🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت451
منتظر نشست تا غذام تموم شد و خواست ظرفا رو جمع کنه که دستشو گرفتمو نشوندمش
- بگو مریم جان ، الان مهم اینه که حرفاتو بهم بگی
- خب من ... میخواستم بگم که ...
برای چی تا ی چیزی میشه بچه ها رو میبری خونه ی خواهرات ؟
برای چی تا مشکلی به وجود میاد ولشون میکنیو میزاری میری ؟
- اولا اینکه من ولشون نکردم
فقط خیلی داغون بودم ، باید میرفتم ی جایی یکم آروم شم تا درست فکر کنم ببینم چطور میتونم این اوضاع افتضاحو درست کنم
- ولی اونا بچه اند ، نمیتونند درست تجزیه تحلیل کنند ، درسته که پیش غریبه نیستند و بالاخره اونا هم خواهر و برادرشونند ، اما هیچ کسی جای پدرو مادرو برای بچه ها پر نمیکنه ، اونا بهت میگن داداش ولی به عنوان پدر قبولت کردند
اگر نباشی حالشون بده ، مضطرب میشن ، مدام فکر میکنند لابد اضافه اند یادت نیست تو دماوند امیرمحمد چی میگفت ، اون موقع بهش قول ندادی که همیشه پیش خودت باشند؟
نمیدونی وقتی امیرمحمدو دیدم طفلک حالش چطور بود ، این حجم استرس برای بچه ی این سنی خیلی سنگینه ، مدام ترس از دست دادنتو داره و متأسفانه داره به زینب هم انتقال پیدا میکنه
- همه ی اینایی که میگی درسته ، میدونم که فشار زیادی روشونه ، ولی مریم باید این مشکل از ریشه حل بشه تا اضطرابشون برطرف بشه
- نباید اجازه میدادی بچه ها چیزی بفهمند
- مریم جان ، من از همون وقتیکه بهت زنگ زدمو گفتم شب نمیام پیشت وسط جنگ و دعوا بودم ، اصلا حواسم به این چیزا نبود ، فرداش به زن میثم گفتم اگه میتونه بچه ها رو ببره پیش خودش ولی دیگه متوجه شده بودند
حالا هم دارم تموم سعیمو میکنم که این شرایطو درست کنم ، ولی هر کاری میکنم انگار داره بدتر میشه ، همه چی از دستم خارج شده ، احساس میکنم بدون تو دارم کم میارم .
چند روز پیش که رفته بودیم دوباره صحبت کنیم وحید گفت میخواد ...میخواد وکیل بگیره برای طلاق
مات زده بهم خیره موند ، دستامو گذاشتم رو دستای سردش که روی میز بود
- مریم میخوای چکار کنی ؟ بهش اجازه میدی هر کاری که میخواد بکنه ؟ میخوای همه چی از دست بره ؟
غم تو چشماشو نتونستم تاب بیارم و سعی کردم نگاه ازش بگیرم که بتونم حرفامو بزنم
- مریم جان تو بگو من چکار کنم که این کابوس تموم بشه ؟
- امیر ... من الان از خودمم میترسم ، مدام این تو ذهنم میاد که تو میخواستیش ... اونقدر که حتی بخاطرش پشت کنکور موندی ... حتی شغل آیندتو بخاطر اون تغییر دادی
اشکی از گوشه ی چشمش چکید
- بعد وقتی اومد تو ... تو ... ح .. حتی زمان خوابیدن نیومدی پیشم ، موقع خواب که جنگو دعوا نبود
- مریم من وقتی عصبی میشم اونم تا اون حد ، دیگه کنترلی رو خودم ندارم ، باید تنها باشم تا نزنم همه چیو دربو داغون کنم ، من نمیخواستم متوجه بشی
اگر میومدم اونقدر بهم ریخته بودم که حتما ، هم میفهمیدی هم ممکن بود خدای نکرده ازم برنجی ، من اینجور مواقع باید تنها باشم تا آروم بشم .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
سلام بر آل یاسین
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ #ࢪَنْجِ_عشـــق♥ ب
.
