eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
864 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : مکثی کرد و من منتظر موندم جوابمو بده اما چیزی نگفت - پس خواهشا حرفیو به زبون نیار که بهش اعتقاد نداری - من تو خودم همچنین توانیو نمیبینم که مثل مامانم باشم من خودخواهم امیرحسین نمیتونم همچین صبری داشته باشم نمیتونم بار زندگی رو همه ی عمر تنهایی به دوش بکشم تو سختی های ی همسر شهیدو با چشمای خودت ندیدی من دیدم که چطور مامانم ی عمر از مردم حرف خورد ولی دم نزد تو فکر کردی همه به دیده ی احترام به خانواده های شهدا مخصوصاً همسراشون ، نگاه میکنند نه .... خیلیا فقط ادعا دارن و نقش بازی می کند اغلب وقتا ، ی همسر شهید تنهاست و تنهایی باید بار یک زندگی طاقت فرسا رو بکشه و برای بچه هاش ستون بشه اونجایی که نباید تنها باشه همیشه پشتش خالیه . واقعیت جامعه ی ما اینه که به یک زن بی همسر به دید خوبی نگاه نمی‌کنند تا آخرشو بگیر که چی منظورمه خیلی از دوستای مامانم ، حتی فامیل و آشنا باهاش قطع رابطه کردند ، و مامانم آروم آروم از همه فاصله گرفت و خودش بودو خودش آره شهید میره و به آرزوش میرسه که قطعا کار درستی کرده احتیاج به تایید من نداره ، چون عاقبت بخیر واقعی شدو تموم شد اما همسرش چی ؟؟؟ روزی هزار بار زیر بار زندگی شهید میشه ، ولی باز فرداش محکوم به زندگیِ دوبارست ، و بخاطر بچه هاش تحمل میکنه فکر میکنی آسونه ؟؟؟ من نه میخوام و نه میتونم که تحمل مامانمو داشته باشم غمگین نگاهم کرد و سعی کرد بغضشو قورت بده - امیرحسین ، اگه اینه آرزوت ، من نمیتونم ..... - به به... ببین کی اینجاست ، شاه دوماد سرمو بلند کردم و دیدم سیدحسن داره میاد به سمتمون مراسم عقد قبلی تمام شده بود و خانواده هاشون داشتن میرفتند و خانواده ی بعدی حاضر میشدن - از روی نیمکتی که نشسته بودیم هر دو به احترامش بلند شدیمو باهاش دست دادم و بعد از سلام و احوالپرسی ، مریمو معرفی کردم - خانم خوشبخت و عاقبت بخیر باشید انشالله ، این آقا امیرحسین ما به عقیده ی من شهید زنده اند با این حرفش حال مریم خراب تر شد و سرشو انداخت پایین دلم خوش بود به اینکه الان صحبت آقا سیدحسن تموم میشه و باهاش حرف میزنم که سید خودمون و لیلا خانم اومدند حال و احوال کردیمو خانمش پیش مریم رفت ، فقط دنبال ی فرصت میگشتم که باهاش صحبت کنم اما متاسفانه نمی شد به خواست مریم با سید و لیلا خانم روانه ی مزار پدر و مادرش شدیم سر مزار مادرش دیگه نتونست خوشو کنترل کنه گریش گرفت و من چقدر به خودم لعنت فرستادم که خوشحالیشو خراب کردم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110