.
دیدی امیرحسین برای خودش زرنگی بودو رو نمیکرد 🙈😄😄
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
18.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این لالایی روخودم هر روز چندبار گوش میکنم
هدیه بهمادران عزیز کانال سلام بر آل یاسین که میخوان سربازان امام زمانی تربیت کنن 😊
برای این بنده ی حقیر هم دعا کنید دوستان .❤️❤️❤️
🕊@salambaraleyasin1401🕊
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت260
بعد از اینکه ناهار رو با همدیگه خوردیم ، بلند شد که ظرف ها رو بشوره ، کنارش ایستادم تا کمکش کنم
- نه شما برید تو پذیرایی من الان میام
- ی کوه ظرف اینجا درست کردیا ، حوصلم سر میره تنها تو پذیرایی
خندید و گفت : فقط میخواستم تا برگشت شما میز غذا آماده باشه دیگه نرسیدم ظرفارو بشورم
- خیله خب بلبل خانم ؛ برو اونورتر شما بشور من آبکشی میکنم
- نه زحمتتون میشه
بشقابو ازش گرفتمو گفتم :من اوقاتی که فرصت داشتم به مامانم و خواهرام خیلی کمک میکردم و گاهی هم خودم میرفتم ظرفارو میشستم
- ینی.... امیدوار باشم که تو زندگی آیندمونم از این کارا میکنید ؟؟؟
مطمئن باش هر وقت خونه باشم دوتایی پای ظرفشویی هستیم ، ولی تنهایی قول نمیدم چون حوصلم سر میره
- واییی ، اینطوری خیلی خوش به حالم میشه که
- بله کجاشو دیدی ، سرورت خیلی دسته گله
لبخندی زدو گفت : چه از خود متشکر!!!
- مریم بانووو از خود متشکر چیه ؟؟دارم دیدتو روشن میکنم ،تا کامل به واقعیت اشراف پیدا کنی
- اوووو ... بله جناب سرور
ودر همین حال ، گوشه ی روسریشو که از روی شونش افتاده بود با همون دست کفیش انداخت روی شونش ، ولی دوباره افتاد و اونم مجدد همین کارو کرد
- ای بابا مریم .... همه روسریتو که کفی کردی ، بذار الان برات درستش میکنم
دستمو شستمو تو یک حرکت روسریشو باز کردمو از سرش کشیدم
- حالا درست شد ، دیگه مزاحمت نمیشه !!!!
😳😳
😆😆😆
خشکش زد و همونطور فقط به ظرف ها خیره شد
- آب داره هدر میره خانوم ، حداقل شیرو ببند
به خودش اومدو خواست طبق معمول بره که شونه هاشو گرفتم و روبروش وایستادم و خیلی جدی بهش گفتم :
- کجا ؟؟؟
داریم ظرف میشوریما ، همه رو میخوای بندازی گردن من؟؟؟
و اسکاجو دادم دستش
- تقدیم به شما
- برمیگردم
- که چی بشه ؟؟؟
که چکار کنی؟؟؟
مریم به خدا ملت مسخرمون میکنند بفهمند یک ماه از محرمیتمون گذشته و تو هنوز روسری سر می کنی پیش من
بسه دیگه ؛ تا همین الانشم خیلی صبوری کردم و خواستم راحت باشی ولی دیدم عین خیالت نیست و داری همینطور به کارات ادامه میدی .
