eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
864 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : تو همین افکار بودم که ، لیلا خانوم اومد به سمتمونو گفت : - میخواد تنها باشه میگه شما برید ، خودش میره سر مزار پدرشو تا نیم ساعت دیگه میاد قطعه سرداران بی پلاک ! خواستم برم جلو که سید دستمو گرفت - امیرحسین بهش فرصت بده ، برای یک دختر خیلی سخته که تو همچین شرایطی پدر و مادرش نباشند و بعد به اجبار سید از آنجا دور شدیم ولی تمام حواسم پیش مریم بود حق داشت چون تمام این سال ها از نزدیک شاهد سختی ها و تنهایی های مادرش بوده و آسون نیست واقعا برای یک زن که همچین چیزی رو قبول کنه ای کاش بشه که تنها باشیم و بهش بگم تا رضایت قلبی نداشته باشه.... - سید : امیرحسین بریم قطعه ی ۲۶ سر مزار شهید جهان آرا رفتیم به اون سمت و انقدر پرسه زدیم که بالاخره کم کم زمان عقد رسیدو برگشتم خانوادش همگی رسیده بودند همینطور خواهر و برادرهای من هم همگی بودند با همه سلام و احوالپرسی کردم که وحید اومد به سمتمو پرسید : - امیرحسین ، پس مریم کجاست ؟؟؟ - رفته سر مزار پدرتون ، از ما خواست که تنها باشه ، الان میرم دنبالش - وحید : نه نه شما باش من خودم میرم دنبالش وحید رفت و منتظر موندیم که مراسم عقد خانواده ی قبل تموم بشه با بقیه صحبت می‌کردم ولی تموم حواسم به نیومدن مریم بود ّ- بابا ، می خوام برم خونه ی کسی که اونم مثل شما آرزوی شهادت داره بهم حق بده نمیتونم قبول کنم نباشه من تو رو هیچ وقت نداشتم حست نکردم ، وقتی کسی از مهر پدری حرف میزنه من قدرت درک حرفاشو ندارم میخوام امیرحسینو دیگه همیشه داشته باشم ، میدونم خیلی خودخواهانست ولی من بودنشو برای همیشه میخوام و دیگه سیل اشکی بود که تموم صورتمو رفته رفته خیس کرد یواش یواش ، انگار زدم به سیم آخر و شدم ی دختر بهونه گیر که فقط باباشو میخواد - بابا دخترت داره ازدواج میکنه ، تو تموم این سالها دوریتو تحمل کردم ، اما الان میخوام باشی ی لحظه ... فقط ی لحظه تو رو به اون مقدساتی که براشون رفتی ، فقط ی لحظه بیا و دستتو رو سرم بزار تا آرامش بگیرم از بودنت تو رو خدا بابااااااا ...... سرمو گذاشتم قسمت پایین سنگ مزارش و سعی کردم که تصور کنم سرمو روی پاش گذاشتم آروم با خودم زمزمه کردم - ولی هر کاری میکنم حتی تو داشتن تصورتم موفق نیستم چونم لرزید سردی سنگ مزارت مدام حس نبودتو میکوبه تو صورتم دستامو باز کردمو سنگ مزارو بغل گرفتم ، و چشمامو بستم ، و آروم گریه کردم همینطور داشتم اشک می‌ریختم که دستی رو سرم نشست - مگه داداشت مرده که اینقدر غریبونه سرتو گذاشتی رو مزار و گریه میکنی ؟؟!! بدون اینکه چشمامو باز کنم ، با صدایی که روی لرزشش کنترلی نداشتم گفتم : - دلم خیلی برای هر دوشون تنگ شده ، وحید !!! بلندم کردو سرمو به سینش چسبوند و دستاشو دورم حلقه کرد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110