🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #م_فࢪاهانے
#فصل1
#قسمت2
مامان میخوان تنها دلخوشیمو ازم بگیرن
بغلم کرد و پیشونیم بوسید ،اونم گریش گرفت
گریه دیگه امونم نمیداد به هق هق افتاده بودم
-میگه خواهر من تو جوونی ما همه هستیم امیر علی تنها نمیمونه به خدا رو سرمون میزاریمش ،باید به فکر آیندت باشی !
-کدوم آینده!!
-من آینده ی بدون امیر علی رو نمیخوام
-مامان نفسم به نفسای امیر علی بنده اگر ازم بگیرنش دیگه انگیزهای برای زندگی ندارم ، "خودمو میکشم"
بلند بلند تو بغلم گریه کرد و گریه کردم .
با دستای کوچیکی که صورتمو لمس میکرد و اشکامو پاک میکرد از خواب پریدم .
لبامو ،چشامو و گونه هامو میبوسید و میگفت خاله مریم تو رو خدا گریه نکن
عزیزکم بغض کرده بود .
بلند شدمو آب خوردم و بغلش کردم
-جان خاله ، زندگی خاله ،خواب دیدم عزیز دلم هیس هیچی نیست نفسم
-خواب بد دیدی؟
-نه خاله ،خواب مامان بزرگو دیدم چون دلم براش خیلی تنگ شده بود وقتی بغلش کردم گریم گرفت، حالا هم بیدار شدم و روی ماه تو رو دیدم ،حالم خوب خوب شد .
-گرسنه نیستی
-نه
-الان ساعت شیشه بیا بغل خاله بخواب ،ساعت ۸بیدارت میکنم بریم مهد
از تختش اومد پایین خودشو جا داد کنارم و دست کوچولوشو گذاشت روی گونم منم بغلش کردمو آروم زدم پشتش تا خوابش برد .
بعد از اینکه مطمئن شدم خوابیده آروم بلند شدم رفتم بیرون
-سلام مریم بانووووو
-سلام بابا بزرگ صبح بخیر
- صبح شما هم بخیر
-بابا بزرگ چرا دوباره رفتید نون گرفتید خودم میرفتم دیگه ،اگر خدای نکرده حالتون تو خیابون بد بشه چه خاکی تو سرم بریزم، خندید و گفت
-نترس بابا جون مگه میشه ی نوه ی خوشگل و خانم و صبور تو خونه داشته باشم و چیزیم بشه
مگه داریم ،مگه میشه
بعدشم بابا جان اگه تا سر کوچه هم نتونم برم که باید برم بمیرم .
با لحن اعتراضی گفتم
-عه بابا بزرگ
بلند بلند خندید رفتم آشپز خونه و شروع کردم به چیدن میز صبحانه نون بربری گرم و پر کنجد بابا بزرگو با چاقو برش دادمو گذاشتم تو سبد وسط میز
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🛑هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی دارد🛑
🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