eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
863 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - میدونی چقدر حسرت این صحنه ها رو داشتم که وقتی برمیگردم خونه ، تو و بچه ها رو ببینم که منتظرمید ؟ صداش لرزیدو ادامه داد : باورم نمیشه که دیگه مال من شدی مریم ... این خوشبختی باورم نمیشه مات زده به شیر آب نگاه کردم ، تا به حال اینطوری حرف نزده بود آب دهنمو قورت دادمو بعد از چند لحظه تو بغلش چرخیدمو سرمو گذاشتم رو سینش ، نگاش نکردم که خجالت بکشه چون احساس کردم چشماش خیس اشکه - خیلی دوستت دارم این چیزی بود که مدتها رو دلم سنگینی میکرد ولی روم نمی‌شد بهش بگمو بالاخره به خودم جرأت دادمو حرف دلمو لو دادم - مریم ... اما نتونست ادامه بده و من از تپشهای بی امون قلبش چیزی عميق تر از اونچه که گفته بودمو برداشت کردم ، نفهمیدم چقدر تو همون حالت موندیم که با صدای شکستن چیزی به خودمون اومدیم روی سرمو بوسیدو گفت : مبارکمون باشه اولین به فنا رفتن وسایل جهیزیه ت ، قول میدم برات بهترشو بخرم لبخندی زدمو گفتم : وسیله برای شکستنه دیگه ، فکر کنم اشتباهه که با سه تا بچه بخوام وسایل شکستنی تو پذیرایی بزارم دستاشو قاب صورتم کردو پیشونیمو بوسید و گفت : بیا بریم ببینیم چه دسته گلی به آب دادن این وروجکا وقتی رفتیم بیرون سه تایی شون ترسیده نشسته بودند رو مبل - امیرحسین : چی شکست ؟ - زینب : امیرمحمد توپو شوت کرد ، خورد به گلدونِ روی میز و شکست - امیرحسین : مگه حیاط نداریم که اینجا فوتبال بازی میکنید - امیرعلی : آخه عمو هوا گرمه بریم حیاط میپزیم رفتم تو اتاقو جارو برقیو آوردم - بازی‌های با توپ مال حیاطه ، اونم الان که هوا گرمه غروب به بعد میرید ، دیگه حواستون باشه تو خونه فقط بازیهای غیر توپ باشه - امیرمحمد : داداش آخه تا غروب بشه حوصله مون سر میره - چَشمتونو نشنیدم - بچه ها : چشم - من : بازی خیلی زیاده برای تو خونه حالا یواش یواش اونقدر با هم بازی می‌کنیم که خسته بشید امیرحسین تیکه های بزرگ گلدونو جمع کرد و شروع کرد به جارو کشیدن - بده من شما برو بالا ی دوش بگیر من اینا رو جمع می‌کنم - نه شما میوه و شیرینی ها رو بزار تو ظرفا من اینجا رو جارو میکنم و بعد میرم حموم ، بچه ها مهمون داریم دوباره شروع نکنیدا رفتم آشپزخونه و بعد از مدتی بچه ها اومدند پیشم - امیرعلی : خاله نمیشه که ، ینی هر روز صبر کنیم تا غروب بشه بعد بریم توپ بازی ؟ - به نظرتون هر روز تو خونه توپ بازی کنیدو ی وسیله بشکنید خوبه ؟ پکر نشستند رو صندلی های ناهار خوری ، دلم نیومد ناراحتی شونو ببینم برای همین گفتم : اگه قول بدید هر وقت میخواید بازی کنید، اول وسایل شکستنی رو بیارید تو آشپزخونه و بزارید رو کابینت ، فکر کنم مشکلتون حل بشه شیطون خندیدنو گفتند : قول میدیم - باشه پس من با عمو امیرحسین حرف می‌زنم ، حالا امروز کمک میکنید که از مهمونامون پذیرایی کنیم ؟ - بللللههههه به هر کدومشون مسئولیتی دادمو با هم میوه و شیرینی ها رو آماده کردیم نیم ساعتی گذشتو بالاخره مهمونا اومدند و امیرحسین رفت حیاط به استقبالشون. 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
❤️🍃 شعر یعنی که دو چشمت بشود مال‌خودم جزء دارایی این دفتر و اموال خودم شعر یعنی بنشینی غزلی در غزلم تا ببینم شده‌ای حافظ در فال خودم! آتشی در تن این قافیه بر پا بکنی ، با ردیفی بشوی باعث جنجال خودم مثل هرساله تو پایان زمستان برسی ، چشمهایت بشود مژده‌ی امسال خودم کوچه‌ باغ غزلت را تو به نامم بزنی شعر یعنـی که دو چشمت بشود ، مال‌خـودم ❤️🍃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