نگاهی به در کرد و با زیرکی گفت : الان بابابزرگ میاد زشته
- چه زشتی داره ؟؟؟
احیاناً بابابزرگتون اطلاع ندارند که محرم هستیم ؟؟
اصلا متوجه هستی که بنده خدا میره تو اتاق که ما راحت باشیم ؟
پیش خودش گفته حالا که بچه ها نیستند من بزارم این دوتا یکم باهم تنها باشند
شیر آبو باز کردمو گفتم :
ظرفارو بشور خسته شدم اینقدر وایسادم خانم خانوما
خجالت زده بقیه ظرف ها را شست و من آبکشی کردم
البته سعی کردم باهاش حرف بزنم و شوخی کنم که کمتر معذب باشه ولی در تمام طول مدت ساکت بود
#مریم
با تموم شدن ظرف ها گفت :
- حالا ، اگه گفتی چی میچسبه ؟؟؟
- چایی ؟؟؟
- آباریکلا خانم فهمیده
- الان میریزم براتون
- دستت درد نکنه مریم بانووو
چایی رو ریختمو گذاشتم روی میز
که گوشیش زنگ خورد
گوشی روی آیفون گذاشت
- سلام خوبی رضوان جان
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
و امیرحسین خان دست به کار میشود
🤣🤣🤣
_زندگیموفقاونزندگییهکهمردمحبت ورزیدنبلدباشهوزناحترامگذاشتن!
اینطور نیست ؟؟؟ 😊😊
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت261
- سلام رضوان جان خوبی ؟
- سلام داداش احوال شما
خوبی ، مریم جون خوبند ؟؟
- خوبیم خداروشکر ،بچه ها اذیت نمیکنند که ؟
- نه بابا چه اذیتی ، با بچه ها بازی می کنند
میگم امروز دایی اینا همراه خاله صفورا اومدن اینجا ؛ میثم و مجتبی هم همینطور، زنگ زدم بگم شما هم همراه مریم جون میایید ؟
همینطور که به من نگاه میکرد جواب داد : الان که ظهره ، تا راه بیفتیم دیر میشه و شب هم که هر جا باشیم باید مریمو برسونم خونه خودشون و عملاً بیفایده ست اگه بخوایم الان راه بیفتیم ، ما فردا میایم خوبه ؟
و همینطور که صحبت می کرد دستشو برد پشت سرمو گل سر موهامو باز کرد ، سرمو بلند کردم و نگاش کردم
همونطور که خیره ی موهای بلند روی شونه هام بود لبخندی بهم زدو به حرف زدنش ادامه می داد
بالاخره که چی؟ باید تموم کنم این خجالتو ، تا همین حدشم به قول خودش خیلی صبوری به خرج داده و با دلم راه اومده بود ؛ برای همین سرمو انداختم پایین و سعی کردم که نفس عمیق بکشم تا ی کم تپش های کر کننده ی قلبمو آروم کنم
بعد از اینکه گوشی رو قطع کرد اصلا به روی خودش نیاوردو گفت :
- ی فیلم قشنگ تو گوشیم دانلود کردم بریم باهم ببینیم ؟؟؟
سرمو تکون دادم ، کاملا مشخص بود که به روش نمیاره تا من راحت باشم و شرایط برام عادی بشه
رفتیم پذیرایی و فیلمو گذاشتو با هم نشستیم به دیدن
آخرای فیلم بود که بابابزرگ بایاالله کوتاهی اومد بیرون ، هول شدمو سریع روسریمو سر کردم
امیرحسین با تعجب نگام کرد و بعد به احترام بابابزرگ بلند شد
بابابزرگ اصلا به روی خودش نیاورد که منو بی حجاب دیده و گفت :
- راحت باش پسرم بشین ، حاج یونس باهام کار داره من ی سری بهش میزنم و زود برمیگردم
- پس حاج آقا اگر منو ندیدید همین جا خداحافظی می کنم
- چرا پسرم ؟
- با مریم میریم بیرون ، همونجا هم شام میخوریم
خندید و گفت : برید خوش باشید ، مواظب خودتون باشید
بعد از رفتن بابا بزرگ با دلخوری گفت:
- شما چرا دوباره روسری سر کردی؟
- خب .... پیش بابابزرگ خجالت کشیدم
- مریم من از دست تو چیکار کنم ؟؟؟
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین
- بابابزرگ متوجه شد که من روسری سرم نبود
- اشکالش چیه ، هوممممم ؟
سرمو انداختم پایینو گفتم : هیچی
نشست کنارمو دستمو تو دستاش گرفت
- مریم جان .... تمومش کن ، من دلم نمیخواد دیگه با روسری ببینمت .
