eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
301 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
700 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
دلچسب تر از چای به وقت سرما دلخواه تر از بستنیِ در گرما لبخند پر از شرم تو بود آن جا که افتاد نگاهم به نگاهت جانا! «🔗🍦💔»
و تو آن حضرت یاری که ؛ وجودت تمنای من است . .🌿❤️‍🩹 . !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 پامو که توی مدرسه گذاشتم همه نگاه ها برگشت سمتم. استین هامو بالا زده بودم کیف و کتونی مشکی سفید با طرح اسکلیت و کبودی روی دستام و کبودی زیر چشمم حسابی خلاف ام کرده بود. انگار لات محل پایین باشم و حسابی دعوا کردم! کلاه مم که نقش یه اسکلیت روش بود سرم بود. هر کی رد می شد نگاهم می کرد. ابهت جزبه ماشاءالله بزنم به تخته تخته هم در دسترس نیست! دو قدم برنداشتم ابرو قشنگ نگهم داشت و بابت ابهت و جذبه و همچنین زیبایی بیش از حد ام بردم دفتر مدرسه. اول چهار تا جمله قشنگ بارم کرد کلاه مو گرفت گفت اینجا چاله میدون نیست استین هامم مجبورم کرد بیارم پایین مقنعه امم گفت بشم جلو و از فردا تنگ ش باید بکنم و گرنه راه م نمی ده. وقتی خواستی نهی و امر کرد گذاشت گم شم برم کلاس. زری و فاطی ته کلاس داشتن اتیش می سوزندن که یهو پریدم تو کلاس و گفتم: - پخخخخخخخخ. هر دوتاشون سه متر پریدن هوا. دلمو گرفته بودم و می خندیدم. که فاطی افتاد دنبالم منم فرار کردم که محکم رفتم تو در کلاس. اخ در بسته بود! فاطی وسط راه از هوش رفت از خندا و گفت: - وای خاک تو سرت بکنن خدا زدت نیاز نیست من بزنمت! دماغ مو گرفته بودم و نفرین ش می کردم: - الهی سر خر ببرنت خونه بخت الهی تو راه ماشین جهازت با یه گله گاو تصادف کنه و همش بشکنه الهی بچه ات شبیهه گوساله باشه الهی شوهرت چاق زشت باشه! کتاب جغرافیا رو پرت کرد سمتم که جا خالی دادم و افتاد تو سطل زباله چندش! با حرص نگاهم کرد و رفت برش داشت. نشستم و گفتم: - حالا چیکار می کنید؟ زری با خنده گفت: - ترقه اوردیم امروز از شر یکی از معلم ها خلاص بشیم یکم بخندیم. دستامو کوبیدم بهم و گفتم: - بندازیم زیر پای اون خانوم کوتاهه دماغ عملیه که پراید سفید نو خریده فکر کرده خیلی شاخه همش پز می ده! چشای هر سه تامون درخشید‌! خانوم داشت طبق معمول از خودش تعریف می داد: - بعله بچه های عزیزم بگم که هر چیزی بخواید می شه کافیه بخواد من خواستم شد! خوب بابا توهم حالا یه پراید خریدی هی بخواید بخواید تو خواستنت پراید بوده همون نمی خواستی بهتر بود به خدا! بلند شدم و سمت ش رفتم یعنی سوال دارم. همین طور به میزش نزدیک می شدم اروم ترقه های روشن شده رو انداختم یکم طول می کشید تا بترکه! شروع کردم به سوال پرسیدن و ازش تعریف دادن که یهو ترقه با صدای بدی زیر پاش ترکید. چشاش گرد شد و خشک شده موند . منم الکی خودمو زدم به کوچه علی چپ و بی حال افتادم زمین یعنی مثلا من ترسیدم! فاطی و زری سریع دویدن سمتم و عین همین پیرزن ها هست می زدن به صورت خودشون و سارینا سارینا می کردن یهو این خانومه چنان جیغی کشید که هر چی مو تو سرمون بود ریخت! انگار اصلا روح م از بدنم جدا شد و به افق الهی پیوست! مدیر اومد و کیف شو بلند کرد و گفت: - من یک ثانیه اینجا نمی مونم ترقه زیر پای من گذاشتن اون دختر بدبخت پیش من بود نزدیک بود سکته کنه! منو می گفتا . دستمو به سرم گرفتم و خودمو بی حال تو بغل فاطی ولو کردم. مدیر رو به همه داد زد: - نفری 2 نمره از انظباط همه کم می کنم الانم همه اتون پاشید برید حیاط و تمیز کنید. همه بلند شدن و بی سر و صدا رفتن. مدیر رو به ما گفت: - مراقب دوستتون باشید شما بمونید . و رفت.