eitaa logo
سلام فرشته
164 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
11 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹رنگ زندگی 🍀یادمه وقتی نوجوانی بیش نبودم و سر به هوا و بازیگوش، مادرم من رو نشوند لب صندلی، خودش روبروم ایستاد و گفت که عزیزم. تو هر چقدر هم خراب کار باشی و همه بگن حواس پرتی و سر به هوا و شیطون، من تو رو دوست دارم. اصلا به دنیا آوردمت چون دوستت داشتم. چقدر یکی مثل تو رو از خدا خواستم. خبر نداری که. پیشونیمو بوسید و کمی هم موهای ژولیده پولیده ام رو که هیچوقت حوصله شونه کردنش رو نداشتم، دست کشید و دوباره بوسید و بغلم کرد. 🍃حس و حال خیلی خوشی بود خصوصا اینکه از همه طرف می خوردم. بالاخره ی بچه تخس و شیطون و بازیگوش رو همه بهش تذکرهای مختلف می دن و سرزنش های زیادی می کنن. از همون لحظه احساس کردم که برای یکی مهم هستم. زندگی برام مفهوم پیدا کرد. مادرم رو جور دیگه ای می دیدم. و جالب تر اینکه دقیقا همون موقع، اشتباهی ی گلدونی رو شکوندم اما مادرم فقط خندید و خرده های گلدون و خاکش رو جمع کرد. گلش رو گذاشت تو ی شیشه و داد دستم و گفت اینم گل تو.. خوب ازش مراقبت کن. حالا بماند که اینقدر بهش ور رفتم که گل بیچاره پژمرده شد. 🌺بعدش به خاطر خوشحالی مادرم، تنها کسی که من براش مهم بودم، درس می خوندم. موهامو شونه می کردم. میزمو تمیز می کردم. لباسامو مرتب عوض می کردم. حتی سه روز در میون حمام می رفتم که پاکیزه باشم. و همه این ها برای این بود که مادرم منو همون طوری که بودم، دوست داشت. @salamfereshte
💥نگاه 🔻تمام تنش به لرزه افتاد. تا دیروز فکر می کرد حق دارد پدرش را که از کودکی در حق او ظلم ها کرده بود، فحش بدهد. وقتی او را در جمع خانواده می بیند، نگاه نامهربانش را به او بدوزد. در دلش او را سرزنش کند. اما از دیروز مدام استغفار می کرد و به این فکر می کرد که چطور این همه سال را جبران کند. انگار همین دیروز بود... - پدر عزیزم، شما با این کار، باعث شدید تمام سرمایه ام سوخت بشه. پدرجان آخر چرا؟ من به شما اعتماد کرده بودم و وکالت دادم. پدر! 🔹پدر، روی صندلی چرخان نشسته بود. بدون هیچ نگاه و توجهی، صندلی را چرخاند و پشتش را به پسرش کرد. روزنامه را ورق زد. پدر نمی دید اما خودش می دانست چه نگاه غصب آلودی روانه پدر کرده بود. سعی می کرد جلوی پدر چشم و کلامش را کنترل کند اما در غیابش، یا وقتی نگاهش به او نبود؛ دیگر آزادانه هر طور دلش می خواست به پدر نگاه می کرد و عقده هایش را خالی! - آخر پدر آدم که این کارها را با او نمی کند. تمام سرمایه ام را بر باد داد. از صفر شروع کردم. ابهت و جایگاهم را جلوی زن و بچه ام خراب کرد. زندگی ام را تا مرز طلاق برد. این همه ظلم های بزرگ. کوچک تر هایش بماند. چه کتک ها و فحش ها که نخوردم. آبرویم در مدرسه، جلوی مدیر و دوستانم به خاطر رفتار پدر، ریخت. حق دارم لااقل وقتی چشمش به من نیست، خشمگین نگاهش کنم. در دلم فحش بدهم. جلوی رویش که نباید! این را مادرم همیشه می گفت. احترام پدرت