فقط تونستم سرمو تکون بدم
- فردا میای باهم بریم ویلای رضوان اینا ؟ دماونده ، زیاد دور نیست
باشه ، فقط باید از بابابزرگ اجازه بگیرم !
- بنده خدا که هیچ وقت نشده اجازه نده ، ولی خیلی خوبه که اینقدر به بزرگتر احترام میزاری
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
امیر حسین شیطون 🤪
مریم راه افتاده 😍
جاده و دماوند تو دوران نامزدی خیلی خوبه حتی مسافرت کوتاه ☺️☺️
و دقیقا همون چیزیه که یکی از اعضای خوب کانال برام فرستادند
ممنون دوست خوبم ❤️❤️😉😉
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت262
- پاشو پاشو بریم ی دوری بزنیم !
یه دورمون تا ساعت ۱۰ شب طول کشید ؛ اونقدر حرف زد و شوخی کرد که من اصلا یادم رفت چقدر امروز خجالت کشیدم
و ازش ممنون بودم که دیگه هیچ اشاره ای به ماجرای ظهر نکرد
متوجه شده بود که چقدر لواشک دوست دارم و همیشه تو داشبورد ماشینش برام لواشک میزاشت
منم دیگه یاد گرفته بودمو تا مینشستم تو ماشینش اولین کارم این بود که در داشبوردو باز کنم و بعدشم ی لواشک با لذت تو دهنم بزارم و اونم لبخند به لب نگام میکرد
زمانی که رسوندم دم در خونه قبل از اینکه پیاده بشم ی لواشک بزور گذاشتم تو دهنش
- واییی ....مریم ، این چکاری بود که کردی
با شیطنت گفتم : دیدم با حسرت نگام میکنید ،گفتم مزشو بچشید بد نیست
- من اصلا لواشک دوست ندارم
- فکر میکنید... ی مدت که بخورید دیگه ولش نمیکنید
- برو شر خانوم ، برو
تا بعد از نماز صبح
با لحن خسته ای لب زدم : فردا هم ؟؟
- مگه فردا چه خبره تنبل خانوم ؟
- فردا قراره بریم پیش خانواده ی همسر
باید خوابالو نباشم ، سرحال باشم ، تمیز باشم ، گل باشم ، مرتب باشم ، خانم باشم ....
خنده ی خیلی قشنگی روی لبهاش نشست
- چه ربطی داره ؟
- خسته میشم خب و بعد با التماس گفتم:
- نیام دیگه ؟
- خیله خب نیا ولی بعدش .....
- آره میدونم ،فرداش باید اضافه بدوئم ، خیلی بدید
- میل خودته میخوای فردا بیا که برای پس فردا سخت نشه برات
- خدایااااااا
- دیگه باید ورزش رکن اصلیه زندگیت بشه ، بعد که معتادش بشی دیگه ولش نمیکنی
- فعلا که یک ماه گذشته و معتاد نشدم ، خداحافظ
- مریم ....ناراحت شدی
- ناراحت نیستم ، ولی شما هم سخت نگیرید دیگه ، امروز برای رسیدن به اون دکله پاهام درد گرفت
- خودت حرف گوش ندادی ، من که سرعتمو آوردم پایین ،خودت ی دندگی کردی
- اصلا همه چی تقصیر منه ولی شما نباید پس فردا منو اضافه تر بدوونید ،وگرنه....
- وگرنه چی؟
- چه میدونم .....خسته بشم دیگه بعد از ظهرا نمیام همراهتون بیرون!
لبخند حرص دراری زد و گفت :
- این که خیلی عالیه ...منم میام پیشت با هم فیلم ببینیم
چشمام گرد شد با حرص گفتم :
- نه خیر ؛ جنابعالی اونقدر منو میدوونیدکه چشمامم درد میگیره ، دیگه فیلمم نمیتونم ببینم
- نچ نچ نچ .... مریم جان آدما که میدوند ، فقط پاشون درد میگیره و نهایت کمرشون نه چشماشون !!!
