🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت528
الان بهش چی بگم ؛ بگم رفتم دنبال برادرت ولی هر کاری کردم نشد که راضی بشه ؟
بگم با هم دست به یقه شدیم که حالش بد تر بشه ؟
نه دلم نمیخواد بیشتر ازین براش عذاب درست کنم
- قربونت برم من امروز با ی بنده خدایی بحثم شد ، وقتی هم که ناراحت و عصبی هستم باید ی چند ساعتی تنها باشم ، دلیل دیر اومدنم اینه ، ربطی هم به تو نداره پس این فکرو خیالات بیخودو بریز دور ، تو همیشه بهترین من بودی و خواهی بود
- نباید بدونم با کی و چرا بحث کردی ؟
- بهتره که ندونی
- اونوقت این بحثایی که میکنی احیانا جلسات روتین نداره ؟
- مریممممم ، اینکه میگی روتین ینی شک داری به حرفم نه ؟
سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت
عزیز دل امیرحسین قبلا هم گفتم ، من هیچ چیزو هیچ کسی برام مهتر از خانوادم نیست که در راسشونم مریم بانومه
لبخند ملیحی رو لبش نشستو گفت : پس اگر اینطوره دیگه هیچ وقت دیر نیا ، من خیلی نگرانت بودم
- شرایط آینده رو که نمیشه پیش بینی کرد ولی تموم سعیمو میکنم که دیگه تکرار نشه
- باشه ... رو قولت حساب میکنم
حالا ی قاشق ازین بخور ببین چه عمری ازت به فنا رفته که تا به حال امتحانش نکردی ... من عاشقشم
با لبخندی زدم رو نوک بینیشو گفتم : بخوریم بلا خانوم ببینم مشتری میشم یا نه ، فقط کم بخوریم که برای خواب اذیت نشیم
- چشمممم
#مریم
باورم نمیشد که اصلا بدش نیومد و همراهم تا ته بشقابو درآورد مثلا میخواست کم بخوره
عاشق این خصوصیتش بودم که هر کاری که میخواستم بکنم ،برام پایه ی خوبی بود
چایی شو که خورد گفت : مریم جان برو بخواب من فعلا خوابم نمیاد
امشب انگار ی غمی تو چشماش بود که هر کاری کردم نتونستم تشخیص بدم برای چیه
انگار بازم میخواست تنها باشه ، برای همین رفتم بالا تا راحت باشه ، حداقلش این بود که خیالم راحته بیرون نیست ، با اینکه خیلی خسته بودم اما هر چی ازین پهلو به اون پهلو شدم خوابم نبرد ، اونقدر که دیگه کلافه شدم ، بلند شدمو رفتم پایین
- تلویزیون روشن بود ولی اصلا حواسش به اون نبود و خیره به میز نشسته روی کاناپه ی رو به روش
- امیرحسین امشب چت شده ؟
- نخوابیدی چرا عزیزم ؟
- بد عادتم کردی آقای دکتر ، اونقدر دستتو گذاشتی زیر سرم که نباشی خوابم نمیبره
بیا اینجا ببینم خانوم گل من حرف حسابش چیه ؟
نشستم کنارش و دستشو انداخت دورم
- حرف نمیزنی ؟
- چرا خانومم ، اتفاقا امشب میخوام ی اعترافی هم بکنم
ترس برم داشت ، که نکنه ی وقت به فرزانه ربط داشته باشه
حلقه ی دستشو تنگ تر کرد و ادامه داد :
مریم امشب دلم میخواد حرف دلمو بهت بزنم
- با تردید لب زدم : میشنوم
میخوام بدونی که من عجیب صداتو ، لحن حرف زدنتو ، خندههاتو مخصوصاً چشمای گرد شدتو وقتی که تعجب میکنی ، و حتی تموم گیر دادنا و قهرو آشتیاتو دوست دارم
و خدا میدونه که چطور راه نفسم باز شدو و تو دلم خدا رو شکر کردم که اون چیزی که خیال میکردم نبود
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110