eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
861 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - زینب : راست میگی خاله مریم ؟ آخ جوووون ، برام بکش . - امیر محمد: خاله هواپیما هم بلدی بکشی ؟ - بله منتها از تو گوگل باید عکسشو دانلود کنیم ، بعد از روش برات میکشم - امیر محمد : وای چه عالیییی زینب بیا بریم پایین به بچه ها نشون بدیم و بعد با خوشحالی رفتند پایین با رفتنشون درو بست و عمیق به چشمام خیره شد لبخندی زدم و گفتم : - خداروشکر ، اصلا یادشون رفت با چه غمی اومدن بالا - نمیدونم چطور ازت تشکر کنم مریم - احتیاج به تشکر نیست برق خوشحالیی که تو چشماشون دیدم برام بهترین تشکر بود - زندگیم با تو داره یه رنگه و بوی دیگه میگیره ! داری همه چی رو آروم آروم برام قشنگ می کنی مریم بانو! خندیدم و سرمو انداختم پایین - ممنونم فقط میترسم با چیزایی که خریدم مشکل درست کرده باشم ، ی وقت دعواشون نشه ؟ - نگران اونش نباش ، بهترین کارو کردی - میگم..... امممم..... زشته همه پایین نشستن ما اینجاییم ، بریم بیرون ؟ آروم زد رو ببینیم و گفت همیشه از تنهایی با من در برو خب ؟ -در نرفتم که !!! میگم زشته بهتره زودتر بریم پایین اومد جلوترو موهامو آروم برد زیر روسریم نتونستم گرمای نگاهشو تحمل کنم و به دکمه پیراهنش خیره شدم روسریمو مرتب کردو گفت : - حالا خوب شد ،بریم در و باز کرد و منتظر موند تا اول من خارج بشم که همون موقع زینب داشت از پله ها میومد بالا امیرحسین بغلش کردو پرسید : چی شده وروجک من - خاله گفته برام پری دریایی میکشه - آره عزیزم برات میکشم با ورودمون راضیه گفت : دستت درد نکنه داداش ، غصه ی عالم تو دلم نشسته بود ، این دوتا بچه اونطوری رفتن بالا امیرحسین زینبو گذاشت زمین و آروم بهش گفت : من کاری نکردم مریم براشون خریده بود لبخندی زد و گفت : واقعا ممنونم مریم جون - احتیاج به تشکر نیست ، وظیفم بوده - صورتمو بوسید و گفت قربونت برم مهربونم - سلامت باشید نشستم کنار بچه ها روی زمین و زینب دفترشو داد بهم و شروع کردم به کشیدن - امیرحسین : میثم این چه طرز ورز دادنه ؟ داری گوشتا رو ناز میکنی ؟ درست ورز بده - میثم : والا داداش ، دیگه نمیدونم چطوری ورز بدم دستاشو شستو برگشت و لگنی که توش گوشت بود رو کشید طرف خودش و شروع کرده به ورز دادن دیگه یواش یواش همه شروع کردن به شوخی و خنده ولی امیرحسین خیلی جدی نشسته بود و تو فکر بود انگار اصلا نمیشنید اطرافش چی میگذره . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110