#تلنگر
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟
✍گفته میشود خطرناکترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه میتوانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به تدریج راندن آدمها از اطراف خود را حس کنیم
پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن.
قرآن میفرماید: "ان الله لا یحب المتکبرین" (سوره نمل آیه 22) یعنی خداوند متکبران را دوست ندارد!
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت320
#امیرحسین
- سلام
- سلام بانوی زیبا ، احوال شما ؟
- عالیییییی
- من عالی تر ، خیلی خیلی عالییییی ، اصلا ی وضعی مریم
لبخند که زد بی اختیار نگاهم به لبهاش زوم شد
- "خودت شاید نمیدانی
چه کردی با دلم ....
اما دل یک آدم سرسخت
را بردی خدا قوت !"
- شاعرم شدی آقای دکتر ؟
- چرا نشم عزیزم ، امروز روز منه روزی که لحظه شماری می کردم برای رسیدنش
- میترسم این لحظه شماری شما طولانی بشه ها ، الان وقت محضر میگذره ، به نظرم دیگه بریم
ماشینو روشن کردم و راه افتادیم
- اختیار داری مریم بانو ، مگه میشه بزارم حتی یک دقیقه به انتظارم اضافه بشه
مسیر که یکم طولانی شد گفت مگه محضر کجاست ، چرا اینقدر دوره؟
دور شد دیگه ، آخه اینجا ی سید اولاد پیغمبری هست که نفسش خیلی گرمه ، تو اردوهای جهادی باهاش آشنا شدم کارش خیلی درسته میخواستم ایشون برامون خطبه ی عقدو بخونه
- چه عالی
وقتی وارد اتوبانی که به بهشت زهرا ختم میشد ، شدیم گفت
- امیرحسین ، نکنه داریم میریم بهشت زهرا !
- لبخندی زدم و نگاش کردم
داریم میریم مزار شهدا ؟؟؟
- آره
- واییییییی ، امیرحسین ....
واقعا محشری !
برق خوشحالی تو چشماش برام خیلی دلچسب بود
وقتی ماشینو کنار قطعه ی سرداران بی پلاک پارک کردم ، دیگه انگار رو پاش بند نبود
- امیرحسین خیلی خوبی ، خیلیییییی اونقدر الان خوشحالم که اگه کسی نبود از خوشحالی جیغ میکشیدم و می پریدم تو بغلت
ابروهام پرید بالا با این حرفش ، دیگه انتظار شنیدن اینو نداشتم اون قدر هیجان زده شده بود که حواسش نبود چی گفته
- ای بابا بد شد که ، یه بارم که خودت خواستی بیای بغلم ، تو این موقعیت شد
کمربندتو باز نکن ، به هیچ وجه نمیتونم این بغلو از دست بدم باید برگردیم
تازه متوجه شد چی گفته ، مشتی به بازوم زد و با خجالت گفت :
- خیلی بدجنسی
- آخخخخخ ... مریم ؟
دستتم که سنگینه از همین اول زدی ناکارم کردی ، نکنه باید تجدید نظر کنم !
- تجدید نظر کنی ؟
پس کی بود برای من شاعر شده بود همش الکی بود ؟
- اون که نه ، ولی میترسم روزانه چند وعده سیاه و کبودم کنی ، پشیمون شم
نفس گرفت که بلبل خانوم جوابمو بده ، ولی نگاهش افتاد به اون سمت خیابون
- امیرحسین نگاه کن ، انگار قبل از ما ی عروس و داماد دیگه هم هستند ،
- آره برای همین دو ساعت ، زودتر اومدیم
- چی دو ساعت ؟
- سید میگفت سه تا زوج دیگه هم قبل از ما هستند ، دوست داشتم هم از دور ببینمشون ، هم بریم بین شهدا قدمی بزنیم
پیاده شدیم و با فاصله نسبتا زیادی که مزاحمشون نباشیم ، نزدیک مزار یک شهید گمنام ، گوشه ای نشستیم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امیرحسینِ شیطونِ هولِ شاعرِ خوشحالِ سواستفاده چییییی😂😂
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
از تو مۍپرسند: زیباییراکجا میشودیافت؟
بہ آنها بگو : در چهࢪه آنان که از خدا حیا
مےکنند ^^ 💛 . .
