🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت409
- باهات بد حرف زد ؟
- کی ؟
- تو نمیدونی کیو میگم ؟!
وحید دیگه
- نه عزیزم ، خیلی هم عالی بود
از بغلش اومدم بیرونو نگاهش کردم
داری بهم دروغ میگی
- چرا دروغ بگم ، نشستیم حرف زدیمو همدیگرو بهتر شناختیم
لبخند تلخی زدم و گفتم : وحید خیلی عصبانی بود ، معمولا تو عصبانیتش چیزای جالبی نمیگه ، بد زمانی رو انتخاب کردی برای شناختش
- نه اتفاقا تو همچین وقتایی هست که آدما بدون هیچ تظاهری خودشونو نشون میدن
- پس معلومه که برخوردش خیلی بد بوده که این همه ازش دلگیری
- نه ، دلگیر نیستم
اتفاقا خوشحالم که میبینم تا این حد برات ارزش قائله
- من ارزش قائل شدنی رو که باعث شرمندگیم بشه نمیخوام
- چرا باید شرمنده باشی خانومم ، شاید شیوه ی بیان وحید در نظر اول خوب نباشه ، اما در کل درست میگه
اولین مسافرتِ با هممون ، باید خیلی بهتر میبود
حالا شد و رفتیم ، ولی دیگه باید حواسمونو اونروز جمع میکردیم که به تاریکی نخوریم ، مراجع زیاد بود و چون میخواستیم فرداش بریم ی روستای دیگه موندگار شدیم
خب درست میگه
- شک نداشته باش که بهترین مسافرت عمرم بود ، خیلی بهم خوش گذشت مخصوصا خر سواری تا امام زاده
لبخندی رو لبش نشست
- اگه بفهمه که خواهرشو با خر بردم این ور اونور که هیچی دیگه ، فاتحم خوندست
- خیلی هم خوب بود ، مگه خر چشه؟
- عالیه ، کلا یک وسیله ی حمل و نقل فوق مدرنه
- اگه مدرن نبود ، فهمیده و شریف که بود
لبخندش پهن تر شدو گفت
- از این لحاظ که سنگ تموم بود ، تا آخری هم که برام میخوندی شرافتشو زیر پا نزاشت که برگرده دید بزنه
واقعا ممنونشم
خندم گرفت ، خوب بلد بود که چطور حالمو خوب کنه هر چند که شاید الان حال خودش چندان تعریفی نداشت
- بریم پایین ؟؟؟
- چی به هم گفتید ؟
- اگر میخواستیم کسی بفهمه که بیرون صحبت نمیکردیم؟
- نمیخوای بگی ؟
زد رو بینیم گفت : خیر خانوم بلا
این فقط به رابطه ی منو خان داداش شما مربوط میشه که اگر بنده عرضه داشته باشم ، درستش میکنم
پاشو بیا بریم پایین هنوز علیو عموت اینا هستند درست نیست اومدی بالا
- حوصله ندارم ، نمیام پایین
- مریم جان ، هر چقدرم که ناراحت باشی بازم درست نیست مهمونِ تو خونتو بی احترامی کنی
- نمیخوام با وحید روبرو شم ، ممکنه که ی وقت بحثمون بشه
- نه دیگه ... بحثمون بشه ینی چی دختر خوب ؟
- قرار بود فقط عمو محمد باهات حرف بزنه نه وحید
- حالا هم آسمون به زمین نیومده ، سخت نگیر
خلاصه هر چی اونشب و شب های دیگه اصرار کردم لام تا کام حرف نزد و نزاشت دیگه منم دراین مورد صحبتی کنم
ولی تا چند وقت با وحید سرسنگین بودم ، و آقا اصلا به روی خودش نمیاورد که چه رفتاری داشته
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110