چند ثانیه بهش خیره موندم ؛ چرا اصلا از موضعش پایین نمیومد ؟
بدون هیچ حرفی در ماشینو باز کردم تا برم که دستم کشیده شد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
برو شر خانم !!!!😳😳😳😂😂😂
ادامه بدید که خوب دارید راه میفتید
خووووووووووب
🙈🙈🤪🤪
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت263
- صبر کن ببینم ، خودت مقصری با اون چشمای درشتت که اینطوری نگام می کنی وسوسم میندازی که باهات کل کل کنم
- عه .... پس بهتون خوش میگذره
- عجییییییب !!!
- باشه پس وقتی تنها موندید و گرفتم خوابیدم بیشترم بهتون خوش میگذره
- وایسا ببینم
دیگه صبر نکردمو پیاده شدم
کلیدو انداختم تو در و وارد شدم ، با این حال دلم نیومد که اذیتش کنم سرمو بیرون آوردم و بعد از این که با خنده نگاهش کردم براش دست تکون دادم و در را بستم
***
با چنگال تکه سیبی رو که تو ظرفی خورد کرده بودم گرفتم جلوش
- بفرمایید
همونطور که رانندگی می کرد گفت :
- من به این کارا عادت ندارما ، کسی برای من ازین کارا نکرده
- از این به بعد عادت کنید جناب
سیبو از روی چنگال برداشت و درسته کرد تو دهنش
با تعجب بهش خیره شده بودم ،که وقتی جویدو قورتش داد پرسید :
- چیه ؟
- هیچی
- منظورت اینه که باید اینطوری میخوردم ؟ و یه سیب دیگه برداشت و یه گاز خیلی کوچولو ازش زدو با دهن بسته به صورت خنده داری خورد
- توقعت این بود ؟
دستمو گرفتم جلو دهنمو خندیدم
اصلا به اون امیرحسین جدی نمیومد ازین کارا کنه ، تو تنهایی هامون ی آدم دیگه میشد که شاید کسی این روشو ندیده بود
- مریم جون ،این سوسول بازیا مخصوص شما بانوان محترمه ؛ آقا پسرای گل گلاب به این شیوه های یِلخی میخورند
ی میوه ست دیگه ، ادا اصول نداره که !
-خب حالا مگه من چیزی گفتم
- خیر ، با این چشمای درشتتون که زل میزنی به بنده ، تا آخر حرفاتو میخونم خانم خانوما
خندیدمو چیزی نگفتم
بعد از مدتی یاد وسایلی افتادم که برای بچهها خریدم
رو کردم بهشو گفتم : میگم من ی سری برای بچه ها خرید کردم ببینید قشنگه و ساک کوچیکمو از عقب آوردم جلو و وسایلی که خریده بودم رو در آوردمو نشونش دادم
برای همه مداد رنگی و ی دفتر نقاشی معمولی خریده بودم و علاوه بر اون برای زینب و امیر محمد ی پک کامل وسایل نوشتاری و رنگ آمیزی و یک دفتر نقاشی بزرگ فانتزی گرفته بودم
- اووووو.... چه کردی ، لازم نبود مریم جان ، ولی دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی
- آخه هنوز به زینب و امیر محمد عیدی ندادم ، البته موندم این دوتا پکو بهشون اونجا بدم یا نه ؟
بقیه ی بچه ها هم هستند میترسم ناراحت بشن
- به نظر منم ندی بهتره ، چون دعوا میشه بینشونو داستان میشه
- باشه نمیدم ، فقط یه نکته ی خیلی مهم دیگه که باید یادتون باشه
- چی ؟
- منو اونجا دوباره تنها نزاریدا
خندید و گفت : چشم خانم کوچولو حواسمو ایندفعه جمع می کنم
- چشمتون بی بلا
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آقا امیرحسین شیش دونگ حواست باشه مریمو تنها نزاری ،که بعدا برات عواقب داره !!! 🤓🤓
جاری جون مهربون در انتظار مریمه🤪🤪😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294