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت321
- میگم .... الان خانواده هامون بیان
نمیگن این دوتا چقد هول بودند ، اینقدر زود اومدن ؟؟؟
- لازم نیست به کسی توضیح بدیم مریم جان
- ببین ، از الان گفته باشم ، همه چی رو باید به من توضیح بدیا !!!
اون رگ شیطنتم نمیدونم چرا با این دختر همیشه میزد بالا
- مریم .... بیا ی کاری کن
- چی ؟
- یه دفعه ، این آخر کاریه همه ی خصوصیات اخلاقیتو برای من رو نکن
اون از دست بزنت ، این هم از قلدر بازیات ، میترسم یه دفعه پشیمون بشم و فرار کنم
چشمی چرخوندو با اعتماد به نفس روشو کرد به اون سمت
- آخه میدونی من اهل کلک نیستم ، باید متوجه باشی که در آینده چی در انتظارته
- آفرین عزیزممممم
زبون ۶ متری هم بهش اضافه شد
- تنبیه تو ماشینم هنوز از گزینه های روی میزه
خندم گرفت ، شصتمو کشیدم گوشه ی لبم تا خودمو کنترل کنم
- اونو که بهت گفته بودم ، تجدیدنظر کن چون به ضررت تموم میشه
- اگه من مریمم ، شده تا صبح بالا سرت کشیک بدم ، تا دست از پا خطا نکنی این کارو میکنم
اومدم به کل کل باهاش که این روزا عجیب بهم میمیچسبید ادامه بدم که گفت :
- امیرحسین ، همون آقاست که عمامه ی سیاه سرشه ؟
- آره .... مرد مومن و خیلی محترمیه ، البته تو اردوهای جهادی اینطوری مُعَمَم نیست ، میادو همیشه بدون خستگی کار میکنه ، بنای خیلی ماهریه
- چه جالب ، ی بار منم با خودت میبری ازین اردوهایی که میگی
- آخه اغلب جاهایی که میریم ، امکانات اولیه ی زندگی رو هم به زور دارند
- من به خاطر امکانات نمیخوام بیام
که
- باشه اگه فرصت شد میبرمت
- چهقدر سفره ی عقدشون قشنگ و ساده ست !
- سید خودش آورده
- از کجا میدونی
- چون راضیه و رضوان میخواستند ی چیزایی بیارن ، زنگ زدم پرسیدم که گفت خودش میاره
- چه خوب
- مریم ....
- بله
- من ... مطمئنم بابات الان اینجاست چون زنده ی واقعی این شهدا هستند ، از بابات بخواه که برامون دعا کنه ....
که ما نمیریم ، مردن خیلی بده
دلم میخواد که دستمو بگیره ، تا همیشه زنده باشم ، مثل خودش
به وضوح جا خوردنو تو چهرش دیدم ، خنده از روی لباش پر کشید
- دلم میخواد عند ربهم یرزقون بشم
کامل سرشو چرخوند به سمتم و تو سکوت زل زد بهم ، یواش یواش پرده ی اشکی ، عسلیه چشماشو بیشتر به رخم کشید
بعد از مدتی به خودش اومدو گفت :
- من .... هیچ وقت همچین دعایی نمیکنم
پس منظورمو گرفته بود
- دیگه این حرفو نزن
چون من تنهایی نمیتونم ادامه بدم
وقتی اومدی تو زندگیم ، مرد باشو تا آخرش بمون
- ینی این شهدایی که اینجان مرد نبودند ؟
چشماشو بست و قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید
- مریم تو کل تاریخ اگه مرد تر از ی شهید سراغ داری بهم بگو !!!
