eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
884 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹﷽🔹 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ سپاس خدا را که ما را از کسانی قرار داد که به ولایت امیرالمومنین علی (علیهماالسلام) تمسک می جویند.
فصل دوم رنج عشق
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 ♥ بہ قلم ✍ : از بقیه عذرخواهی کردم و به همراه عمه رفتم اتاقمون -عمه من برم یه دوش بگیرم -می‌خوای بیام کمکت ؟ - نه خودم می‌تونم - برو عمه جان منم برم بچه‌ها رو بیارم ، شوهرت بچه های دو روزه رو وسط این همه جمعیت گذاشته ، از ذوقش نمی‌دونه چه کار داره می‌کنه ، مریض میشن اینطوری - نه عمه نری چیزی بگیا - واااا ... یعنی چی ؟ - ناراحتی پیش میاد ، بزار من به امیرحسین زنگ می‌زنم بهش میگم از جیب بزرگ مانتوش گوشیشو درآورد و داد دستم - خیله خب بیا با گوشی من تماس بگیر خندم گرفت از این همه سرعت عمل!!! بعد از اینکه به امیرحسین گفتم رفتم حمام ، وقتی اومدم بیرون بچه‌ها کنار عمه روی تخت خوابیده بودن و عمه محو صورتشون بود -نمی‌دونم این بچه‌ها رو به این کوچولویی چطور مرخص کردن - به خاطر اینکه الحمدلله هیچ مشکلی نداشتن ، بعدشم فلفل نبین چه ریزه ... پیشَلام قوی ان عمه جونی لبخند پهنی رو لباش نشست -خدا رو هزار مرتبه شکر حالا برای اینکه مامانشونم قوی باشه و همین اول کاری مریض نشه بیاد بشینه تا موهاشو خشک کنه - وای نه زیر دلم تیر می‌کشه بزار دراز بکشم - من به تو چه کار دارم تو درازتو بکش من موهاتو خشک می‌کنم خلاصه نتونستم حریفش بشم و به محض اینکه دراز کشیدم سشوارو زد به پریز و شروع کرد به خشک کردن موهام و دیگه کوتاهم نمی‌اومد تا بالاخره ضربه‌ای به در خورد و امیرحسین با یاالهی اومد تو خدا رو شکر مجبور شد دست از سرم برداره - چیزی شده آقا امیرحسین - نه عمه خانم چیزی نشده ، فقط اگه اجازه بدید یه صحبت کوچولو با مریم جان داشته باشم 💠اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 ♥ بہ قلم ✍ : - بله حتماً فقط پشت سرشو نکشیدم چون دراز کشیده بود - عمههههه ! با اخمی بهم نگاه کرد و گفت سرما بخوری خوبه هوا سرده ، الان مامان سه تا بچه شدی باید حسابی مراقب خودت باشی آقا امیرحسین این نمی‌فهمه حتما سرشو خشک کنید چشمام گرد شد ، امیرحسین سرشو انداخت پایینو با لبخندی گفت چشم عمه خانم در که بسته شد امیرحسین درو قفل کرد و نشست کنارم از ترس کنجکاوی بچه‌ها به هر دری که می‌رسیدیم عادت کرده بودیم قفلش کنیم قرآن و فلاکس آب جوشی که برای شیر خشک بچه ها آورده بود رو گذاشت روی عسلی کنار تخت _خب ، عزیزِ من پاشه بشینه _تو رو خدا تو دیگه عمه نشو خشک شده موهام - پاشو مریم بانو جان ، ۵ دقیقه هم وقتتو نمی‌گیرم ؛ فقط به خاطر خشک کردن موهات نمی‌گم _چی شده ؟ - هیچی گفتم آقا سید حسن بیاد تو گوش بچه‌ها اذان بگه _ عه چه عالی ، من اصلا یادم نبود اونقدر که تو فکر دخترمون بودم _ مشکلی نیست ، عوضش حاجیت یادش بود _ ممنون حاجی جون گوشه ی لبش بالا رفت و موهامو از روی پیشونیم کنار زد _ عزیزم ببین چند تا اسم گذاشتم لای این قرآن بلندشو باز کن ببینیم چی در میاد _ینی چی ... همینطور سرخود نوشتی؟ پس من چی ؟ _ وایییی ... مریم نگو که برگشتیم سر خونه ی اولمون بچه‌ها به دنیا اومدن و من و تو هنوز اندر خمِ ی کوچه ایم _مقصر شمایی ، کوتاه بیا که اندر خم نباشیم _ من کوتاه بیام ؟؟ _ آره چی میشه مگه خندید و دستی به گردنش کشید _ ملت مسخره‌مون می‌کنن ، خدا بهمون سه قلو داده ولی هنوز سر اسمشون موندیم و داریم چونه می‌زنیم _ شما چونه می‌زنی نه من _ داری زیر قولت می‌زنیا کی موقع رفتن به بیمارستان گفت دیگه فرقی نمی‌کنه هر اسمی که من بزارم قبوله _ امیرررررر _ جانِ امیر بین چقدر قشنگ صدام می‌کنی این لذتو از بچه‌هامون نگیر 💠اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. ینی اسمم هنوز انتخاب نکردید ؟؟!!🤦‍♀ مگه میشه مگه داریم 🤭😁 بچه ها اگر با وی آی پی موافقید با روزی سه پارت و اینکه نهایت حدود چهل پارت جلوتریم اینجا نظر بدید ببینیم چکار کنیم بهتره 😉😉 منتظرم لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