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 یک هفته گذشته بود و الانم تازه مدرسه تعطیل شده بود منتظر بابا بودم بیاد دنبالم. دخترا مثل گله گوسفند از مدرسه ریختن بیرون و منم همون دم در منتظر بابا بودم و هر چی نگاه می کردم پیداش نمی کردم. با هووو کشیدن دخترا سر بلند کردم ببینم باز چی دیدن با دیدن ماشین سامیار ابرویی بالا انداختم. لباس اداره تن ش نبود و کت و شلوار رسمی تن ش بود و به ماشین تکیه داده بود با چشم دنبالم می گشت! منم از جام تکون نخوردم و اومدم مثل خودش ژست بگیرم و به در مدرسه تکیه بدم که همون لحضه یکی از دانش اموزا بی مهبا درو باز کرد ماشین معلم بره و افتادم زمین. چپ چپ بهش نگاه کردم و بلند شدم. دیدم داره میاد سمتم. وسط راه وایساد و بهم اشاره کرد برم سمت ش. اره ارواح عمت بشین تا بیام تو کار داری خودت میای. منم محل ش نزاشتم و از جام تکون نخوردم. عینک زده بود اما به خوبی معلوم بود ام کرده. عینک شو براشت و از بین اون همه دختر که زل زده بودن بهش عبور کرد و وایساد جلوم و گفت: - مگه با تو نیستم؟ لب زدم: - به به جناب سرگرد سامیار رادمهر راه گم کردی؟ و از کلمات و می کشیدم تا حرص ش بدم. نفس عمیقی کشید و سعی کرد به اعصاب ش مسلط باشه! و اروم گفت: - سلام می خوام باهات حرف بزنم میای بریم؟ لب زدم: - این شد یه چیزی بریم. و راه افتادم سوار ماشین ش شدم و اونم سوار شد حرکت کرد. لب زد: - خوب اول می ریم غذا بخوری! وای خیلی گرسنه ام بود سری تکون دادم و اونم حرکت کرد. جلوی به رستوران وایساد و پیاده شدیم. اخه کدوم احمقی با لباس مدرسه میاد رستوران؟ واییی خدا! گوشه ترین میز نشستم و سامیار هم نشست و گفت: - چی می خوری ..دختر عمو؟ می میری بگی سارینا! منو رو برداشتم و گفتم: - اممم خورشت قیمه . سری تکون داد و گارسون رو صدا کرد و گفت : - یه پرس قیمه .. وسط حرف ش پریدم و گفتم: - نه کمه دو پرس. متعجب گفت: - من نمی خورم! لب زدم: - برا تو نگفتم واسه خودم می گم یکی کمه. سعی کرد چشاشو گرد نکنه و گفت: - دو پرس با مخلفات بیارید.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 به صندلی تکیه دادم و پرو پرو نگاهش می کردم. اونم طلبکارانه که انگار ارث باباشو دولپی خوردم یه اب هم روش داشت نگاهم می کرد. من که عمرا از رو برم بلاخره خودش نگاهشو برداشت و پوفی کشید. دستامو روی میز گذاشتم و سرمو روی دستام و گفتم: - چیکارم داری اوردیم بیرون؟ دست به سینه نشست و زل زد توی چشای ابی م گفت: - می گم بهت حالا. سرمو کج کردم که چتری هام یه وری شد. بعد از عمری جون کندن و گرسنگی کشیدن گارسون غذا رو اورد و میز رو پر کرد. منم بدون اینکه بهش تعارف کنم شروع کردم والا می خواست خودش برا خودش سفارش بده عمرا از غذای خودم بهش بدم! دولپی می خوردم اونم هی زل می زد بهم منم اصلا به روی خودم نمیاوردم. همه رو خورده بودم و با خستگی به صندلی تکیه دادم واییی الان فقط باید بخوابی! که صدای تیرک برق بلند شد: - تو چرا این همه می خوری چاق نمی شی؟ منم مثل لات ها فیگور گرفتم و گفتم: - چون گردن م کلفته! با چشای گرد شده نگاهم کرد و یهو زد زیر خنده. اولین بار بود خنده این چلغوز و می دیدم ولی از حق گذشته خیلی قشنگ می خندید چال هم داشت. تا داشت می خندید ازش عکس گرفتم! حتما می گید گوشیت کجا بود بعله من قایمکی گوشی می برم مدرسه اینجوریاسسسس. بلاخره خنده اش تمام شد و دوباره با اخم و ته خند گفت: - این جوک ها رو از کجات در میاری؟ منم لوزلمعده امو نشون ش دادم که گفت: - اگه خوردی تا بریم. سری تکون دادم و بلند شدیم. رفت حساب کنه منم سمت ماشین رفتم که یکی محکم عین بز خورد بهم و نسکافه هایی که دستش بود ریخت رو لباسام. از حرص جیغی کشیدم و بلند شدم یه کشیده ی محکم زدم به پسره. هلش دادم و گفتم: - مگه کوررررری ؟ همین جور مات داشت نگاهم می کرد که بیشتر کفری شدم و خواستم یکی دیگه بزنمش که گفت: - چقدر چشات قشنگه دختر! مهو جمله اش بودم که سامیار جلوم قرار گرفت و انقدر خداوکیلی درازه اصلا پسره رو نمی تونستم ببینم و یقعه پسره رو گرفت و چیزی کنار گوشش گفت بعدم هلش داد عقب دستمو گرفت سوار ماشین شدیم. ای بابا نزاشت چهره اون پسره رو ببینم می خواستم اگه خوشکل بود زن ش بشم عروس ننه اش بشم!
