eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
469 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
41 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان²²•¹²•¹⁴⁰² https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 اقای تیموری زود تر از من گفت: - چی از این زن می دونی؟توروخدا بگو. فرهاد نگاهی به اقای تیموری کرد و گفت: - شما؟ زود گفتم: - اقای تیموری مدیر این رستوران برادر ایشون رو شیدا کشته! فرهاد با مکث گفت: - منظورتون مهدی تیموریه؟ من و اقای تیموری نگاهی به هم کردیم و بعد به فرهاد نگاه کردیم و سر تکون دادیم فرهاد گفت: - خیلی رفیق دارم تو دم و دستگاه این زنیکه شیدا خر پوله مواد جا به جا می کنه دختر و پسر قاچاق می کنه تو پارتی ها و این مجالس هم ولو هست اصلا ادم درستی نیست این پسر جوونه مهدی تیموری هم گفتن فهمیده بود پلیسه شیدا خودش خلاص ش کرده بعد هم جسد شو انداختن اطراف شهر تو ماشینش که بگن دزد زده! شونه های اقای تیموری لرزید و با ناراحتی گفتم: - مهدی تیموری کسی بود که به من جا داد منو پناه داد و اورد اینجا و برادرش چیزی برای من کم نزاشت اگر این دو برادر نبودن معلوم نبود چه بلایی سر من و این بچه می یومد می تونی بهمون کمک کنی این شیدا رو گیر بندازیم؟ فرهاد گفت: - پول می خواد پول زیاد که ما نداریم. براش ماجرا سند ها رو گفتم شرمنده و ناراحت گفت: - باز خوبه بابا می دونست من لیاقت ندارم واسه تو کنار گذاشت بازم خدا بهمون رحم کرد این بار دیگه تو سروری من سرباز هر چی بگی می گم چشم . یه سوالی مدام توی ذهنم پیچ می خورد مردد گفتم: - فرهاد. لب زد: - جانم؟ اب دهنمو قورت دادم و گفتم: - مطمعنی بچه شیدا مال شایان نیست؟ سری تکون داد و گفت: - اره خیالت راحت. سری تکون دادم که این بار اون با ته په ته گفت: - می خوای بچه رو نگه داری؟یعنی چیزه اخه بچه بدون بابا که... نزاشتم ادامه بده و عصبی گفتم: - معلوم هست چی می گی؟این بچه 4 ماهشه اصلا تو بگو 1 هفته اش جسم داره روح داره نعمت خداست من که مادرشم رو می شناسه منو دوست داره درسته باباش نامردی کرده اما من که نامرد نیستم بچه خودمو از بین ببرم!تنهایی خودم بچه هامو بزرگ می کنم به کسی هم نیازی ندارم. فرهاد متعجب گفت: - بچه هات؟مگه چند غلو حامله ای؟ لب زدم: - یه دونه است منظورم محمد و این تو دلیه. سری تکون داد و متفکر گفت: - چطور شایان که کل زندگیش بچه اش بوده اونو داده به تو؟ لبخندی زدم و گفتم: - چون محمد منو دوست دارم یه یه روز و نصفی انقدر گریه کرد و غذا نخورد شایان چاره ی دیگه ای نداشت اورد بهم دادش محمد بجز من پیش کسی نمی مون.
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 اروم زمزمه کردم: - نماز هامو چیکار کنم؟ کامیار هم تایپ کرد: - باید زود تر بریم پایین و یه کاری کنیم سیستم ها رو چک کنم که به نماز ظهر ت برسی . سری تکون دادم و دوباره با سامیار چت کردم. با فکری که به سرم خورد گفتم: - فهمیدم کامیار خطرناکه ولی اشکال نداره باید توی اسانسور نقص فنی ایجاد کنیم من گیر کنم اون تو تا منو در بیارن توهم کار تو انجام بده. سامیار تایپ کرد: - دیونه شدی؟