eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
881 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چیکار کردی برای امام زمان؟!... جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان (عج) صلوات.. 🌷🌷 🌱 🇵🇸قدس رمز ظهور است🇵🇸 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : از شرکت زدیم بیرون و ایستادیم کنار خیابون که تاکسی بگیریم چون شهرداری تو محدوده طرح ترافیک بود و نمی‌شد با ماشین خودمون بریم ماشینی جلوی پامون بوق زد ، اخمی کردمو دست ترنمو با خودم کشیدمو رفتیم جلوتر اما دوباره بوق زد _ ترنم : بزار ی چیزی به این بی‌شرف بگم انگار خودش خواهر مادر نداره _ بیا بریم بابا از این اوشکولا زیادن ، محلش نده _ خانم صبوری ، خانم بابایی تشریف بیارید تا یه جایی می‌رسونمتون با چشمای گرد شده برگشتیم ، پسر مهرآذر بود !!!! _ ترنم : مزاحمتون نمی‌شیم _ اختیار دارید منم اون طرفا کار دارم نشستیم تو ماشین و بعد از چند لحظه‌ای که به سکوت گذشت گفت _ خانوما همونطور که پدر گفتن دیگه آقای پورسلیم از فردا نمیاد میخواستم ببینم شما می‌تونید پرونده‌هاشونو ساپورت کنید ؟ هر دو با تعجب پرسیدیم : ما ؟؟!! _ بله _ خب قاعدتاً بعد از آقای پورسلیم آقای رستگار وکیل با تجربه ی شرکتند ، بهتر نیست به ایشون بگید _ الان وضعیت شرکت یکم پیچیده ست ، آقای رستگار دنبال مجوزهای پروژه ۲۰۰ واحدی اصفهان هستند نمی‌تونن بیان تهران ، وکیل خوبم تا بیاد روال کار دستش بیاد طول میکشه ، من از پدر خواستم که شما چند تا دادگاهی که دارند رو پیش ببرید و یا احیانا اگر قراردادی بود ، شما تنظیم کنید _ ترنم : مشکلی نیست آقای مهرآذر ولی ما تجربه ایشونو نداریما ، ی وقت شرمنده نشیم پیشتون ؟ _ نماینده ی شرکت امروز گفت حتی یه باختم نداشتید تو این چند وقتی که با شرکت ما قرارداد بستید _من : آخه پرونده‌های ما مسائل پیش پا افتاده مثل چک و شورای حل اختلاف و اینجور چیزا بوده ، زیاد نمیشه رو اینا حساب باز کرد _ دادگاه چهارشنبه چی پیش پا افتاده بود ؟ راستشو بخواید هم پورسلیم و هم ما تصورمون این بود که قطعاً بازنده ایم اما شما بردید ؛ اینقدر خودتونو دست کم نگیرید _ ترنم : دست کم که نمی‌گیریم داریم از احتمالات نادر حرف می‌زنیم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : از اعتماد به سقف ترنم خندمون گرفت _ اشکال نداره اون احتمالات نادر پای من ، شما تلاشتونو بکنید _ من ی مهلت دو ماهه از عَموم گرفتم تا وکیل دیگه‌ای استخدام نکنه چون مطمئنم شما از پسش بر میاید ؛ این دو ماه تمام سعی خودتونو بکنید اینطوری هم مشکل ما تا اومدن آقای رستگار حل میشه و هم فرصت خیلی خوبی برای شماست کافیه چند تا دادگاهو برنده شید بعد بینید چطور تو رقبامون اسمتون میپیچه _ من : باشه ... اما ما خارج از شهر... _ اونم به روی چشم خانم صبوری ، خارج از تهران نمیرید و ساعت ۲ اتمام کارتونه ، مسئله ی دیگه ای هم هست ؟ به ترنم نگاه کردم که دستاشو طوری که نبینه به حالت پیروزی بالا گرفت مطمئناً اگر مهرآذر نبود هر دومون از خوشحالی جیغ می‌کشیدیم _ فقط خانوما قول بدید تماممتونو بزارید تا خدای نکرده مشکلی برای شرکت به وجود نیاد من ریش گرو گذاشتم _ ترنم : چشم ، خیالتون راحت تمام سعیمونو میکنیم *** همین که پا گذاشتم خونه ، دیدم بچه‌ها منتظر و آماده نشستن _ امیرعلی : آخ جون مامان جونم اومدی ؟ خاله شکوه مامان اومد بریم دیگه کلاسمون دیر شد _ خاله شکوه : سلام مریم جان بچه‌ها رو امروز من می‌برم مسجد و چشمکی بهم زد و ادامه داد دیگه خونه نمیام می‌مونم همونجا می‌خوام قرآن بخونم خندم گرفت و بغلش کردم و آروم دم گوشش گفتم : ممنونم خاله جونم انشالله براتون جبران کنم _ ببینم چه کار می‌کنی می‌تونی حال این پسره عنق ما رو که کارش این چند وقت اخم و تَخم شده رو عوض کنی یا نه با لبخند پر خجالتی لب زدم : تلاشمو می‌کنم پاشونو که گذاشتن بیرون بدو رفتم تو اتاق و مانتومو درآوردم موهامو باز کردم و ریختم دور شونه‌هام _ ووویی ... مری جون چه ولوله ای شدی چشمکی به خودم زدمو گفتم : ببینم چه میکنی امروز روز کاریمون تو موسسه استاد بابایی بود و هر دومون مرخصی گرفته بودیم و از صبح تو آرایشگاه در خدمت خودمون بودیم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. ولوله ها رفتن آرایشگاه 😍✌️ و امیرحسینی که به خاطر دیر اومدن مریم حسابی باهاش سرسنگین شده 😏 لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ اونی‌که برات سخته، همونیه که باعث رشدت میشه... این کلیپو حتما ببین... برای هرکس که دوستش داری ارسال کن 🌱🤍🥹 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 برات اون وقتی رو آرزو می‌کنم که از ته دلت لبخند میزنی و میگی: خدایا این بیشتر از اون چیزی بود که براش دعا کرده بودم، شکرت... صبحتون بخیر گُلیا 😉😄 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : تو آرایشگاه حسابی به خودمون رسیدیمو موهامونو آلبالویی کردیم تا به حال اینقدر تغییر نکرده بودم واقعاً بهم میومد بعدشم نشستیم زیر دست یکی از خانومای اونجا و ی برانشیگ مشتی رو موهامون انجام داد در کمدو باز کردم و هول هولی پیراهن آبی آسمانی که بالاتنه جذبی داشت و دامنش کلوش بود رو پوشیدم با یقه ی دلبری آستینکی که فقط تا بالای بازو بود دل منو ترنم رو باهم برده بود ، دقیقا لباسمونم مثل هم گرفته بودیم فرق سرمو از وسط باز کردمو زنجیر کوچیکی که انتهاش ی اشک کار شده با سنگای سفید و فیروزه ای بود و اسمشو دقیقا نمیدونستم چیه و فقط خوشم اومده بود و خریده بودم برای همچین مواقعی رو ؛ روش فیکس کردم و با آرایش ملایمی هم که کردم دیگه خودم از خودم نمی‌تونستم چشم بردارم چه برسه امیرحسین 😁 وایییی چه دلی ببرم زیادی بی جنبه نبودم ؟؟؟؟ بودم چون با وجود بچه ها به ندرت میتونستم همچین کارایی رو انجام بدم یاد حرف ترنم افتادم که تو ماشین می‌گفت بریم که داشته باشیم ی شوهر کشون خفنننننو 🤩 بغضی که چند روز بود با کم محلی های امیرحسین ته گلوم جا خوش کرده بود رو پس زدمو رو به عکسش گفتم _حالا می‌خوام ببینم بازم می‌تونی بهم بی محلی کنی یا نه ... اگه من مریم بانوئم که می‌دونم چطور اون اخماتو باز کنم صندلمو پام کردمو اومدم برم بیرون که صدای ملچ ملوچ زهرا بلند شد _ وااااااییییییی نه ... چرا آخه ما نباید یه ربع بتونیم برای خودمون باشیم رفتم بالا سرش که دیدم زبون کوچولوشو در میاره لب بالاشو خیلی بانمک می‌خوره و از خودش صدا در میاره و با ذوق نگام میکنه _ الهی قربونت بشه مامان که شما این همه دلبری ، از کی یاد گرفتی این کارا رو ... بیا بریم بیرون تا داداشیا بیدار نشدن اما با ما ما ما گفتن امیر مهدی برگشتم به سمتش ، حرصی دست گذاشتم رو پیشونیم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : _ اصلاً به من نیومده بخوام از دل باباتون در بیارم ... تو سرنوشت من نوشته شده که همیشه باید چند تا فضولچه داشته باشم صدای ماشینش که از تو حیاط اومد سریع نشوندمشون توی صندلی‌هاشونو چند تا بیسکویییت هم ریختم جلوشون تا بخورن خودمو تو آینه برانداز کردمو گفتم بچه‌های خوبی باشید و با مامان همکاری کنید باشه ؟ از شانس من صدای نق امیر هادی هم بلند شد ، دویدم تو اتاقو بغلش کردمو از اتاق زدیم بیرون که دیدم کتشو داره آویزون می‌کنه _ سلام بابایی خسته نباشید سلامی گفت و نیم نگاهی به من انداخت و یک دفعه بهت زده برگشت و نگام کرد لبخند پهنی رو لبم نشست سر تا پامو از نظر گذروندو نگاهش روی موهام ثابت بود _ چه کار کردی تو با خودت ؟؟؟!!! هادی به بغل جلوش چرخی زدمو پرسیدم _ خوشگل شدم نه ؟ _ برای چی موهاتو قرمز کردی ؟ _ جناب اشتباه نکن آلبالوییه نه قرمز؟ _ مریم این چه بلاییه سر خودت درآوردی؟!!!! _ بلاهای خوب خوب ... امروز کلی کیف کردم ... آخه می‌دونی یه آقایی باهام قهر بود ، دیگه بهم اعتنایی نمی‌کرد ، منم دیدم دچار کمبود توجه شدید شدم پیش خودم گفتم وای یه وقت عقده‌ای مُقده‌ای نشم ؟ این بود که گفتم خب خودم به خودم توجه میکنم _ بعد ی دفعه حاصلِ توجهت این شد؟ با ذوق دستی لای موهام کشیدم و گردنمو تابی دادم و گفتم : آره ...دلبر شدم ؟؟؟ من که خیلی از کارش راضیم خدام ازش راضی باشه تازه یه خانومی همین رنگو گذاشته بود بعد پایین موهاشو صدفی و قرمز و پوست پیازی کرده بود خیلی خوشم اومد انگار موهاش شعله‌های آتیش بود، دلم می‌خواد سری بعدی ... _ دلت نخواد ... اصلاً فکرشم نکن شما خودت به اندازه کافی آتیش پاره هستی به این چیزا احتیاج نداری خم شد و با انگشت زد رو بینیم و خیلی جدی گفت : میری آرایشگاه و موهاتو مثل اولش می‌کنی ، شیر فهم ؟؟؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
سلام بر آل یاسین
معرفی میکنم زهرا کوچولومون هستند که امروز وسط سوپرایز مامان خانومش اینطوری دلشو برد ،چه شکلات خوشمزه ای 😋😍😍 امیرحسین بی ذوق 😒 لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