اینم سه پارت تقدیم نگاهتون🤍 من بعد به درخواست شما دوستان رمان فقط شب گذاشته میشه ممنون از همراهیتون🌠
الهی 🦋 یـاورمان بـاش 🦋 تامحتاج روزگار نباشیم🦋 همدممان باش تا که تنهای روزگـار نباشیم 🦋 کنارمان بمان تا که بی کس روزگار نباشیم🦋 وخدایمان باش تا بنده این روزگار نباشیم 🦋 آرامش شب نصیبتون🦋 ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎ «شبتون بخیر🌙🌹 »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۳۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
031.mp3
2.52M
🍃 صفحه ۳۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
31 Ansarian-Quran-Farsi-Juz-02-10.mp3
3.19M
🍃 صفحه ۳۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
-وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا و بهترین نام‌ها از آن خداست خدا را با آنها بخوانید ...🤍 سوره اعراف / آیه۱۸۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 سلام امام زمانم✋ 🔹‌بیا عصاره حیدر، بیا چکیده ی زهرا 🔹‌بیا که بوی رسولی ، بیا که نور خدایی 🔹‌شب غریبی مان می شودبه یاد تو روشن 🔹‌تویی که در همه شبها چراغ خانه مایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-السَّلامُ عَلَی رَبیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام سلام بر تـو ای بهار خلایق و خرمی روزگار ..
-أَلسَّلامُ عَلى مَنِ الاِْجابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ سلام بر آن کسى که‌ اجابتِ دعا، در زیرِ بارگاه اوست..♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها... یک نگاه از "تو" کافی است... صبحم بخیر شود همان نگاه را به من برسان من به صبح نگاهت محتاجم... 🌸
آدمها بعد از مدتی شبیه به همانی میشوند که عاشقانه به او مینگرند… و تو دیریست که نشانی‌ام شده‌ای... 🪴
آدم چه کند با هیجانِ وسطِ درس؟ ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد...
من شکایت دارم… از آن ها که نمی فهمند چادر مشکی من یادگار مادرم زهراست. از آن ها که به سخره می گیرند قـداسـتِ حجابِ مادرم را ؛ چـــــرا نمی فهمی؟ این تکه پارچه ی مشکی، از هر جنسی که باشد حـــُرمــت دارد !💔 ‌‌ 🧕🏻
🌷‏همیشه‌‌ میگفت: قانون‌‌ هفت‌‌ ساعتو‌‌ یادتون‌‌نره! تا گناهی‌ مرتکب‌‌ شدید‌‌ تا هفت‌ ساعت‌ فرصت‌‌ توبه‌ دارید... "شهید عباس دانشگر"
طُ دقیقا همان یکنفری هستی که دلم میخواهد پا به پایش پیر شوم...!
می دانـی دلتنـگی چیسـت؟ دلتنـگی آن اسـت ڪہ جسمـت نتوانـد به آنجـایی برود ڪہ جانـت میـرود...💔🥺
🌺امام صادق عليه‏ السلام: تَواضَعُوا لِمَن طَلَبتُم مِنهُ العِلمَ؛ در پيشگاه كسى كه از او دانش مى‏ آموزيد، فروتن باشيد. 📚 [كافى : ج 1 ، ص 36]
کتاب " اذان صبح به افق حلب " صفحه ۵ 🥀 بیاد