را نگه دارد والا بدبخت می شوی. جوان مرگ می شوی! تا دیروز فکر می کردم حق دارم چنین پدری را در خفا، فحش دهم و نگاه خشمگینانه ام را روانه اش کنم. حالا چهل و پنج ساله شده ام و فهمیدم که همان نگاه را هم نباید می کردم. مادر جان، نور به قبرت ببارد. کاش این را هم به من می گفتی. ☘️از سر مزار مادر برخاست و گفت: - چاره چیست! تمام نمازهایم را باید قضا کنم. خدایا مادرم را بیامرز. مرا ببخش. پدرم را هم ببخش و او را از ظلم کردن به خودش و دیگران نجات بده 🌺امام صادق عليه السلام : مَن نَظَرَ إلى أبَويهِ نَظَرَ ماقِتٍ و هُما ظالِمانِ لَهُ ، لَم يَقبَلِ اللّهُ لَهُ صَلاةً . 🍀هركه به پدر و مادر خود كه به او ستم كرده اند كينه توزانه نگاه كند، خداوند هيچ نمازى از او نپذيرد. 📚الکافي , جلد۲ , صفحه۳۴۹ @salamfereshte
هدایت شده از مسار
🌹 سلام مهمان ویژه مادر! مصباحی را به آسمان بردند که برای اهل زمین نور علم داشت. نمیدانم آیا امشب مهمان سفره باب العلم می شود؟ حالا که جمعه ها یکی یکی یاران را با خود می بری، به قلب آقایمان آرامش را هدیه کن. ای تنها بهانه ایستادگی! ولی امر زمان را از دسیسه های معاویه ها حفظ کن. ارواحناله الفداه 🆔 @tanha_rahe_narafte
🍃آیا صرف گفتن با و مشخص خواسته هایمان، بدون و و بیان کنید، در حفظ میان شما و خانواده تان کافی است؟ ✍️عنصر دیگری که در این بین بسیار مهم است این است که بیان وافکارتان به گونه ای مطرح شودکه باشد شماست. اینکه یک است. یک است. یا صرفا یک است. نه اینکه تمام ماجرا، این است. 🌸به طور مثال بگویید: به نظر من این طور می آید که تو تمایل به ارتباط با خانواده من را نداری. و با گفتن این دست عبارات که : احساس می کنم.. به نظرم این طور است.. نظرم این است که.. این طور گمان می کنم ..، مالکیت شما بر فکر و احساستان اعلام می شود. 📌با این شیوه، هم به خود گذاشته اید و هم وقتی یا فرزندانتان نظر شما را یا رد می کنند، به نظرات ایشان هم احترام گذاشته می شود. چه اینکه آنان نیز نظر خود را می گویند و نظرشان، واقعیت مطلق نیست. @salamfereshte
🌺بر ملت ما، آسان شده است ♨️چه غافلند دنیاپرستان و بیخبران که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند و وصف آن را در سروده ها و حماسه و شعرها می جویند و در کشف آن از هنر تخیل و کتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا که حل این معما جز به عشق میسر نگردد که بر ملت ما آسان شده است. 📚صحیفه نور، ج20، ص59 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte رحمه الله رحمه الله
هدایت شده از گنجینه محبت(محتوای آماده شده)
