💢خانم اگه مربع بکشیم اشکالی داره؟
خانم من و ندیدی؟
خانم پریروز مهربون تر بودی؟
خانم ماسکتو میدی پایین دوروزه
صورتتون و ندیدیم
خانم این شکلی درسته؟
خانم اصلا من اینو نوشتماا
و...
داشتم فکرمیکردم جزئی ترین
تکلیف یا هرکاری که بخوان بکنن
دوست دارن خانم ببینتشون
خانم تایید کنه
خانم نگاهش کنه
خانم توجه کنه
میدونی چرا؟ چون همون توجه و نگاه
پر از حس خوبه براش
چون خانم و هم دوست دارن
هم براش جایگاه بالایی قائلن
خانم خیلی بلده
خانم تایید کنه یعنی تمومه!
داشتم فکر میکردم قربون
مظلومیت خدا و امام ها بریم همگی
هزار بار
در طول روز چند بار میگی
خدایا اینو دوست داشتی؟
خدا چی دوست داره؟
این درسته؟
خدا جونم دیدی؟
برا تو بود ها
من میخوام تو نگاهم کنی
وکیف کنی از اینکه نگاهت میکنه؟
این وقتی میشه که خدا رو خیلی بزرگ ببینیم😁
✍کاوه
#نگاه_توحیدی
#دلی♡
همهی آدمهای خوب زندگی یک طرف
اما آنکه سکوتت را بفهمد
چیز دیگریست...
#اصول_زندگی_شاد 🦋
انرژی که صرف افکار منفی میکنید
برای پرورش افکار مثبت به کار ببندید
انرژی که صرف شمردن نداشتههایتان
و کمبودهای زندگیتان میکنید
برای شمردن داشتههای زندگیتان به کار ببنید
این انرژی بسیار اهمیت دارد
زیرا باعث فرستادن ارتعاش شما
به جهان هستی میشود...
زیرا باعث ساخته شدن احساس شما
در هر لحظه میشود
و احساس در زندگی همه چیز است.
✅لحظههایتان را
خرج چیزهایی که میخواهید
و دوست دارید اتفاق بیافتد کنید...
واقعا زیباست حتما بخونید ؛
دورنگی و دورویی کارمانیست
عجب دنیاییه مهرو وفانیست
رفیقان بارقیبانم نشستن
نمک خور ها، نمکدان را شکستند
#فاز_نول_قاطی
حس و حال همهی ثانیهها ریخت بهم
شوق یک رابطه با حاشیهها، ریخت بهم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همهی فرضیهها ریخت بهم
چه ارثی برده از گلهای مریم روسری هایت!
که جان میگیرم از عطرش ولی هر بار،میمیرم
لبت شیرین تر از قند است و این یعنی تو کندویی
و من زنبورکی غمگین که کام از قند میگیرم
چه زیبا میتوان خواند از نگاهت شعر نیما را!
به شدت با شب و شعر و همین آهنگ درگیرم!
دلیل 'سیب گفتن'های زیبایت بگو با من
چرا هر لحظه عکس یادگاری با تو میگیرم؟!
بخوان در گوش من شیرین ترین وزن غزل هایت
من از وزن تمام شعر های زندگی سیرم!
#مشاعره
Omid Hajili _ Dokht Shiraz (320).mp3
7.88M
🎤امیدحاجیلی🍂
🎸دختشیرازی 🌾
حاضـــرم در راه دیــن از تن جــدا گـردد سـرم:)
مــن بمیـرم باک نیســت،امـــا بمـــاند رهــبرم👀✋
#رهبــرانــــه 🤍
+آدما چند دسته ان ؟
- دو دسته ،
یا شهید میشن ؛ یا میمیرن .
نمیدانمشھادت
شرط ِزیبادیدناست
یادلبه دریازدن
ولۍهرچہهست
جزدریا دلاندلبه دریانمۍزنند🤍`. :)
گفتـــم:
ببیــــنمتوےدنــیاچهآرزویےداری؟»
قدرےفڪرڪردوگفت: «هیچی»
گفتم: یعنےچۍ؟مثلاًدلتنمیخوادیهڪارهاےبشۍ،ادامه
تحصیلبدےیاازاینحرفهادیگہ؟!
گفت:
«یهآرزودارم.ازخداخواستمتاسنمڪمه
وگناهم ازاینبیـشترنشده،شهیدبشم.»
