🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت260
بعد از اینکه ناهار رو با همدیگه خوردیم ، بلند شد که ظرف ها رو بشوره ، کنارش ایستادم تا کمکش کنم
- نه شما برید تو پذیرایی من الان میام
- ی کوه ظرف اینجا درست کردیا ، حوصلم سر میره تنها تو پذیرایی
خندید و گفت : فقط میخواستم تا برگشت شما میز غذا آماده باشه دیگه نرسیدم ظرفارو بشورم
- خیله خب بلبل خانم ؛ برو اونورتر شما بشور من آبکشی میکنم
- نه زحمتتون میشه
بشقابو ازش گرفتمو گفتم :من اوقاتی که فرصت داشتم به مامانم و خواهرام خیلی کمک میکردم و گاهی هم خودم میرفتم ظرفارو میشستم
- ینی.... امیدوار باشم که تو زندگی آیندمونم از این کارا میکنید ؟؟؟
مطمئن باش هر وقت خونه باشم دوتایی پای ظرفشویی هستیم ، ولی تنهایی قول نمیدم چون حوصلم سر میره
- واییی ، اینطوری خیلی خوش به حالم میشه که
- بله کجاشو دیدی ، سرورت خیلی دسته گله
لبخندی زدو گفت : چه از خود متشکر!!!
- مریم بانووو از خود متشکر چیه ؟؟دارم دیدتو روشن میکنم ،تا کامل به واقعیت اشراف پیدا کنی
- اوووو ... بله جناب سرور
ودر همین حال ، گوشه ی روسریشو که از روی شونش افتاده بود با همون دست کفیش انداخت روی شونش ، ولی دوباره افتاد و اونم مجدد همین کارو کرد
- ای بابا مریم .... همه روسریتو که کفی کردی ، بذار الان برات درستش میکنم
دستمو شستمو تو یک حرکت روسریشو باز کردمو از سرش کشیدم
- حالا درست شد ، دیگه مزاحمت نمیشه !!!!
😳😳
😆😆😆
خشکش زد و همونطور فقط به ظرف ها خیره شد
- آب داره هدر میره خانوم ، حداقل شیرو ببند
به خودش اومدو خواست طبق معمول بره که شونه هاشو گرفتم و روبروش وایستادم و خیلی جدی بهش گفتم :
- کجا ؟؟؟
داریم ظرف میشوریما ، همه رو میخوای بندازی گردن من؟؟؟
و اسکاجو دادم دستش
- تقدیم به شما
- برمیگردم
- که چی بشه ؟؟؟
که چکار کنی؟؟؟
مریم به خدا ملت مسخرمون میکنند بفهمند یک ماه از محرمیتمون گذشته و تو هنوز روسری سر می کنی پیش من
بسه دیگه ؛ تا همین الانشم خیلی صبوری کردم و خواستم راحت باشی ولی دیدم عین خیالت نیست و داری همینطور به کارات ادامه میدی .
نگاهی به در کرد و با زیرکی گفت : الان بابابزرگ میاد زشته
- چه زشتی داره ؟؟؟
احیاناً بابابزرگتون اطلاع ندارند که محرم هستیم ؟؟
اصلا متوجه هستی که بنده خدا میره تو اتاق که ما راحت باشیم ؟
پیش خودش گفته حالا که بچه ها نیستند من بزارم این دوتا یکم باهم تنها باشند
شیر آبو باز کردمو گفتم :
ظرفارو بشور خسته شدم اینقدر وایسادم خانم خانوما
خجالت زده بقیه ظرف ها را شست و من آبکشی کردم
البته سعی کردم باهاش حرف بزنم و شوخی کنم که کمتر معذب باشه ولی در تمام طول مدت ساکت بود
#مریم
با تموم شدن ظرف ها گفت :
- حالا ، اگه گفتی چی میچسبه ؟؟؟
- چایی ؟؟؟
- آباریکلا خانم فهمیده
- الان میریزم براتون
- دستت درد نکنه مریم بانووو
چایی رو ریختمو گذاشتم روی میز
که گوشیش زنگ خورد
گوشی روی آیفون گذاشت
- سلام خوبی رضوان جان
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110