••استاد‌پناهیان‌میگہ: همیشہ‌به‌خودتون‌بگید‌ حضرت‌عباس‌(؏)‌نگام‌میڪنه... امام‌حسین‌(؏)‌نگام‌میڪنه... بعد‌خدا‌‌بهشون‌میگہ‌.. نگاه‌ڪنید‌بندمو‌چقد‌دلشڪستس‌... چقد‌دوستون‌داره‌... چقد‌دلخوش‌بہ‌یہ‌نیم‌نگاه... یہ‌نگاه‌بهش‌بُڪنین...💔🖐🏻 بعد‌خودشون‌دستتو‌میگیرن‌و‌از‌این حجم‌گناه‌میڪشنت‌بیرون💔🚶‍♂ قشنگه‌مگہ نہ؟! 🍃 🌸
(ع): نياز عاقلان به ادب، همانند نياز كشتزاربه باران است. اِنَّ بِذَوِى الْعُقولِ مِنَ الْحاجَةِ اِلَى الاَْدَبِ كَما يَظْمَأُ الزَّرْعُ اِلَى الْمَطَرِ. غررالحكم ح۳۴۷۵
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بچه‌ها هم رفتن حیاط و من تو ایوون ایستادم بعد از خوش آمد گویی و سلام و احوالپرسی ، راهنمایی شون کردمو و همگی وارد خونه شدند و روی مبل‌ها و چند نفرم روی صندلی‌های ناهارخوری نشستند - امیرحسین : خیلی خوش اومدید زحمت کشیدید - بابابزرگ : به به ، انشالله خوشبختی و عاقبت بخیریتونو ببینیم - امیرحسین : ممنون حاج آقا لطف دارید - علی : ماشالله مریم ، خونتون خیلی قشنگ شده - ممنونم داداش ، زحمت برادرای آقا امیرحسین هست - عمو احمد : عالی شده ، مبارکتون باشه - ممنونم عمو ، با اجازه من برم چایی بریزم و برگردم - عمه : برو عمه جون ، برو قربونت برم امیرحسین میز عسلی‌ها رو گذاشت و بچه‌ها هم همونطور که از قبل براشون توضیح داده بودم بشقاب‌ها رو گذاشتن و شروع کردن به پذیرایی منم چایی ریختم و آوردم و خواستم تعارف کنم که امیرحسین سینی رو ازم گرفت و خودش تعارف کرد و بعد کنارم نشست - من : بچه‌ها رو چرا نیاوردید ؟ میاوردینشون تا امشب دور هم باشیم - عمومحمد : والا راستش قصد داشتیم فقط منو وحید و بابا بیایم که نگاهی بندازیم به جهیزیه تا کم و کسریی نداشته باشید ، اما بعدش هر کی فهمید دنبالمون راه افتاد و اومد - زن عمو : آخه آقا محمد کم و کسری جهیزیه رو خانما بیشتر سر در میارن تا آقایون - امیرحسین : اختیار دارید اتفاقاً همه چیز خیلی عالی و کامل هست ، خیلی هم از سرمون زیاده - سرمو بالا آوردمو با وحید چشم تو چشم شدیم هنوز ازش دلگیر بودم اما این چند وقت خیلی زحمتمو کشیده بود بی‌انصافی بود بخوام بهش کم محلی کنم - عمو محمد : انجام وظیفه بوده امیرحسین جان ، دست شما هم درد نکنه خونه عالی شده - بابا بزرگ : انشالله که دلیل بر دخالت نزاری پسرم ولی بهتره که ی چرخی این خانوما بزنن ممکنه این دختر بابا ، ی چیزایی رو از قلم انداخته باشه ، بالاخره تجربشون بیشتره - خواهش میکنم ، اینجا منزل خودتونه ، ولی واقعا همه چیز عالیه و حتی از نظر من خیلی از وسایل اضافه هست - وحید : این حرفت ینی جایی رو نبینیم دیگه ؟ - فریده : آقا وحید... بیا این اولیش دوباره شروع کرد ، کِی میخواد این رفتارشو با امیرحسین درست کنه امیرحسین لبخند متینی زدو گفت : شما صاحب اختیاری آقا وحید - اونم به روی مبارکش نیاورد و گفت : ولی همین اول کاری بگم ، ی دست مبل کم دارید - امیرحسین : واقعا احتیاج نیست وحید جان - شما احتياج بدونی یا ندونی من ی دست مبل اضافه میکنم نمیخوام بعدا حرف و حدیثی پشت خواهرم باشه - بابابزرگ: لااله الا الله ، وحید جان ... اخمی کردمو رو به بابابزرگ گفتم : به خاطر بچه ها که بتونن بازی کنن دیگه مبلی نگرفتیم ، همین کافیه - وحید : شما الان نمیفهمی ، هنوز وارد حرف و حدیثای زندگی نشدی ، دخالت نکن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. خدا وندا این وحید کی درست میشه ؟؟!! 