چه خوب میشد اگر همیشه سعی کنیم قبل ازینکه دیر بشه با هم بشینیمو حرف بزنیم ، حرف زدنِ توام با احترام خیلی از مشکلات و سوء تفاهم ها رو حل میکنه 🙁🙁
مگه نه ؟👌
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جانمممم ، چقدرم خوشحاله
😍😍
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت452
- ولی این رفتارت به قیمت از هم پاشیده شدن عروسیمون تموم شد ، اگر به من توضیح میدادی حداقلش این بود که هر چقدر هم که ناراحت بودم نمیذاشتم وحید بفهمه
دیگه گریه امونش نداد ، بلند شد و رفت سمت ظرفشویی
کلافه دستی به صورتم کشیدمو منم بلند شدمو درو قفل کردم و رفتم جلو و شیر آبو بستم
- منو نگاه کن مریم
نگام نکرد ؛ از شونههاش گرفتمو چرخوندمش به سمت خودم ، دستامو قاب صورتش کردمو گفتم : من همون شب که رفته بودید مبل بگیرید اگه یادت باشه بهت زنگ زدم گفتم هیچی ارزش اینو نداره که تو رو بخاطرش منتظر بزارم ، به چی قسم بخورم برات که باورم کنی
من باید هنوز چوب اشتباه خیلی سال پیشمو بخورم ؟؟؟
باید زندگیم بپاشه بخاطر اون اشتباه ؟
به خاطر دختری که اندازه ی یک تار موت دیگه برام ارزش نداره میخوای همه چی رو فراموش کنیو بزاری بری ؟
با لرزش چونش دیگه تاب نیاوردم و
دستامو دور تنش حلقه کردم و سرشو روی سینم گذاشتم ، مقاومت نکرد انگار اونم مثل من ته دلش بیقرار بود
تموم سعیمو کردم تا این بغض لعنتیو قورت بدم
- هیچ چیز و هیچ کسی ارزش نداره که این چشمای قشنگت به خاطرشون بارونی بشه مگه برای اهل بیت
- همه چی خراب شد امیر
- درستش میکنم قربونت برم ، فقط تو خودتو از من دریغ نکن
بمون مریم ... برام بمون
- اگه بمونم ، ممکنه بعدها با هر بار یاد آوریه این روزا گند بزنم به زندگیت
- عیبی نداره حقمه ، اونقدر تحمل میکنم تا بالاخره ی روزی به خودت بیای و ببینی از یادت رفته
این ۱۵ روز بدون تو ، راه نفس نداشتم ... خواب نداشتم ... خوراک نداشتم ... آرامش نداشتم
فقط باش مریم ، فقط باش
اگه بدونم که پیشم میمونی ، جلوی هر کی که بخواد ازمن جدات کنه وایمیستم ، فقط باید مطمئن باشم که دلت راضیه به موندن
- من نمیخوام وحیدو از دست بدم ، نمیخوام تو روی خانوادم وایستم
دلم نمیخواد دیگه نداشته باشمشون
همه حل شدنیه ، تو این ۱۵ روز روزی نشده که با یکی یکیشون حرف نزده باشم البته به جز وحید
بقیه رو کم و بیش قانع کردم ، ولی در مورد وحید به زمان احتیاج داریم
- واقعا نمیدونم ...
ی دفعه با صدای خیلی بلندی ، چیزی خورد شد و زینب جیغ کشید
- مریم : صدای چی بود ؟
- نمیدونم
سریع درو باز کردمو رفتم بیرون و مریمم دنبالم اومد
زینب از ترس گریه میکرد و پسرا هم ناراحت نگام میکردن
- من : چی شده ؟
- امیر محمد : توپ خورد به پنجره
- مگه قرار نشد تو خونه دیگه توپ بازی نکنید
- امیرعلی : خاله مریم گفت اگه وسایل شکستنی رو بزاریم تو آشپزخونه اشکال نداره
به مریم نگاه کردم ، اونقدر گریه کرده بود که چشماش و نوک بینیش قرمز بود
- ببخشید من اجازه دادم
میگم ... امیرحسین حالا که شیشه شکسته ، ی وقت سوسک نیاد تو خونه ، بعد بره ی جا تخم بزاره همه ی خونه رو سوسک برداره ؟؟؟!!!
