eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
860 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴خطرناک ترین جمله دنیا چیست؟ ✍گفته می‌شود خطرناک‌ترین جمله این است: «من همینم که هستم.» در این جمله کوتاه می‌توانیم غرور، لجاجت، خودرایی، خودخواهی، درجا زدن و به ‌تدریج راندن آدم‌ها از اطراف خود را حس کنیم پس مراقب باشیم ، هر روز فرصتی هست برای یه قدم بهتر شدن. قرآن می‎فرماید: "ان الله لا یحب المتکبرین" (سوره نمل آیه 22) یعنی خداوند متکبران را دوست ندارد!
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - سلام - سلام بانوی زیبا ، احوال شما ؟ - عالیییییی - من عالی تر ، خیلی خیلی عالییییی ، اصلا ی وضعی مریم لبخند که زد بی اختیار نگاهم به لبهاش زوم شد - "خودت شاید نمیدانی چه کردی با دلم .... اما دل یک آدم سرسخت را بردی خدا قوت !" - شاعرم شدی آقای دکتر ؟ - چرا نشم عزیزم ، امروز روز منه روزی که لحظه شماری می کردم برای رسیدنش - میترسم این لحظه شماری شما طولانی بشه ها ، الان وقت محضر میگذره ، به نظرم دیگه بریم ماشینو روشن کردم و راه افتادیم - اختیار داری مریم بانو ، مگه میشه بزارم حتی یک دقیقه به انتظارم اضافه بشه مسیر که یکم طولانی شد گفت مگه محضر کجاست ، چرا اینقدر دوره؟ دور شد دیگه ، آخه اینجا ی سید اولاد پیغمبری هست که نفسش خیلی گرمه ، تو اردوهای جهادی باهاش آشنا شدم کارش خیلی درسته میخواستم ایشون برامون خطبه ی عقدو بخونه - چه عالی وقتی وارد اتوبانی که به بهشت زهرا ختم می‌شد ، شدیم گفت - امیرحسین ، نکنه داریم میریم بهشت زهرا ! - لبخندی زدم و نگاش کردم داریم میریم مزار شهدا ؟؟؟ - آره - واییییییی ، امیرحسین .... واقعا محشری ! برق خوشحالی تو چشماش برام خیلی دلچسب بود وقتی ماشینو کنار قطعه ی سرداران بی پلاک پارک کردم ، دیگه انگار رو پاش بند نبود - امیرحسین خیلی خوبی ، خیلیییییی اونقدر الان خوشحالم که اگه کسی نبود از خوشحالی جیغ میکشیدم و می پریدم تو بغلت ابروهام پرید بالا با این حرفش ، دیگه انتظار شنیدن اینو نداشتم اون قدر هیجان زده شده بود که حواسش نبود چی گفته - ای بابا بد شد که ، یه بارم که خودت خواستی بیای بغلم ، تو این موقعیت شد کمربندتو باز نکن ، به هیچ وجه نمیتونم این بغلو از دست بدم باید برگردیم تازه متوجه شد چی گفته ، مشتی به بازوم زد و با خجالت گفت : - خیلی بدجنسی - آخخخخخ ... مریم ؟ دستتم که سنگینه از همین اول زدی ناکارم کردی ، نکنه باید تجدید نظر کنم ! - تجدید نظر کنی ؟ پس کی بود برای من شاعر شده بود همش الکی بود ؟ - اون که نه ، ولی میترسم روزانه چند وعده سیاه و کبودم کنی ، پشیمون شم نفس گرفت که بلبل خانوم جوابمو بده ، ولی نگاهش افتاد به اون سمت خیابون - امیرحسین نگاه کن ، انگار قبل از ما ی عروس و داماد دیگه هم هستند ، - آره برای همین دو ساعت ، زودتر اومدیم - چی دو ساعت ؟ - سید میگفت سه تا زوج دیگه هم قبل از ما هستند ، دوست داشتم هم از دور ببینمشون ، هم بریم بین شهدا قدمی بزنیم پیاده شدیم و با فاصله نسبتا زیادی که مزاحمشون نباشیم ، نزدیک مزار یک شهید گمنام ، گوشه ای نشستیم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. امیرحسینِ شیطونِ هولِ شاعرِ خوشحالِ سواستفاده چییییی😂😂 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
از تو مۍ‌پرسند: زیبایی‌راکجا می‌شودیافت؟ بہ‌ آن‌ها بگو : در چهࢪه آنان که از خدا حیا مے‌کنند ^^ 💛 . .