اولین پیامی که خوندم از شادی برگشت مریم و امیرحسین 😂😂 ممنونم عزیزم چشم
بله چشم ان شاءلله درخواست زیاد بشه وی آی پی رو میزنیم 🙏🙏🌸🌸
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در آخرین روز های ماه خدا گوش جان را با این نوا نوازش دهید 😍😍 خدا همه فرزندان وطن رو در مسیر قرآن قرار بده 🤲 من که هر چقدر این ویدئو رو میبینم سیر نمیشم 🥺 شبتون قرآنی 🌙 🌸خیر مقدم به اعضای جدید🌸 یادتون نره پیوستن رو بزنید 👇👇👇
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 ♥ بہ قلم ✍ : _ ۵ تا امیر تو یک خونه آخه ؟ خیلی لوس میشه _ صاحبخونه نمی‌خوای تشریف بیارید کار داریما صدای آقا مجتبی بود که از پشت در شنیده می‌شد _امیرحسین : شما وسایلو ببرید تو حیاط الان میام _فقط زودتر بیا داداش خیلی کار داریم _ باشه چشم از جام بلند شدمو نشستم ، همینکه نگام افتاد تو آینه هین بلندی کشیدم و دستمو گذاشتم رو سرم _ عَههه... به عمه میگم نمیخوادا ببین چه بلایی سر موهام آورده سعی کرد خودشو کنترل کنه و به قیافم نخنده اما همین حالتش عصبانی‌ترم کرد و اومدم ی دفعه بلند شم که زیر دلم تیر کشید _ ای بابا چت شد ؟؟؟ _ خیلی بد جنسی _ دست شما درد نکنه بابت القاب زیباتون و پشت بندش برسو از روی میز برداشت که از دستش کشیدم و شروع کردم به شونه کردن موهام ولی وحشتناک بود به حالت زاری گفتم این درست نمی‌شه باید دوباره خیس کنم موهامو _ بشین سر جات الان درستش می‌کنم _نمی‌خواد _ مریم کلی کار بیرون سرم ریخته منتظرن _ برو کارتو انجام بده خودم درستش می‌کنم _من برم بیرون یکی جامو پر می‌کنه می‌خوای بیان اینجا و این شکلی ببیننت _ دلت برای من شور نزنه از پس خودم برمیام توجهی نکردو در حمومو باز کرد و برس و دستاشو خیس کرد و برگشت _الان وقت مناسبی برای کل کل نیست ، بزار گیس گلابتونت کنم بعد اِسما رو از لای قرآن بردار _ خودت انتخاب کردی خودتم بردار دست کشید روی موهامو بعد از شونه کردن شروع کرد به بافتن _ یعنی میگی دیگه روی حرفات حساب باز نکنم ؟ دوباره صدای در بلند شد _ فعلاً تشریف ببرید ، زشته این همه آدم منتظرتونن اومدی با من چونه می‌زنی آقای دکتر سری تکون دادو خیره تو چشمام ادامه داد _ حیف که الان کار دارم و گرنه به شیوه ی خودم مجبور میشدی اسما رو دربیاری _ خودت که میدونی هیچ کسی منو نمیتونه مجبور به کاری کنه مگه اینکه خودم بخوام _ منم کاری میکردم که خودت بخوای 💠اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 ♥ بہ قلم ✍ : _ عه اینجوریاست؟؟؟ لبخند ریزی رولبش نشست _ نه عزیزم اونجوریاست _ پس بشین تا بلکه اسمای انتخابیت دلشون برات بسوزه و خودشون از لای قرآن دربیان بازم صدای در و این دفعه آقا حامد بود _امیر حسین: لِمِت دست خودمه ، بر میگردم لج بازِ من _ در خدمتتون هستم جنابِ پارسا با رفتنش اومدم دراز بکشم که دیدم یکی از بچه‌ها بیدار شده ‌، بلندش کردم و بهش شیر دادم ، دهن کوچولوشو باز کردو با ولع عجیبی شروع به مکیدن کرد _ پیشَلِ قشنگم شما که اینقدر گرسنه بودی پس چرا گریه نکردی ؟ آقای من ...نفس مامان ... _ به به چه دل و قلوه‌ای داری خرجش می‌کنی سرمو بلند کردمو راضیه و سمیرا (دختروحید) رو دیدم که با یه سینی مخلفات کنارم نشستن _ سمیرا : عمه گفت باید بشینیم کنارت تا همشو بخوری _ ممنون ، ولی همشو واقعاً فکر نمی‌کنم خودتونم بتونید بخورید _ راضیه : سعی کن بیشترشو بخوری مریم جان برات خوبه ، کاچیش روغن حیوانی داره _ دستتون درد نکنه ممنونم _ راضیه : خواهش می‌کنم عزیزم ، سمیرا جون اینجا هستی دیگه ؟ _ بله هستم _ پس با اجازتون من برم کمک خاله _ شرمنده ... افتادید تو زحمت _ این حرفا چیه عزیزم ، آرزوم بود این لحظه‌ها رو ببینم ، نمی‌دونی امیرحسین چقدر خوشحاله و اینو مدیون توییم _ الحمدلله ... لطف خدا بوده _ راضیه : اون که صد البته عزیزم ، خدا رو شکر ، من برم دیگه ...فعلا _ سمیرا : عمه اونقدر کوچولو هستن که آدم می‌ترسه بهشون دست بزنه _ آره ولی خدا بخواد زود بزرگ میشن ؛ میگم ... سمیرا جان حال بابات خوبه ؟ به چشمام زل زدو ی لبخند زوری روی لبش کاشت _ آره خوبه خیلی دیشب بهش اصرار کردیم اما نیومد 💠اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110