✍ دلنوشته ☘ قلم بنویس ای از او بنویس برای او بنویس یادت هست زمانی هستی به تو قسم خورد؟ از آن زمان بود که تو یافتی. به که رسیدی، و نسبتت با او گره خورد عزیز شده ای. 🍃حال که این را پیدا کرده ای حال که ارزشی شده ای بهایش را باید بپردازی. سپاس این رحمت الهی گفتن از اوست. ⚡️بگو است و فرزند نور بگو همه هستی را خدا برای او آفرید. بگو اگر او نباشد حتی زمین هم طاقت بر جا ماندن ندارد و اهلش را می بلعد. قلم ننشین اگر چنین کنی جفا کرده ای. 🍀در حق عزیزترین های عالم بنویس که چگونه خود منتظر است و دیگران منتظرش. بنویس چگونه است و دیگران منجی اویند. باز هم بنویس، بگو که هزاران سال است که منتظر است؛ از همان پشت در که او را صدا زد هنوز چشم به راه آمدنش است. بگو که چگونه تمام کائنات برای آمدنش لحظه شماری می کنند. نمی دانم چه شده است که آمدنش به طول کشیده است؟ چه شده است که خدا بندگانش را لایق آمدنش نمی داند؟ قلم باید در این جانسوز بسوزی، خاکستر شوی، پودر شوی باید نیست شوی. 🔹 ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ؛ سوگند به قلم و آنچه با قلم مى نويسند (قلم/ 1) ابو حمزه مي گويد: خدمت امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين بدون وجود امام باقي مي ماند؟ فرمود: لولا الحجة لساخت الارض بأهلها؛ «اگر زمين بي امام گردد فرو خواهد رفت.» 📚 اصول كافي، (ج1، ص334) (علیهم السلام)
🌸حاضرم ثواب عبادتم را عوض کنم‏ 🔹‌‏یک بار امام به یکی از دخترانشان فرمود: «حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت‌‎ ‌‏فرزندت می بری با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم» @EMAM_COM
💥ایمان قوی تر 🌺اگر اهداف بلندتری داری، باید تمرین های بیشتری هم بکنی. اگر می خواهی فرمانده بیست هزار نفر باشی، فرق می کند تا زمانی که بخواهی یکی از اعضاء آن بیست هزار نفر باشی. 🔹 مشکل بیشتر، ایمان قوی تری را هم می خواهد. یار خاص امام زمان شدن، تحمل مشکلات بیشتری را می خواهد یا یکی از محبین ایشان بودن. "وقتی که از چاه آب می کشید، هر چه ظرفتان بزرگ تر باشد، باید طناب هم ضخیم تر ، تابیده تر و محکم تر باشد. استقامت طناب، به منزله ایمان است و آبگیره ، مانند مشکلات. آن کس که می خواهد مشکلات بیشتری تحمل کند، باید بند ایمانش هم محکم تر باشد تا بتواند مشکلات را بکِشد." (تمثیلات، ج1، حائری شیرازی، ص 15) 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte ارواحناله الفداه
🌟بزرگ 🌺ورق می زنم. آرام آرام. اما آرام ورق زدنم به خاطر عتیقه بودنش نیست. با هر بار ورق زدن، روحم تازه می شود. به تازگی ناب معصومیت کودک سه سال و اندی: - بابا. چی تو دستتاتونه؟ - یک چیز باارزش. - می تونم ببینم؟ پدر مشتش را باز می کند. یک کتاب خیلی خیلی خیلی کوچک در دستانش است. - این چیه؟ - نسخه ای از قرآن. 🌱و این اولین باری بود که من اسم قرآن را شنیدم. - مامان، چقدر صداتون قشنگه. خیلی دوست دارم وقتی شبا این لالایی رو برام می خونین - قربون بلبل زبونی ات برم من الهی. لالایی نیست گلم. - پس چیه؟ - قرآنه گلم. برات سوره یس می خونم شبا قبل خوابت. خیلی قشنگه نه؟ - آره. دوستش دارم 🍃و این دومین باری بود که من اسم قرآن و آیاتش را شنیدم. 🌸بعدتر ها مدام این ها تکرار شد. پدر. مادر. پدربزرگ. مادربزرگ. خاله. دایی. عمو. مسجد. جلسه. صبحگاه مدرسه. احساس می کنم او بود که مرا تا به اینجا بزرگ کرد. می خوانم. به یاد مادربزرگ و پدر بزرگ. هدیه مادر و پدرم. بسم الله الرحمن الرحیم. یس. والقرآن الحکیم ... 