#حدیث_روز 🗯
🌺حضرت امام رضا ( ع ) می فرمایند:
زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن عافیت ده جزء است ، که نه جزء آن درکنارهگیرى از مردم ، و یک جزء آن در خاموشى است.
📚(تحف العقول ، ص ۴۷۰)
تو به ادبِ خود ، ارزش مییابی
پس آن را با بردباری زینت بخش . . !
- مولاعلی'؏' -❤️🩹
؛𝗙𝗶𝗴𝗵𝘁 𝘂𝗻𝘁𝗶𝗹 𝘆𝗼𝘂 𝗹𝗲𝗮𝗿𝗻 𝗻𝗼𝘁 𝘁𝗼 𝗹𝗼𝘀𝗲
•انقدر بجنگ تا نباختن رو یاد بگیری🤼♀❤️
#دلـــــی 🫀🌿
🍓🍃🤍
✍کسی را دوست داشتن یعنی . .
از او حمایت کردن
در کلام و رفتار
در شادمانی و در اندوه
یعنی از آرامش او مراقبت کردن
به همین سادگی
والبته به همین سختی...
#توصیه
🤍⤜[@samte_aramesh ]'!
لازمه ی عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ور نه ز نزدیک هم رخصت دیـدار هست..!
#دلـــــی 🫀🌿
🍓🍃🤍
╭─━─━─• · · · · ·
از خدا کم نخواه 🤏🏼'
سلیمان نبی ،اسطوره ی #ثروت 💰💴و قدرت در جهان است 🌏. او هنگام دعا به خداوند میگوید : «خدایا به من ملکی عطا کن که تا به حال به کسی نداده ای و بعد از من هم به کسی عطا نخواهی کرد. او همه چیز را با هم میخواهد چون به قدرت نامحدود خداوند ایمان دارد✨🙏🏻 . او #باور دارد و دریافت میکند .»
پس تو هم #باور کن و هنگام دعا کردن زیاده خواه باش !نترس😇👌🌱☘
...🤌#ذهــن #ثروتمنــــد🧠💰✌️
╰─━─━─• · · · · · ·
╭─━─━─• · · · · ·
#تلاش کن واسه
چیزی که میخوای
آدمی که دوسش داری
شرایط دلخواهِت
جایی که میخوای باشی و ...
از هرچیزی که حس میکنی
تو زندگیت باارزشه ساده دست نکش !
که حتی اگه آخرشم نشد تو از اینکه بی تفاوت نبودی
نسبت بهش پیشِ خودت و وُجدانت سربلند باشی..(:🌖⚡️💛 *
#دلـــــی #انــگیـــــــزه
╰─━─━─• · · · · · ·
صبا! شنیدهام از مّکه رهسپار شده است...
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
╭─━─━─• · · · · ·
-امام حسینِ قلبــ𔘓ـ🫶ــم🫀'(:
هر کس که میگوید حسین حجاش را؛
نیمهکاره رها کرد ؛
اشتباه میگوید...
حسین همان دم که از مکه خارج شد
نیت کرد که مناسکش را عاشقانه به جا آورد...
گواهش هم روز عاشورا؛
قربانی داد...
هروله کرد...
رمی کرد...
حلق کرد...
احرام بست...
طواف کرد...
و...
باید اهل دل بود...
تا فهمید که احدی تا به حال
این چنین مناسک حج عشق را به جا نیاورده است...
-سید یاس
#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ 🫶🏼 ’’
-بۍ ࢪاھ نࢪو ساده تࢪین ࢪاھ حــســیـــن است
╰─━─━─• · · · · · ·
تذكرة عشگ_ _ مسلم الوائلي _ 1445هـ.mp3
32.44M
#عربی تذكرة عشگ💔
🎙الرادود مسلم الوائلي
منو یاد پیاده روی اربعین انداخت!🥲🕊
شمارو چی؟
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت88
#سارینا
خودم بلند شدم و توی همون اتاق رفتم و روی تخت دراز کشیدم .