#شهیدانه🕊
𝑻𝒖 𝒗𝒊𝒅𝒂 𝒔𝒆𝒓á 𝒅𝒆𝒍 𝒄𝒐𝒍𝒐𝒓 𝒒𝒖𝒆 𝒕𝒆 𝒑𝒊𝒏𝒕𝒆𝒔 🎨🦋
زِندِگیت هَمون رَنگی میشِه کِه خودِت نَقاشیش میکُنی🎨🦋
باورت گر بشود
گر نشود حرفے نیست :-)!
نفسم میگیرد
در هوایے که نفس هاے تو نیست :-)!
سہراب سپہرے
🩵⃤•• 𝗕 𝗘 𝗞 𝗜 𝗡 𝗗
ᴀɴᴅ ᴅᴏɴ'ᴛ ᴇxᴘᴇᴄᴛ ᴀɴʏᴛʜɪɴɢ
ʙᴇᴄᴀᴜsᴇ ᴏғ ᴅᴏɪɴɢ ᴛʜɪs
مهربان باش
و در قبالش توقع هیچچیز را نداشته باش
.
امامعلۍعلیہالسلاممۍفرمودند:
مراقبافڪارتباشڪهگفتارتمۍشود
مراقبگفتارتباشڪهرفتارتمۍشود
مراقبرفتارتباشڪهعادتمۍشود
مراقبعادتتباشڪه
شخصیتمۍشود
مراقبشخصیتتباشڪهسرنوشتت
مۍشود🚶🏻♂🤍!
💞سلامتی امام زمان #صلوات
✧════•❁❀❁•════✧
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
🟡⃝⃡🟡
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قسمت24
از هوا پیما که پیاده شدیم وارد فرودگاه شدیم
از پشت شیشه ،زهرا و بابا و مامان و اقا جواد و دیدم
زهرا مثل بچه کوچیکا ،دسته گل دستش بود و بال بال میزد
از خانم موسوی و بچهها خداحافظی کردم
رفتم سمت بیرون
( زهرا پرید تو بغلم) : حیف که زائر امام حسینی وگرنه تا الان هفت بار پوستت و کنده بودم
- خیلی ممنون ،زیارتم قبول باشه
مامان: زهرا جان ،نرگسمو اذیت نکن ،خسته راهه
رفتم تو بغل مامان و نمیدونم چرا گریه ام گرفت
بابا هم پیشونیمو بوسید :
زیارت قبول ،کربلایی خانم
منم دستشو بوسیدم ،دستی که چه زحمتهایی برای من و زهرا کشید
آقا جواد: سلام نرگس خانم ،زیارتتون قبول
- خیلی ممنون ،انشاءالله قسمت شما و زهرا جان
سوار ماشین شدیم و از فرودگاه داشتیم بیرون میرفتیم که بابا ترمز زد و ایستاد
مامان : چیزی شده ایستادی؟
بابا: یه لحظه صبر کن
بابا از ماشین پیاده شد و رفت
سرمو برگردوندم نگاه کردم رفت سمت آقای زمانی 🤦
بعد چند دقیقه هر دوتا اومدن سمت ماشین
مامان پیاده شد و احوالپرسی کرد
منم قبلم تند تند میزد
بعد به اصرار بابا آقای زمانی سوار ماشین شد
مامانم اومد کنار من نشست
زمانی: شرمنده حاج آقا ،خودم یه دربست میگرفتم
بابا: این چه حرفیه ،میرسونیمتون
شما هم مثل نرگس ما به خانواده اتون نگفتین دارین برمیگردین ؟
( از خجالت آب شدم )
زمانی: اتفاقن گفتم ،چون پدر و مادرم مسافرت بودن ،واسه همین کسی نیومد
بابا: برادر و خواهری نداری؟
زمانی: نه تک پسرم
بابا: خدا شما رو واسه پدر و مادرتون نگه داره
( توی دلم گفتم ،الهی امین)
زمانی : خیلی ممنون
خونشون نزدیکای بالا شهر تهران بود ،وقتی رسیدیم دم در خونه اشون ،اصلا باورم نمیشد
همچین پسری تو همچین خونه ای زندگی کنه
مشخص بود که خیلی پولدارن
خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خونه
اینقدر خسته بودم که اول رفتم یه دوش گرفتم بعد رفتم توی اتاق خوابیدم
•••••
🍁#رمان
•
•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