، بقیشم یواش یواش به سلیقه ی خود مریم میگیریم
- دستت درد نکنه ، این درصورتیه که ما نتونیم براش تهیه کنیم ، دیگه وقتی هست این بحثا فایده نداره
- ممنونم داداش
پیشونیمو بوسید و گفت قربونت برم که اینقدر قشنگ شدی ولوله ی من
- عه .... نگو دیگه ، امیر حسینم یاد میگیره
لبخندی زدو گفت : نه امیرحسین خان فهمیده تر از این حرفاست
امیر حسین دستی به گونش کشید و با لبخندی سرشو انداخت پایین
خندم گرفت ، هی اومدم بگم کجای کاری تو ، ازتون یاد گرفته و حسابیم بلبلی میکنه
ولی دلم نیومد
هرچی که سلیقته بگو مریم لباسشویی گاز یخچال جاروبرقی ....
هرچی
من مدلشونو مینویسم و خونتون که آماده شد یه راست میفرستم اونجا برای خرده ریزا هم همین الان میریم فروشگاه رفیقم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
طفلکیا هر چی میخوان همه چیو ساده بردارند ، مگه وحیدی که جو گرفتتش میزاره 😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
‹✨🔗›
-
بہقولشیخرجبعلۍخیاط:
امـٰامزمانعلیہالسلـٰام
دنبـٰالرفیقمیگردھ((:
خوبشو؛خودشمیادوپیداتمیڪنہ!
#امام_زمانم
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت320
-وحید : بیاید بریم که دیر وقته و منتظر ما هستند
رفتیم قسمت لوازم و شروع به انتخاب کردیم
منو امیرحسین سعی میکردیم وسایلی رو که از نظر قیمتی مناسب تر باشند انتخاب کنیم ، اما وحید دخالت میکرد و رو حساب شناختی که روی اجناس داشت سعی میکرد بهترین وسیله رو بنویسه
داداش مهربون و خوش قلب و یک دنده ی من !
بعد از اون رفتیم فروشگاه رفیقش که بزرگ بودو لوازم برقی و آشپزخونه ی خیلی متنوعی داشت و اونجا هم با مشورت وحید باقی چیزها را انتخاب کردم
البته خیلی از لوازمی که فکر میکردم احتیاجی نیست رو از خودش می نوشت و منو امیرحسینم حریفش نمیشدیم
آخرشم بیخیال شدم چون کار خودشو می کرد و به خواسته ی ما هم اهمیتی نمیداد ، شاید فکر میکرد داریم تعارف میکنیم ، ولی واقعا این نبود
بالاخره بعد از یک کلنجار طاقت فرسا و انتخاب چیزهایی که بیشترش سلیقه ی وحید بود ازش تشکر کردیمو بعد از خداحافظی و سوار ماشین شدیم تا منو برسونه خونه
- امیرحسین : مریم ، میگم .... زندگیمون اینطوری خیلی تجملاتی نمیشه ؟؟؟
- آره ولی اگه حریف وحید میشی باهاش طرف شو
- حریفش که فقط خودتی
-اون همیشه کار خودشو میکنه ، من ی بار حریفش شدم ، که اونم خیلی بهم عذابو سختی داد ، دوباره باور کن مغزم نمیکشه
حالا باهاش حرف میزنم ولی وحیده دیگه باید باهاش تا روز عروسی مکافات داشته باشم
- دستش واقعا درد نکنه ، خیلی هواتو داره ، ولی به شیوه ی خاص خودش
- اوهوم
- راستی مریم ، محضرمون روز قبل از مراسم شد
- چرا ؟
- وقت نداشتند که روز میلاد حضرت باشه ، عوضش شد شب میلاد
- باشه ، مشکلی نیست
بالاخره رسیدیم و بعد از خداحافظی خواستم پامو از ماشین بزارم بیرونو پیاده شم که دستمو گرفت برگشتم و سوالی نگاش کردم
- امروز خیلی قشنگ شدی خانوم خانما !
- ممنونم
- ببخش من اصلاً حواسم نبود ، وحید از من حواس جمع تر بود
- خواهش می کنم این چه حرفیه
- خب ... میدونی مریم من هنوز عادت نکردم ، یکم یادم میره این چیزا
- اشکالی نداره ، و از روی خجالتم برای اینکه بحثو عوض کنم گفتم : نمیای شام ؟
- نه باید برم خاله شکوهو برسونم ، منتظره بنده خدا ، از صبح تو خونه بالا سر بچه هاست
- باشه ، هر طور صلاح میدونی ، خداحافظ
- خداحافظ
****
ایستادم جلوی آیینه و خودمو نگاه کردم ، مانتو شلوار نباتیی که برام گرفته بودو پوشیده بودم ، به نظرم خیلی بهم میومد
همراه با یک روسری ساده ی شیری رنگی که اینو دیگه دوست نداشتم ولی به اجبار خاله گرفتم ، چون گفته بود عروس حتماً باید این رنگی سر کنه
آخه چرا شیری ، صورتی یا آبی آسمانی نمیشد ؟ من عجیب این دوتا رنگو دوست داشتم
دیگه مجبورا به احترامش سر کردم و آماده شدمو از خونه زدم بیرون
امیر حسین تو ماشین منتظرم بود و همه جلوتر از ما رفته بودن محضر
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آخییییی ..... امیرحسین یادش رفته بود مریم بانوشو ببینه و بهش تبریک بگه
وحید یادش انداخت 😊
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حس_خوب🌿
تقدیم به دوستان گلم ممنون که همراهمون هستید ❤️❤️
@salambaraleyasin1401
ممنونم عزیز دل ، همینم که سعی میکنید گناهی مرتکب نشید ، نشون میده فطرت پاکی دارید ، ولی نمازو بخونید دیگه
نماز از ی جایی به بعد دستمونو میگیره و میبره و میرسونتمون جاهای خوب خوب 🥰
۲- بزرگوارید شما
۳- واقعا با تصمیمی که گرفتی خوشحال شدم ، انشالله که دعای حضرت پشت و پناهتون باشه
من که فقط تونستم ی تلنگری کوچیک بزنم ، این فطرت پاک شماست که در قبول حق اینقدر آمادگی داشت
التماس دعا ❤️❤️❤️
#تلنگر
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
✍گفته میشود خطرناکترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.
قرآن میفرماید: "ان الله لا یحب المتکبرین" (سوره نمل آیه 22) یعنی خداوند متکبران را دوست ندارد!