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - میگم .... الان خانواده هامون بیان نمیگن این دوتا چقد هول بودند ، اینقدر زود اومدن ؟؟؟ - لازم نیست به کسی توضیح بدیم مریم جان - ببین ، از الان گفته باشم ، همه چی رو باید به من توضیح بدیا !!! اون رگ شیطنتم نمیدونم چرا با این دختر همیشه میزد بالا - مریم .... بیا ی کاری کن - چی ؟ - یه دفعه ، این آخر کاریه همه ی خصوصیات اخلاقیتو برای من رو نکن اون از دست بزنت ، این هم از قلدر بازیات ، میترسم یه دفعه پشیمون بشم و فرار کنم چشمی چرخوندو با اعتماد به نفس روشو کرد به اون سمت - آخه میدونی من اهل کلک نیستم ، باید متوجه باشی که در آینده چی در انتظارته - آفرین عزیزممممم زبون ۶ متری هم بهش اضافه شد - تنبیه تو ماشینم هنوز از گزینه های روی میزه خندم گرفت ، شصتمو کشیدم گوشه ی لبم تا خودمو کنترل کنم - اونو که بهت گفته بودم ، تجدیدنظر کن چون به ضررت تموم میشه - اگه من مریمم ، شده تا صبح بالا سرت کشیک بدم ، تا دست از پا خطا نکنی این کارو میکنم اومدم به کل کل باهاش که این روزا عجیب بهم می‌میچسبید ادامه بدم که گفت : - امیرحسین ، همون آقاست که عمامه ی سیاه سرشه ؟ - آره .... مرد مومن و خیلی محترمیه ، البته تو اردوهای جهادی اینطوری مُعَمَم نیست ، میادو همیشه بدون خستگی کار میکنه ، بنای خیلی ماهریه - چه جالب ، ی بار منم با خودت میبری ازین اردوهایی که میگی - آخه اغلب جاهایی که میریم ، امکانات اولیه ی زندگی رو هم به زور دارند - من به خاطر امکانات نمیخوام بیام که - باشه اگه فرصت شد میبرمت - چه‌قدر سفره ی عقدشون قشنگ و ساده ست ! - سید خودش آورده - از کجا میدونی - چون راضیه و رضوان می‌خواستند ی چیزایی بیارن ، زنگ زدم پرسیدم که گفت خودش میاره - چه خوب - مریم .... - بله - من ... مطمئنم بابات الان اینجاست چون زنده ی واقعی این شهدا هستند ، از بابات بخواه که برامون دعا کنه .... که ما نمیریم ، مردن خیلی بده دلم میخواد که دستمو بگیره ، تا همیشه زنده باشم ، مثل خودش به وضوح جا خوردنو تو چهرش دیدم ، خنده از روی لباش پر کشید - دلم میخواد عند ربهم یرزقون بشم کامل سرشو چرخوند به سمتم و تو سکوت زل زد بهم ، یواش یواش پرده ی اشکی ، عسلیه چشماشو بیشتر به رخم کشید بعد از مدتی به خودش اومدو گفت : - من .... هیچ وقت همچین دعایی نمیکنم پس منظورمو گرفته بود - دیگه این حرفو نزن چون من تنهایی نمیتونم ادامه بدم وقتی اومدی تو زندگیم ، مرد باشو تا آخرش بمون - ینی این شهدایی که اینجان مرد نبودند ؟ چشماشو بست و قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید - مریم تو کل تاریخ اگه مرد تر از ی شهید سراغ داری بهم بگو !!! 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. کار مریم بانو دراومد علاوه بر فرزند شهید بودن ، همسر شهید بودن رو هم میتونست تحمل کنه ؟؟؟ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : مکثی کرد و من منتظر موندم جوابمو بده اما چیزی نگفت - پس خواهشا حرفیو به زبون نیار که بهش اعتقاد نداری - من تو خودم همچنین توانیو نمیبینم که مثل مامانم باشم من خودخواهم امیرحسین نمیتونم همچین صبری داشته باشم نمیتونم بار زندگی رو همه ی عمر تنهایی به دوش بکشم تو سختی های ی همسر شهیدو با چشمای خودت ندیدی من دیدم که چطور مامانم ی عمر از مردم حرف خورد ولی دم نزد تو فکر کردی همه به دیده ی احترام به خانواده های شهدا مخصوصاً همسراشون ، نگاه میکنند نه .... خیلیا فقط ادعا دارن و نقش بازی می کند اغلب وقتا ، ی همسر شهید تنهاست و تنهایی باید بار یک زندگی طاقت فرسا رو بکشه و برای بچه هاش ستون بشه اونجایی که نباید تنها باشه همیشه پشتش خالیه . واقعیت جامعه ی ما اینه که به یک زن بی همسر به دید خوبی نگاه نمی‌کنند تا آخرشو بگیر که چی منظورمه خیلی از دوستای مامانم ، حتی فامیل و آشنا باهاش قطع رابطه کردند ، و مامانم آروم آروم از همه فاصله گرفت و خودش بودو خودش آره شهید میره و به آرزوش میرسه که قطعا کار درستی کرده احتیاج به تایید من نداره ، چون عاقبت بخیر واقعی شدو تموم شد اما همسرش چی ؟؟؟ روزی هزار بار زیر بار زندگی شهید میشه ، ولی باز فرداش محکوم به زندگیِ دوبارست ، و بخاطر بچه هاش تحمل میکنه فکر میکنی آسونه ؟؟؟ من نه میخوام و نه میتونم که تحمل مامانمو داشته باشم غمگین نگاهم کرد و سعی کرد بغضشو قورت بده - امیرحسین ، اگه اینه آرزوت ، من نمیتونم ..... - به به... ببین کی اینجاست ، شاه دوماد سرمو بلند کردم و دیدم سیدحسن داره میاد به سمتمون مراسم عقد قبلی تمام شده بود و خانواده هاشون داشتن میرفتند و خانواده ی بعدی حاضر میشدن - از روی نیمکتی که نشسته بودیم هر دو به احترامش بلند شدیمو باهاش دست دادم و بعد از سلام و احوالپرسی ، مریمو معرفی کردم - خانم خوشبخت و عاقبت بخیر باشید انشالله ، این آقا امیرحسین ما به عقیده ی من شهید زنده اند با این حرفش حال مریم خراب تر شد و سرشو انداخت پایین دلم خوش بود به اینکه الان صحبت آقا سیدحسن تموم میشه و باهاش حرف میزنم که سید خودمون و لیلا خانم اومدند حال و احوال کردیمو خانمش پیش مریم رفت ، فقط دنبال ی فرصت میگشتم که باهاش صحبت کنم اما متاسفانه نمی شد به خواست مریم با سید و لیلا خانم روانه ی مزار پدر و مادرش شدیم سر مزار مادرش دیگه نتونست خوشو کنترل کنه گریش گرفت و من چقدر به خودم لعنت فرستادم که خوشحالیشو خراب کردم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
برداشت آزاد دوستان عزیزم خوشحال میشم نظرتونو در مورد این قسمت بدونم ، چقدر با دید مریم موافقید ؟؟؟ و اینکه آیا حاضر هستید در مقام یک همسر شهید زندگی کنید ؟؟؟ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : تو همین افکار بودم که ، لیلا خانوم اومد به سمتمونو گفت : - میخواد تنها باشه میگه شما برید ، خودش میره سر مزار پدرشو تا نیم ساعت دیگه میاد قطعه سرداران بی پلاک ! خواستم برم جلو که سید دستمو گرفت - امیرحسین بهش فرصت بده ، برای یک دختر خیلی سخته که تو همچین شرایطی پدر و مادرش نباشند و بعد به اجبار سید از آنجا دور شدیم ولی تمام حواسم پیش مریم بود حق داشت چون تمام این سال ها از نزدیک شاهد سختی ها و تنهایی های مادرش بوده و آسون نیست واقعا برای یک زن که همچین چیزی رو قبول کنه ای کاش بشه که تنها باشیم و بهش بگم تا رضایت قلبی نداشته باشه.... - سید : امیرحسین بریم قطعه ی ۲۶ سر مزار شهید جهان آرا رفتیم به اون سمت و انقدر پرسه زدیم که بالاخره کم کم زمان عقد رسیدو برگشتم خانوادش همگی رسیده بودند همینطور خواهر و برادرهای من هم همگی بودند با همه سلام و احوالپرسی کردم که وحید اومد به سمتمو پرسید : - امیرحسین ، پس مریم کجاست ؟؟؟ - رفته سر مزار پدرتون ، از ما خواست که تنها باشه ، الان میرم دنبالش - وحید : نه نه شما باش من خودم میرم دنبالش وحید رفت و منتظر موندیم که مراسم عقد خانواده ی قبل تموم بشه با بقیه صحبت می‌کردم ولی تموم حواسم به نیومدن مریم بود ّ- بابا ، می خوام برم خونه ی کسی که اونم مثل شما آرزوی شهادت داره بهم حق بده نمیتونم قبول کنم نباشه من تو رو هیچ وقت نداشتم حست نکردم ، وقتی کسی از مهر پدری حرف میزنه من قدرت درک حرفاشو ندارم میخوام امیرحسینو دیگه همیشه داشته باشم ، میدونم خیلی خودخواهانست ولی من بودنشو برای همیشه میخوام و دیگه سیل اشکی بود که تموم صورتمو رفته رفته خیس کرد یواش یواش ، انگار زدم به سیم آخر و شدم ی دختر بهونه گیر که فقط باباشو میخواد - بابا دخترت داره ازدواج میکنه ، تو تموم این سالها دوریتو تحمل کردم ، اما الان میخوام باشی ی لحظه ... فقط ی لحظه تو رو به اون مقدساتی که براشون رفتی ، فقط ی لحظه بیا و دستتو رو سرم بزار تا آرامش بگیرم از بودنت تو رو خدا بابااااااا ...... سرمو گذاشتم قسمت پایین سنگ مزارش و سعی کردم که تصور کنم سرمو روی پاش گذاشتم آروم با خودم زمزمه کردم - ولی هر کاری میکنم حتی تو داشتن تصورتم موفق نیستم چونم لرزید سردی سنگ مزارت مدام حس نبودتو میکوبه تو صورتم دستامو باز کردمو سنگ مزارو بغل گرفتم ، و چشمامو بستم ، و آروم گریه کردم همینطور داشتم اشک می‌ریختم که دستی رو سرم نشست - مگه داداشت مرده که اینقدر غریبونه سرتو گذاشتی رو مزار و گریه میکنی ؟؟!! بدون اینکه چشمامو باز کنم ، با صدایی که روی لرزشش کنترلی نداشتم گفتم : - دلم خیلی برای هر دوشون تنگ شده ، وحید !!! بلندم کردو سرمو به سینش چسبوند و دستاشو دورم حلقه کرد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. 💌ای شقایق ها ایثار از شماست که دنیا را گوشه ای افکندید و با پرواز عاشقانه ی خود بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید🌹🌹🌹🌹 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام ، پیام شما دوست بزرگوار گوشه ی کوچکی بود از بیاعتمادیهایی که متاسفانه همسران شهدا باهاش در گیر بودند و هستند و گاهی اونقدر این بی اعتمادی ها و طعنه ها زیاد می‌شده که خیلی ازین بزرگواران مجبور می‌شدند تن به ازدواجهای اجباری بدهند😔😭😭