Tahdir joze22.mp3
4.06M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی #جزء_بیست_و_دوم قرآن کریم
#صدای_آسمان
⏯ 🎙#ترتیل
🎤 استاد معتز آقایی
⬅️ با #ختم_قرآن 🌹🌸 با ما همراه باشید
بأبي أنت و اُمي یا اباعبـــــدالله
به فدایت همه مادر پدر نوکرها
#صلےالله_علیڪ_ایها_اربابــــ
به تو از دور سلام آقا✋
🔴 تصاویری از مستشاران سپاه پاسداران که در حمله جنایتکارانه روز گذشته جنگنده های رژیم صهیونیستی به کنسولگری ایران در سوریه به شهادت رسیدند.
خون شهدا هدر نمی رود و به زودی ان شاالله ، آیه إنا من ٱلۡمجۡرمين مُنْتَقِمُونَ
محقق خواهد شد ..
#انتقام
┗━━ °•🍃🌺🍃🌸🍃🌺 •°━━┛
#اصول_زندگی_شاد 🦋
❇️ برای خودت تعیین کن
آن قدر هیجان انگیز و خواستنی
که هر صبح اشتیاق جدا شدن از رختخواب را به تو بدهد
#انرژی_مثبت
#ریحانه_بهشتی 🌱
وظیفه شما تربیت کودک نخبه نیست!
امروزه بسیاری از والدین تمام تلاش خود را میکنند تا کودکشان نخبه و به اصطلاح موفق شود. غافل از این که وظیفه والدین تربیت کودک نخبه نیست بلکه تربیت کودک شاد و راضی است.
کودکی که توان حل مشکلات روزمره را داشته باشد، توان ارتباط موثر با همسالان را داشته باشد، از همان چیزی که دارد لذت ببرد و به دیگران حسادت نکند، موفقترین کودک است.
مراقب ایجاد رقابت های ناسالم باشیم ...
#تربیت_فرزند
┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀 #گوهر_ناب 💎 🍀
🔴 پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای سومین شب قدر
🔺 هشدار عجیب و جدی آیت الله بهجت (ره)
🔵 لطفا تا جایی که توان دارید این کلیپ را قبل از شب ۲۳ ام به دست همه برسونید...
ا🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀
🥀 التماس دعا🙏 🥀
ا🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀🖤🏴🥀
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت35
#غزال
با حرف هام حسابی تعجب کرده بود.
نمی دونست باید چه جوابی بهم بده!
نمی دونم داشت به چی فکر می کرد اما عمیق توی فکر بود.
وقتی دیدم حالا حالا ها از فکر در نمیاد گفتم:
- می شه بیای محمد و بلند کنی بریم؟این تخت ها کثیفه مریض میشه.
سری تکون داد و بلند شد.
محمد و بغل کرد نگاهی به من کرد و گفت:
- محمد دستمه نمی تونم کمکت کنم بیای پایین بازومو بگیر خودتو اویزون کن بیا پایین.
سری تکون دادم پیراهن شو گرفتم و اروم از تخت اومدم پایین.
چادر مو برداشتم و سرم کردم.
خداروشکر دردش بهتر شده بود.
اروم اروم پشت سر شایان راه افتادم.
محمد و عقب خوابوند و منم جلو نشستم.
حرکت کرد سمت ویلا اما همین که رسیدیم گفت:
- شما در نیاین می ریم تهران بشینین تا من وسایل و بیارم.
سری تکون دادم و پیاده شد.
بعد از ۵ دقیقه اومد ساک ها رو عقب گذاشت و سوار شد.
راه افتادیم و برگشتم عقب به محمد نگاه کردم که راحت خوابیده بود هوا هم خوب بود.
می خواستیم از شمال بزنیم بیرون دیگه و شایان گفت:
- خوراکی نمی خوای؟
فقط سری تکون دادم که خودمم معنی شو نفهمیدم.
راستش ازش خجالت می کشیدم هنوز.
خودش پیش یه فرودگاه وایساد و رفت خرید کرد.
وسایل هایی که خرید رو توی بغلم گذاشت و حرکت کرد.
خودم اول بستنی رو انتخاب کردم خواستم بخورم که تازه یادم افتاد شایان هم هست!
یکی باز کردم گرفتم سمت دهن ش خواستم ازم بگیره که گفتم:
- نه خطرناکه پشت فرمون نشستی.
لب زد:
- چیزی نمی شه بده من.
دستمو عقب اوردم و گفتم:
- اگه قراره خودت بگیریش نمی دم بهت.
نگاهی بهم انداخت و دوباره به جلو نگاه کرد و گفت:
- خیلی خب!
گرفتم سمت ش و گاز زد منم از مال خودم خوردم.
که گوشیش زنگ خورد در اورد و جواب داد نمی دونم طرف کی بود که عصبیش کرد منم دستم همین جور جلوش مونده بود یهو نمی دونم اون پشت خط چی گفت که این عصبانیت شو روی من خالی کرد و محکم زد توی دستم که پیشش بود و بستنی افتاد روی لباسم.
دستمو با اون دستم گرفتم درد بدی توش پیچید.
اخ دستت بشکنه الهی.
اشک تو چشام از درد جمع شد و با نعره ای که زد از جا پریدم.
به محمد نگاه کردم که فقط تکون خورد و دوباره خوابید.
به دستم نگاه کردم که جای انگشت هاش روش مونده بود.
مثلا قبل از عقد قول داده بود مهربون باشه فقط امروز دوبار مهربونی شو به رخم کشید.
با بغض به بیرون نگاه کردم و اشکام ریخت روی گونه ام.
نه به شوهری که توی تصوراتم بود نه به شوهر الانم که یاد جلوی بقیه خوردم می کنه یا هم کتکم می زنه.
قطع کرد و گوشی رو پرت کرد جلوش رو فرمون.
پنج دقیقه ای گذشت که صدام کرد:
- غزال
#رمان