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
کار مریم بانو دراومد
علاوه بر فرزند شهید بودن ، همسر شهید بودن رو هم میتونست تحمل کنه ؟؟؟
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت322
مکثی کرد و من منتظر موندم جوابمو بده اما چیزی نگفت
- پس خواهشا حرفیو به زبون نیار که بهش اعتقاد نداری
- من تو خودم همچنین توانیو نمیبینم که مثل مامانم باشم
من خودخواهم امیرحسین
نمیتونم همچین صبری داشته باشم
نمیتونم بار زندگی رو همه ی عمر تنهایی به دوش بکشم
تو سختی های ی همسر شهیدو با چشمای خودت ندیدی
من دیدم
که چطور مامانم ی عمر از مردم حرف خورد ولی دم نزد
تو فکر کردی همه به دیده ی احترام به خانواده های شهدا مخصوصاً همسراشون ، نگاه میکنند
نه .... خیلیا فقط ادعا دارن و نقش بازی می کند
اغلب وقتا ، ی همسر شهید تنهاست و تنهایی باید بار یک زندگی طاقت فرسا رو بکشه و برای بچه هاش ستون بشه
اونجایی که نباید تنها باشه همیشه پشتش خالیه .
واقعیت جامعه ی ما اینه که به یک زن بی همسر به دید خوبی نگاه نمیکنند
تا آخرشو بگیر که چی منظورمه خیلی از دوستای مامانم ، حتی فامیل و آشنا باهاش قطع رابطه کردند ، و مامانم آروم آروم از همه فاصله گرفت
و خودش بودو خودش
آره شهید میره و به آرزوش میرسه که قطعا کار درستی کرده احتیاج به تایید من نداره ، چون عاقبت بخیر واقعی شدو تموم شد
اما همسرش چی ؟؟؟
روزی هزار بار زیر بار زندگی شهید میشه ، ولی باز فرداش محکوم به زندگیِ دوبارست ، و بخاطر بچه هاش تحمل میکنه
فکر میکنی آسونه ؟؟؟
من نه میخوام و نه میتونم که تحمل مامانمو داشته باشم
غمگین نگاهم کرد و سعی کرد بغضشو قورت بده
- امیرحسین ، اگه اینه آرزوت ، من نمیتونم .....
- به به... ببین کی اینجاست ، شاه دوماد
سرمو بلند کردم و دیدم سیدحسن داره میاد به سمتمون
مراسم عقد قبلی تمام شده بود و خانواده هاشون داشتن میرفتند و خانواده ی بعدی حاضر میشدن
- از روی نیمکتی که نشسته بودیم هر دو به احترامش بلند شدیمو باهاش دست دادم و بعد از سلام و احوالپرسی ، مریمو معرفی کردم
- خانم خوشبخت و عاقبت بخیر باشید انشالله ، این آقا امیرحسین ما به عقیده ی من شهید زنده اند
با این حرفش حال مریم خراب تر شد و سرشو انداخت پایین
دلم خوش بود به اینکه الان صحبت آقا سیدحسن تموم میشه و باهاش حرف میزنم که سید خودمون و لیلا خانم اومدند
حال و احوال کردیمو خانمش پیش مریم رفت ، فقط دنبال ی فرصت میگشتم که باهاش صحبت کنم اما متاسفانه نمی شد
به خواست مریم با سید و لیلا خانم روانه ی مزار پدر و مادرش شدیم سر مزار مادرش دیگه نتونست خوشو کنترل کنه گریش گرفت و من چقدر به خودم لعنت فرستادم که خوشحالیشو خراب کردم
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
برداشت آزاد
دوستان عزیزم خوشحال میشم نظرتونو در مورد این قسمت بدونم ، چقدر با دید مریم موافقید ؟؟؟
و اینکه آیا حاضر هستید در مقام یک همسر شهید زندگی کنید ؟؟؟
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت323
تو همین افکار بودم که ، لیلا خانوم اومد به سمتمونو گفت :
- میخواد تنها باشه میگه شما برید ، خودش میره سر مزار پدرشو تا نیم ساعت دیگه میاد قطعه سرداران بی پلاک !
