eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : بلندش کردم رو دستامو بردمش اتاق کنار و وحید پشتم وارد شد دکمه های مانتوش و روسریشو باز کردم _ وحید جان اگه زحمتی نیست اینایی رو که می‌نویسم از داروخانه می‌گیری سریع بیاری ؟ _ آره بنویس وقتی چشمامو باز کردم که چندین ساعت گذشته بود امیرحسین بهم آرامبخش تزریق کرده بود و نتونستم تو خاکسپاری بابا بزرگ حضور داشته باشم به کمکش آماده شدمو با هم رفتیم بهشت زهرا و با دیدن تلی از خاک روی مزارش تازه به این درک رسیدم که دیگه تموم شد برای همیشه بابا بزرگو از دست دادم دیگه جیغ نزدم ، هوار نکشیدم چون امیرحسین درست گفته بود بابا بزرگ به شدت به هم میریخت از اینکه صدای ما پیش نامحرم بالا بره دیگه توان ایستادن نداشتم ، خودمو انداختم روی خاکای پایین مزار و امیرحسین کنارم نشست و شروع کرد به زیارت عاشورا خوندن سرمو روی شونش گذاشتم و اونقدر بی‌صدا گریه کردم تا هوا تاریک شد و با تماس خاله شکوه مجبور شدیم برگردیم با چادر خاکی و افتضاح که وارد خونه ی بابابزرگ شدم ، دور تا دور مهمون نشسته بود بی اعتنا رفتم به سمت اتاق باباعلی که چندین نفر اومدن به سمتمو بغلم کردن و تسلیت گفتن سرد و بی‌روح فقط نگاهشون کردم ، عمه اومد جلو و بغلم کردو شروع کرد با صدای بلند گریه کردن که حس کردم بدنم داره سست میشه و دیگه چیزی حالیم نشد با حس دست کسی روی دستام چشمامو باز کردم وحیدو دیدم _به به بالاخره بیدار شدی ؟ تازه یادم اومد چی به سرم اومده به سقف خیره شدم و اشکی از گوشه ی چشمم چکید _ تو سخت‌تر از اینا رو گذروندی مریم اینم حتماً می‌تونی _ بی کس شدم وحید _ این حرفا چیه می‌زنی تو خانواده تو داری ، شوهرتو و بچه هاتو داری ؛ نمید‌ونی بچه ها چه حالی شدن وقتی دیدن افتادی ، داشتن سکته می‌کردن بنده خداها _ می‌خوام برم بهشت زهرا ، بابا بزرگ اونجا خیلی تنهاست _ خودم می‌برمت اما فردا صبح زود 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401