🤦‍♀ بنده خدا ها تا میان ی ذره خوش باشند ضد حال میخورند عه گندشو درآورده 😖 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠اهمیت و احترام در خانواده.‌‌....‌ 📽حجت‌الاسلام والمسلمین @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : وایییییی ، اصلا این با توپ پر امروز اومده - عمو احمد : پاشو بریم بیرون ی بادی به کلت بخوره همین جوری داری تخته گاز میری برای خودت و بعد دستشو بزور کشیدو برد منو بگو که عذاب وجدان داشتم به خاطر رفتارم ، شایدم درست میگفت اما میتونست بیاد با خودم حرف بزنه نه اینکه دوباره به امیرحسین طفلک گیر بده با رفتنشون بابابزرگ رو کرد به امیرحسینو گفت : من شرمندتم بابا جون وحید خیلی نگرانه ، وقتایی هم که نگرانه اینطور با همه تلخ میشه ، ی وقت برداشت نکن که فقط با شما مشکل داره ، حقیقتش مادر مریم ازش قول گرفته بود که مواظب مریم و امیرعلی باشه اونم همش داره فکرای بیخود میکنه - امیرحسین : مشکلی نیست حاج آقا خودتونو نگران این چیزا نکنید - عمو محمد: ی کم که بگذره و خیالش از مریم راحت بشه ، تازه خود واقعیشو نشون میده ، وقتی روت شناخت پیدا کرد ، اونوقت ی معرفتی خرجت میکنه که بیا و ببین ؛ متأسفانه رو چیزایی که حساسه به حرف هیچ کس گوش نمیده ، خودش باید به نتیجه برسه واقعا همینطور بود که عمو میگفت اما چه فایده ای داره ، هر چقدر هم که امیرحسین چیزی نگه ولی ته دلش دلخوریو کدورت میمونه امیرحسین : بله درک میکنم شاید اگه منم بودم و میدیدم که خواهرم وارد همچین زندگیی میشه ، این حد جبهه میگرفتم و بعد به شوخی رو به علی گفت : علی جان شما که با من مشکلی نداری ؟ اگه چیزی هست همین جا بگو تا با هم حلش کنیم همه خندیدنو علی گفت : اختیار داری من مخلص شمام هستم خیلی راحت تونست جوِّ به وجود اومده رو عوض کنه و لبخند رو لب همه بیاره و منو هر چه بیشتر شرمنده ی این بزرگواریش بکنه - امیرحسین: مریم خانوم زحمت میکشی خونه رو به همه نشون بدی ؟ - بله حتما و بلند شدمو هلیا کوچولو رو دادم به علیو رفتم به سمت آشپزخونه و درو بستم تا راحت باشند - فریده : مریم جان من واقعا شرمنده ی آقا امیرحسین هستم ، نمیدونم با این وحید چکار کنم ؟ لبخندی زدمو چیزی نگفتم - عمه : آخرش میترسم طاقت آقا امیرحسین سر بیادو یجا ، ی جواب کوبنده به این وحید بده بعد خدای نکرده روشون تو روی هم باز بشه ... والا به خدا ، صبرم حدی داره دیگه زن عمو احمد : آخه حرف هیچ کسی رو هم گوش نمیکنه که ... این جوری ممکنه برای خواهر خودش بد بشه برای من ؟؟؟ !!! امیرحسین مگه بلده برای من بد بشه؟ زن عمو محمد : زشته طولانی اینجا بمونیم بیایید ببینیم ، هما جون کاغذ و خودکار داری ، ی وقت اگه چیزی کم بود به نظرمون بنویسیم؟ - بله دارم - زن عمو خواهشا چیزی ننویسید ، امیرحسین از تجملات خوشش نمیاد ، زمانیکه با هم می‌رفتیم خیلی چیزا رو خودش اجازه نداد بخرم اعصابش خورد میشه - عمه : تو رو خدا مریم تو شروع نکن ، بزار این وحید هر کاری میخواد بکنه ، بعد از عروسیتون هر چی رو نخواستید بدید به ی نوعروس این وحید فقط منتظره که الم شنگه به پا کنه ، البته ببخشیدا فریده جون ناراحت نشی ی وقت ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. بله مصداق بارز اینکه میخوای ی کوچولو ساده تر زندگی کنیو اطرافیان نمیزارن 🍃 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «علمی‌ترین مذهب دنیا» 👤 استاد 🔸 روایاتی که به صورت علمی ثابت شدند... @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" آبرو داری کن یاحسین که نره آبروم...🥺❤️ " 👤 زیبای " پای دلتنگی روی گلومه " با نوای کربلایی‌محمدحسین تقدیم نگاهتان 📥 دانلود با کیفیت بالا ▪️ @salambaraleyasin1401
0🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - فریده : نه این چه حرفیه ، منم دلم میخواد تموم بشه ، به خدا اونقدر عصبیه که نمیشه باهاش حرف زد ، مدام نگرانه مریمه ، من نمیدونم سمیرا رو بخوایم شوهر بدیم چکار میکنه - زن عمو محمد : بنویس هما جون ، چهار دست پلو خوری و خورشت خوری و پیش دستی ، چهار دست قاشق و چنگال - عه زن عموووووو چه خبره ؟ - تو نمیدونی هم خانواده ی خودت پر جمعیتند هم آقا امیرحسین؟ میخوای مهمون اومد ، بری ی بار مصرف بگیری ، زشته مریم جان اینا باید باشند - خب سه دست داریم واقعا اصرافه ... - عمه : ولش کنید این نمیفهمه ، هما جان شما بنویس - واااااا عمه ؟؟؟!!! ممنون از این خطاب زیباتون - عمه جان نمیدونی دیگه ، بشین سر جات حرفم نزن - فریده : بچه ها فریزرشون پره - عمه : عه ببینم ، کِی پر کردی فریزرو من میخواستم فردا شروع کنم برات به سبزی گرفتن - من نگرفتم که امیرحسین به خاله شکوه گفته ، اونم آماده کردو داد بهمون - عمه : آهان خدا خیرش بده دستش درد نکنه همینطور در کابینتا رو باز میکردنو به هما می‌گفتند تا بنویسه ، منم کاری از دستم بر نمیومد برای همین نشستم رو صندلیو بهشون نگاه کردم - زن عمو احمد : مریم این شربته مال کی بود من خوردمش عه یادم رفت بهش شربت بدم بخوره - عمه : مریم حواست کجاست ؟ - برای امیرحسین درست کرده بودم ، یادم رفت بهش بدم بخوره - اووووو ، گفتم چرا اینقدر خوشمزه بودا نگو برای یار بوده و بعدم با هم زدن زیر خنده نمیفهمم این کجاش خنده داشت ؟؟ 😐 خلاصه کل خونه رو دیدنو ی لیست بلند بالا نوشتند وقتی برگشتیم پایین عمه لیستو گذاشت جلوی بابا بزرگ و گفت : - خدمت شما ، اینا به نظر همه مون کم بود عمو محمد : پس چی خریدید خودتون ؟ - خب ... عمو لازم ندیدیم که بخریم - وحید : بدش به من این کاغذو شما هم بیخود لازم ندیدید با امیرحسین چشم تو چشم شدم که اشاره کرد چیزی نگم و منم دیگه حرفی نزدم دوباره برای همه چایی ریختمو پذیرایی کردم و بعد از اینکه نیم ساعتی صحبت کردیم بالاخره رفتند بعد از بدرقه شون برگشتیم تو خونه و مشغول جمع شدن ظرفا شدم - کشی هات غرق شده مریم بانو ؟ - بچه ها چرا تو نيومدند ؟ - تاب بازی می‌کنند رفتم آشپزخونه و دنبالم اومد ، ظرفا رو گذاشتم توی سینک ظرفشویی و گفتم : - امیرحسین ... من واقعا بابت رفتار وحید معذرت میخوام ، نمیدونم دیگه باید چیکارش کنم - اولا که برای چیزی که به تو ربط نداره معذرت‌خواهی نکن ، دوما هیچ کاری نمیشه کرد هر کی ، هرکاری کنه بی فایده س ، فقط باید به مرور زمان اعتمادش جلب بشه اونم با درست زندگی کردن ما - خدا کنه زودتر تمومش کنه چون واقعا نمیکشم - مریم بانو زندگی مشترک خیلی بالا پایین داره ها ، دیگه نشنوم حرف از نکشیدن بزنی 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110