خواستم برم جلو که سید دستمو گرفت
- امیرحسین بهش فرصت بده ، برای یک دختر خیلی سخته که تو همچین شرایطی پدر و مادرش نباشند
و بعد به اجبار سید از آنجا دور شدیم ولی تمام حواسم پیش مریم بود
حق داشت چون تمام این سال ها از نزدیک شاهد سختی ها و تنهایی های مادرش بوده و آسون نیست واقعا برای یک زن که همچین چیزی رو قبول کنه
ای کاش بشه که تنها باشیم و بهش بگم تا رضایت قلبی نداشته باشه....
- سید : امیرحسین بریم قطعه ی ۲۶
سر مزار شهید جهان آرا
رفتیم به اون سمت و انقدر پرسه زدیم که بالاخره کم کم زمان عقد رسیدو برگشتم
خانوادش همگی رسیده بودند همینطور خواهر و برادرهای من هم همگی بودند
با همه سلام و احوالپرسی کردم که وحید اومد به سمتمو پرسید :
- امیرحسین ، پس مریم کجاست ؟؟؟
- رفته سر مزار پدرتون ، از ما خواست که تنها باشه ، الان میرم دنبالش
- وحید : نه نه شما باش من خودم میرم دنبالش
وحید رفت و منتظر موندیم که مراسم عقد خانواده ی قبل تموم بشه با بقیه صحبت میکردم ولی تموم حواسم به نیومدن مریم بود
#مریم
ّ- بابا ، می خوام برم خونه ی کسی که اونم مثل شما آرزوی شهادت داره
بهم حق بده
نمیتونم قبول کنم نباشه
من تو رو هیچ وقت نداشتم حست نکردم ، وقتی کسی از مهر پدری حرف میزنه من قدرت درک حرفاشو ندارم
میخوام امیرحسینو دیگه همیشه داشته باشم ، میدونم خیلی خودخواهانست ولی من بودنشو برای همیشه میخوام
و دیگه سیل اشکی بود که تموم صورتمو رفته رفته خیس کرد
یواش یواش ، انگار زدم به سیم آخر و شدم ی دختر بهونه گیر که فقط باباشو میخواد
- بابا دخترت داره ازدواج میکنه ، تو تموم این سالها دوریتو تحمل کردم ، اما الان میخوام باشی
ی لحظه ... فقط ی لحظه
تو رو به اون مقدساتی که براشون رفتی ، فقط ی لحظه بیا و دستتو رو سرم بزار تا آرامش بگیرم از بودنت
تو رو خدا بابااااااا ......
سرمو گذاشتم قسمت پایین سنگ مزارش و سعی کردم که تصور کنم سرمو روی پاش گذاشتم
آروم با خودم زمزمه کردم
- ولی هر کاری میکنم حتی تو داشتن تصورتم موفق نیستم
چونم لرزید
سردی سنگ مزارت مدام حس نبودتو میکوبه تو صورتم
دستامو باز کردمو سنگ مزارو بغل گرفتم ، و چشمامو بستم ، و آروم گریه کردم
همینطور داشتم اشک میریختم که دستی رو سرم نشست
- مگه داداشت مرده که اینقدر غریبونه سرتو گذاشتی رو مزار و گریه میکنی ؟؟!!
بدون اینکه چشمامو باز کنم ، با صدایی که روی لرزشش کنترلی نداشتم گفتم :
- دلم خیلی برای هر دوشون تنگ شده ، وحید !!!
بلندم کردو سرمو به سینش چسبوند و دستاشو دورم حلقه کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
💌ای شقایق ها
ایثار از شماست که دنیا را گوشه ای افکندید و با پرواز عاشقانه ی خود بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید🌹🌹🌹🌹
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294