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔻محرومیت 🔹روی صندلی نشسته بود و پاهایش را به عقب و جلو تاب می داد. صندلی چوبی نه چندان قدیمی، از حرکات مداوم او، به قژ قژ افتاده بود. نگاهش به دو سه نفری که مثل او منتظر نشسته بودند، سر خورد. فکر کرد این کار برای آن پیرمرد چه فایده ای دارد؟ او را قبول نمی کنند. آن خانم هم جایش در خانه است. چرا باید یک زن را قبول کنند. می ماند آن جوان و من. خواست سر صحبت را با جوان باز کند که صدایش کردند. جوان از صندلی برخاست. لبخندی به پیرمرد کنار دستش انداخت. در اتاق هیئت مدیره را زد و داخل شد. 🔸صدای لرزش عقربه های ساعت، بلند شد. نگاهی به ساعت قدیمی که شیشه اش شکسته بود کرد. عقربه ها هم کج و معوج شده بودند. بی صدا غر زد: اینجا همه چیزش نفس های آخر را می کشد. این از صندلی آن هم ساعت. صدای عجیبی داشت. نه شبیه تیک تاک بود و نه ضرب. حتی صدای یکنواختی هم نداشت. نزدیک چهار که می رسید بی صدا می شد. وقتی می خواست هشت را رد کند، صدایش قوی و قوی تر می شد. مثل امروز صبح او شده بود: ساعت هشت شد بدو دیگه. مثلا تو بچه مدرسه ای هستی. الان باید سر کلاس باشی. صدا بلند کرد: وای خدای من. ی کفش پوشیدن که اینقدر معطلی نداره. د بدو دیگه. نعره کشید: پابرهنه بیا. اگه از مصاحبه جا بمونم تقصیر توئه. بیا دیگه. بیشع... 🔻چنان نعره قوی ای کشید که بچه بیچاره یک لنگه کفشش را روی دست گرفت و سوار موتور برادرش شد. دم در مدرسه، هنوز پیاده نشده، موتور حرکت کرد و او بر زمین افتاد. نیم نگاهی به برادر کوچک تر ولو شده اش کرد. وقت نداشت. باید سر وقت می رسید و همین الان هم دیر شده بود. دسته موتور را چرخاند و به راهش ادامه داد. - آقای صبوری. بفرمایید. 🔹جوان از اتاق خارج شد و او وارد شد. اضطراب وصف ناشدنی سراسر وجودش را گرفت. اولین صندلی چرخان را جلو کشید تا بنشیند. متوجه چرخش صندلی نشد و لبه صندلی نشست. صندلی سُر خورد و به عقب رفت. تعادلش را از دست داد و روی زمین ولو شد. طبق عادت، فحشی زیر لب داد که از دید حاجی، پنهان نماند. سریع از جا بلند شد و نشست. چند سوال عادی را جواب داد و از اتاق خارج شد. - به درد کار ما نمی خوره. خیلی کم حوصله است. 🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَن حُرِمَ الرِّفْقَ فَقد حُرِمَ الخَيرَ كُلَّهُ . 🍀هر كه از نرمخويى و مدارا محروم باشد، از همه خوبيها محروم است . 📚 تحف العقول ، ص 49 @salamfereshte
🍀 را بگویید ✨ زن و شوهر، بیش از فرزندان آرام نگهداشتن فضای هستند. اگر شده اید، به جای داد و فریاد کردن و از بین بردن ها ، در مورد دلیل تان کنید. حرف بزنید. 🌹بدون اینکه صدای خود را بلند کنید و حرف های توهین آمیز بگویید، خیلی روشن بگویید از چه چیزی شده اید. 👈مطمئن باشید وقتی محترمانه حرف بزنید و متلک نگویید، های شنوا برای حرفهایتان، بیشتر است تا زمانی که و با حرف بزنید. @salamfereshte