eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
855 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : خیلی سعی کردم که دیگه اشکام نریزه ، اما تازه راه خودشونو پیدا کرده بودند. میتونستم به خوبی احساس امیرمحمدو درک کنم ، غم بزرگی تو دل کوچولوش سنگینی می کرد که برای یک بچه هفت ساله خیلی بود اینکه تو جمع خانواده ی خودت احساس کنی که زیادی و اضافه هستی ،برای آدم بزرگاش وحشتناکه چه برسه به یک بچه ی این سنی😞 - امیرحسین : از این جا که رفتیم حسابی پنج تایی با خاله مریم و امیرعلی می گردیم - زینب : امیرعلیو نیاوردی خاله ؟ - نبود ، رفته پیش حسین . - امیر محمد : پس ، دنبال اونم بریم امیرحسین دستی رو موهاش کشید و پیشونیشو بوسید و گفت : باشه عزیزم ، دنبال امیر علی هم میریم . - امیر محمد از اینجا که حتما باهم میریم ، ولی میدونستی داداش براتون لوازم نقاشی خریده که از مال بچه ها خیلی قشنگتره ؟ - اشکاشو پاک کرد و با چشمای خیس و معصومش بهم نگاه کرد - با دفتر نقاشی های بزرگ و خوشگل ... تازه برای بچه ها هم یک سری لوازم تحریر خریده بود که به عنوان عیدی بده بهشون ،حالا که اینکارو کردند ،که دیگه اصلاً نمیده همشونو میدیم به تو و زینب تا اگه دوست داشتید ، خودتون بهشون بدید - زینب : کجاست خاله مریم ؟ - پایینه ، داداش گذاشته تو ساک کوچولوی من که بچه ها دست نزنن - زینب : آره داداش ؟ - امیرحسین با تعجب به من نگاه کرد وبعد از گفت : آره قربونت برم بلند شدم تا برم ساکمو بیارم که امیر حسین دستمو گرفت و پرسید : - کجا ؟ - برم بیارمشون دیگه - نمیخواد شما بشین خودم میرم وقتی آورد و داد بهشون بچه ها با ذوق و خوشحالی پکا شونو باز کردن برق خوشحالی چشماشون تو اون لحظه برام دنیایی از لذت بود - امیرحسین : البته بچه ها باعث و بانیِ اینا خاله مریم هستند ، باید از ایشون تشکر کنید امیر محمد بلند شد و بغلم کرد و گونه مو بوسید نا خودآگاه نگاهم به امیرحسین افتاد اول تعجب کردو بعد کلافه نفسشو با فشار بیرون داد و خیلی جدی به امیرمحمد گفت : - خیله خب ، امیر محمد جان بسه دیگه و ازم جداش کرد خندم گرفت غیرتی شده بود ؟؟؟ امیرمحمد فقط هفت سالش بود و رو حساب بچگیش میخواست ازم تشکر کرده باشه - زینب : خاله جونم دستت درد نکنه که یه کاری کردی ، داداش اینا رو برامون بخره ، از کجا فهمیدی من از اینا خیلی دوست دارم ، از مال مبینا هم خیلی قشنگ تره ، آبرنگم داره! الان میرم پایین بهشون نشون میدم این چیزایی که گرفتید رو هم به هیچ کدومشون نمیدم ، مال ماست دیگه مگه نه ؟ - آره عزیزم مال شماست ، ولی به نظرم اگه اینا رو بدید بهشونو باهاشون دوست بشید خیلی بهتره ، چون با هم که نقاشی بکشید و بازی کنید خیلی بیشتر خوش میگذره تا تنها باشید . بعدشم من نقاشیم خیلی خوبه اگه خواستی برات یه پری دریایی بزرگ میکشم ☺️☺️ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110