✨واقعےخوبباشطوریکه
بعدازدواجتمجبورنباشیخطتروعوضکنی
یایهعدهروبلاککنیوالتماسکنیپیامتندن...
میگیریکهچیمیگم؟!
👌آدم پاڪ هم تو مجردیش آرامش داره هم توی متاهلی
روابط حرام تو هرسنی بدجور ارامش ادمو به فنا میده😑
#آرامشوازخودتنگیر🔥
قشنگی های زندگی تو اخرالزمان 🤩
همه ما یک مبارزیم 😎🤺
یکی که همیشه در حال جنگ با دشمنِ اصلیشه 👊🏽
#حتماببینیدرفقا👍🏽
بله حق با شماست ، این مشکلیه که واقعا در دوران نامزدی وجود داره و هوشیاری طرفین بخصوص خانومها رو میطلبه
منم با شما هم عقیده هستم ، اما این واقعیتی هست که برای اغلب جوونای ما در دوران نامزدی اتفاق میفته هر چند به اشتباه
قصد من از بیان رویدادهای این رمان بیان اتفاقات مطلقا درست نیست و چه بسا بعدها با رویدادهایی مواجه بشید که شاید اصلا قبول نداشته باشید ولی برای این زوج روزگاری اتفاق افتاده🌺🌺🙏
✨💫 ~#رَنْجِ_عِشْقْ ~💫✨
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/5
قسمت اول رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/120
قسمت 40 رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/396
قسمت 80 رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/1149
قسمت 120 رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/2283
قسمت 160 رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/2955
قسمت 180رنج عشق👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/3588
قسمت 200 رنج عشق 👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/4422
قسمت 220 رنج عشق 👆
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/5472
قسمت 240 رنج عشق 👆
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت264
سرراه به تعداد همه بستنی گرفت
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کرد و با هم پیاده شدیم و از صندلی عقب بستنی ها و گوشت چرخ کرده رو که خریده بود به همراه ساک کوچولویی که برای بچه ها آورده بود برداشت
با همه سلام و احوالپرسی کردیم و با روی باز ، رضوان و آقا حامد تعارفمون کردند که داخل بشیم
ساعت ۱۰ صبح بود و صبحونه میخوردند ، با هم نشستیم روی مبل و خانمی که بعدا متوجه شدم یکی دیگه از خاله هاشه با روی خیلی مهربونی گفت :
- تبریک میگم خاله جون انشالله که خوشبخت شید ، پیر شید به پای هم
- امیرحسین : ممنون خاله جان
- مریم خانوم خیلی دوست داشتم ببینمت دخترم ؛ دوم عید که همگی اومده بودند منزل ما خیلی ناراحت شدم که نیومدی اما بعد که فهمیدم هنوز عقد نکردید و دیدم عذرتون موجهه!
- امیرحسین : انشالله بعد از عقدمون هر وقت فرصت کردیم بیایم اصفهان اول خونه شما میایم خاله
- حتما ؛ خوشحالم می کنید
- دایی مرتضی : بفرمایید که خوب موقعی رسیدید
- امیرحسین : ممنون ما صبحانه خوردیم شما بفرمایید
- رضوان : بیا داداش بشین که مریم جونم روش بشه بشینه سر سفره تعارف نکنید دیگه
- آقا حامد : چایی برامون آوردو گفت:
- بفرمایید اینم چایی
به ناچار سر سفره نشستیم
- امیرحسین : بچه ها کجان؟
- مجتبی : دیشب خیلی دیر خوابیدیم الان همشون خوابند
- میثم : چه خبره امیرحسین این همه گوشت واسه چی آوردی ؟
- میخوام امروز برای همه ی کباب مشتی درست کنم
- میثم : نه بابا ....مگه بلدی ؟
- آره یکی از دوستام عالی درست میکنه ، چند بار وردستش شدمو یاد گرفتم
- میثم : ایول... این حامد که دو
روزه اینجا به ما گشنگی داده بلکه تو سیرمون کنی !
- حامد : ای چشمتو بگیره میثم ، همین دیشب جوجه بهت دادم
- میثم : اون که قبول نیست کلی ازمون کار کشیدی
- امیرحسین : امروزم باید پا به پای من کار کنی
- میثم : ای بابا نخواستیم ، آرام بلند شو بریم ، اینجا فقط زورشون به من میرسه
امیرحسین : امروز میخوام همه تونو به کار بکشم
احسان (شوهر راضیه) : راضیه ، این همه ، داداشم داداشم میگردی بیا خودتم امروزشم تحمل کن
- رضوان : خودم قربونش میرم چی فکر کردید ، داداشم برای اولین باره که پاشو اینجا گذاشته
باید هرچی میگه ، رو چشمتون سریع انجام بدید.
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110