😳
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امیرحسین جان چیزی نیست ، یواش یواش با این روی ترسوی مریمم آشنا میشی
😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💑چرا دیگه عاشق همسرم نیستم؟
⭕️ چطور یک زوجی که زندگی رو با عشق شروع میکنند، بعد از مدت کمی به تنفر از یکدیگر میرسند؟
🔰 #استاد_پناهیان
#تک_تک_اعمالمون_به_نیت_سلامتی_و_ظهور_امام_زمانمون_باشه
@salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت453
- ببخشید من اجازه دادم ؛ میگم ... امیرحسین حالا که شیشه شکسته ، ی وقت سوسک نیاد تو خونه ، بعد بره ی جا تخم بزاره همه ی خونه رو سوسک برداره ؟؟؟
ابروهام پرید بالا ، دستمو گذاشتم روی دهنم که نزنم زیر خنده یکم که تونستم خودمو کنترل کنم گفتم
- مریم جان مطمئن باش سرعت زاد و ولد سوسکا اینقدر بالا نیست
- خب باید جلوشو بگیریم ، ما که نمیدونیم کجا میره تخم میزاره
- الان موضوع مهم زندگی ما سوسکه ؟
- خب آره ، چی میتونه از خونه ای که توش ی سوسک قایم شده ترسناک تر باشه ؟
- ینی تا این حد مریم ؟
- تا کدوم حد ، خب سوسک هم کثیفه هم ترسناک ، اصلا خلقت این موجودو من متوجه نمیشم ، کلا نباید باشه
- بچه ها : ما هم میترسیم داداش
- خیله خب باشه ، الان به پنجره مشما میزنم تا صبح یکیو بیارم شیشه بندازه
شما هم دیگه تو خونه بازی نمیکنید
با این وضعیت بازی کردنِ شما ، به یکماه نرسیده تموم لوازم خونه رو شکوندید ، مگه قرار نبود پَرای متکا رو جمع کنید ، هیچیش جمع نشده که
- امیر محمد : آخه داداش توپ بازی که میکردیم پرا میرفتن رو هوا اونقدر با حال میشد که نگو ، مثل تو فیلما بود
و انگار نه انگار که دسته گل به آب داده بودند و بعدش سه تایی با هم زدن زیر خنده و مریمم با خنده ی اونا خندش گرفت
- زینب : بزار رو پرا توپو شوت کنم ببینید چقدر قشنگ میشه !
- نمیخواد زینب خانم ، شروع کنید به جمع کردن پرا ، دفعه ی دیگه هم ببینم تو خونه توپ بازی میکنید توپتونو دیگه بهتون نمیدم
- پسرا : عه خاله مریممممم ؟!
بهشون اشاره کرد که ساکت باشند
- مریم جان دیگه شما هم اجازه نمیدی
سکوت کردو چیزی نگفت ولی از چشماش همدستی با بچه ها میبارید ، شیطون خانومِ من
رفت تو اتاقو جارو برقیو آورد
- بچه ها بیاید زود جمع کنیم تا جارو بزنم
خونه رو همگی باهم تمیزو مرتب کردیم و از دستشویی که اومدم بیرون دیدم چادرشو داره سرش میکنه
- کجا ؟؟؟
- خونه ، باید برگردیم
- امیرمحمد : عههههه خاله مریم مگه قرار نبود همه مون امشب اینجا بمونیم ؟
- دیگه تنها نیستید خاله جون ، داداش اومد پیشتون
- زینب : خاله مریم تو رو خدا نرو بمون
امیرعلی هم چسبید به پاهاشو گفت : خودت قول دادی باید بمونیم
- خب اگه من مزاحمم ، میرم
- این چه حرفیه چه مزاحمتی ، باید حتما برگردیم ، ی وقت اگه وحید بفهمه ، روزگار برامون نمیزاره
- اون موقع که من نبودم و میخواستی بمونی برات روزگار میزاشت این آقا وحیدتون ؟؟؟
- امیرعلی جان ی لحظه منو ول کن ، با عمو حرف بزنم
و رفت تو اتاقو با ورود من به اتاق ، درو بست
- امیرحسین اون موقع فرق داشت تو نمیدونی حال این دو تا بچه چقدر بد بود ، الان که تو هستی خیالم دیگه راحته
- همش بچه ها ؟
به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟
چند لحظه مات زده نگام کرد
- خب ... من ...
پلکی زدو نگاهشو ازم گرفت
- خب ... تو این اوضاع حال کی بد نیست ؟ دیگه نباید ازین بد ترش کنیم
- بدتر ازینم مگه میشه ، من ۱۵ روزه که درست و حسابی خواب به چشمام نیومده ، خیلی خستم ، ی امشبو بمون بزار خوابم ببره
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟
نه نمیبینه ، اونقدر از کارای وحید چشمش ترسیده که عزیزشو این طرف یادش رفته
😔😔
مریم باید به خودت بجنبی ، تصمیمتو زودتر بگیر
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
بیهوده نگردید در این شهر به والله!
نزدیک ترین راه به الله حسین است..
♥️ ⃟🕯
-
یہآقایۍهستخیلۍغریبہ
منوتواگردرستبشیممھدوے
زندگۍڪنیموراھورسمشھداءروتو
زندگیامونبہڪاربگیریمخیلۍزودمیاد.
بھشتۍومھدويبشیم(:
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةَاللَّهِفـٖےأَرْضِهِ..✋🏻✨
-
-
#اینالطالببدممقتولبکࢪبلا؟😭