تو دستم امانتی مگه اسانسور الکیه سقوط کنه می میری. با لبخند لب زدم: - کاری که گفتم و بکن من رفتم زیر نیسان نمردم این که اسانسوره نگران من نباش. و مجال بهش ندادم پاشدم زدم بیرون. دنبالم اومد و اروم لب زد: - دیونه بازی در نیار سارینا. وارد اسانسور شدم و گفتم: - یالا وقت نداریم . نفس عمیقی کشید و خیلی نامحسوس یه کاری با در اسانسور کرد که سر در نیاوردم و نگران نگاهم کرد که لبخندی زدم و دکمه بسته شدن و زدم. خدایا خودمو به خودت می سپارم. اول اسانسور درست بود و رفت تا پایین اما در باز نشد و دوباره برگشت بالا. دوباره رفت پایین دوباره اومد بالا. شروع کردم یه جیغ کشیدن و کمک خواستن. صداهایی رو از بیرون می شنیدم توی طبقه های اول و دوم و . ۵ دقیقه ای گذشت که یهو اسانسور شدت گرفت که قالب تهی کردم و افتادم کف اسانسور و چنان با سرعت رفت بالا گفتم الان سقف و می کنه تا اسمون می ره و یهو وایساد. اب دهنمو قورت دادم که با شدت زیادی رفت پایین اگه به زمین می خورد مرگ ام حتمی بود. جیغ بلندی کشیدم طوری که حس کردم حنجره ام خراش برداشت و از شدت اظطراب و کشمکش ها از حال رفتم. با دل اشوب سریع پایین رفتم و کمک خواستم کمی بعد صدای جیغ های سارینا بلند شد که ته دلم خالی شد. تا بقیه جمع شدن سریع وارد اتاق دوربین ها شدم و خوشبختانه هیچکدوم کار نمی کرد اصلا! سریع برگشتم که اسانسور صدا های بدی داد و با شدت بالا و پایین می شد. یا خدا امانت سامیاره . صدای جیغ های سارینا به حدی بود که تن مو می لرزوند و رنگ از رخ ام پریده بود. یهو صداش قطع شد! اسانسور وایساد و یکی داد زد: - برق و قطع کردم فقط 5 دقیقه وقت داری درش بیاری بعد سقوط می کنه. با پتک افتادم به جون در و به زور با بقیه در رو هل دادیم عقب و با دیدن سارینای بیهوش خم شدم و دستشو گرفتم و با یه حرکت کشیدمش بیرون که در با شدت خورد بهم و اسانسور رفت پایین و صدای بلندی ایجاد کرد. اگر یک ثانیه دیر تر درش میاوردم اون جور که در بهم خورد قطع از وسط دو نصف ش می کرد. خدایا شکرت شکرت. اب به روی سارینا پاشیدم که چشم هاشو باز کرد و با دیدن ام نفس راحتی کشید و الکی شروع کرد به گریه کردن که کارمون طبیعی بشه! فریاد کشیدم: - نزدیک بود نامزد من بمیره لین چه وعض عمارته؟ یکی از مستخدم ها اومد و سعی می کرد ارومم کنه! محل ش ندادم و با سارینا از پله ها بآلا رفتیم. در اتاق و باز کردم که بی حال افتاد روی کاناپه. سریع از اب توی یخچال که توی بطری بود برداشتم و قند ریختم هم زدم سمت ش رفتم که اوق زد و سریع لیوان و رها کردم روی میز که چپ ش روی میز و میز رنگ ش تغیر کرد و حالت ذوب شدن به خودش گرفت و داشت اب می شد! چشمام گرد شد خدایا اسید بود! اگه سارینا می خورد... انقدر شکه شدم که یادم رفت برم ببینم سارینا چش شد. بیرون اومد و اونم با دیدن میز شکه شد. اب دهنشو قورت داد که گفتم: - این واسه شناخت نفوذی هاست اونا خودشون می دونن این اسیده اما افراد جدید اطلاعی ندارم و بخورن بدن شون اب می شه می میرن و می فهمن نفوذی بوده!شامس اوردی بالا اوردی. سارینا روی مبل وا رفت و گفت: - امروز دو بار مرگ و پشت سر گذاشتم خدا سومی شو بخیر کنه. سری تکون دادم و گفتم: - باید کل وسایل اینجا رو چک کنیم! امتحان کنیم!بعد استفاده کنیم. سری تکون داد و گفتم: - باز که بالا اوردی مطمعنی خوبی؟ سری تکون داد و گفت: - خوبم حتما چون بالا و پایین شدم توی اسانسور بالا اوردم. سری تکون داد و گفتم: - به لطف فداکاری تو چک کردم اصلا دوربین ها فعال نیست دوربین ها سوخته ان!. اخیشی گفت و زود گفتم: - فهمیدم امشب برنامه دارن می خوان بشینن دور هم مواد بکشن پسرا مواد می کشن و قمار بازی می کنن و دخترا قرص مخدر می خورن! چشمای سارینا گرد شد و گفت: - همون قرص های خطرناک که گفتی؟ سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم: - نه فرق داره اینا فقط خمار و گیج می کنه مثل الکل شکل ادامسه بهت ادامس می دم قرص و بهت دادن با ادامس عوض می کنی خوری باید مثل خودشون خل مشنگ بشی چرت و پرت بگی انگار که مستی فهمیدی؟ سری تکون داد و گفت: - تو چیکار می کنی؟ نشستم روبروش و گفتم: - بلدم کار مو نگران نباش .