ضعف کرده بودم و حالم اصلا خوش نبود.
حسابی سردم شده بود و فشارم افتاده بود.
زیر پتو رفتم تا یکم گرمم بشه بهتر بشم.
سامیار با ظرف غذا توی اتاق اومد و گذاشت روی تخت و گفت:
- ضعف کردی اگه نخوری حالت بد می شه..و.
نیم خیز شدم که فکر کرد می خوام بخورم ولی سینی رو پرت کردم پایین و صدای بدی داد.
دراز کشیدم و چشامو بستم.
که دست سامیار روی دستم نشست و جفت دستامو بالای سرم به تخت دستبند زد و گفت:
- من یه پلیس ام زبون ادم های شیطون و لجباز و خوب می فهمم عزیز دلم!
بعد داد زد:
- کامیاررر یه ظرف دیگه غذا بیار.
کامیار با غر غر اورد و گفت:
- ای بابا شدیم اشپزباشی خانوم.
سامیار ازش گرفت و گفت:
- چقدر نق می زنی بابا درست با زن م رفتار کن ها.
نگاه چپی بهش انداختم و گفتم:
- عمرا زن تو نمی شم می رم زن مصطفی می شم.
با خنده گفت:
- به مصطفی که گفتی منو دوست داری.
#سامیار
چشاشو با حرص بست و زیر لب مصطفی دهن لقی زمزمه کرد.
و چشاشو وا کرد قاشق و جلوی دهن ش گرفتم که بی تفاوت نگاهم کرد و گفت:
- فقط از خودت متنفر ترم می کنی!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- بخور!
روشو کرد اونور که گفتم:
- پس شرمنده به روش پلیسی بهت می دم.
و فک شو بین دستم گرفتم که صورت ش جمع شد از درد و دهن ش وا شد که قاشق و توی دهن ش گذاشتم و محتویات ک ریختم تو دهن ش با دست دهن شو گرفتم و هر چی تکون خورد دید نمی تونه کاری بکنه و مجبوری قورت ش داد.
۵ قاشق اولی به همین مدل گذشت که گفت:
- ولم کن خفه کردی خودم می خورم ایی دستام زخم شده عوضی.
دستاشو وا کردم و نشست به تخت تکیه داد و با حرص بشقاب و از دستم کشید و خورد.
چنان می خورد که حس می کردم منو داره می جوه!
تمام که کرد بشقاب و پرت کرد تو بغلم و گفت:
- گوشیمو بده.
بشقاب و پایین گذاشتم و گفتم:
- شرمنده!
پوفی کشید و گفت:
- حداقل گوشی تو بده یه زنگ بزنم به امیر.
شماره امیر رو براش گرفتم و دادم دستش.
#سارینا
با شنیدن صدای امیر بغض کردم:
- اخ سامیار سگ سفت پیدات کنم می کشمت چنان بزنمت اسم خودتو یادت بره سارینا رو کجا بردی عوضی .
لب زدم:
- داداش سارینام.
بهت زده گفت:
- قربونت برم من دورت بگردم خوبی کجایی اذیتت که نکرد؟
زدم زیر گریه و گفتم:
- توروخدا پیدام کن من نمی خوام پیش این نامرد باشم با اون داداش نامرد تر از خودش.
امیر عصبی تر شد و گفت:
- گریه نکن گریه نکن ببینم مگه تو ضعیفی گریه می کنی، باید تا پیدات کن دهن شونو سرویس کنی مثل قدیم خوب؟
بغض کرده گفتم:
- خوب.
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت89
#سارینا
و امیر گفت:
- الان بگو کجایی؟
نگاهی به اتاق انداختم و گفتم:
- نمی دونم فقط تو یه خونه ام نمی دونم کجام کدوم شهر هیچی نمی دونم برو ازش شکایت کن.
امیر گفت:
- این کارو کردم سامیار احمق تو رو برده وسط یه عملیات مخفی کشوری تا عملیات تمام نشه حق برگشت نداری چون الان تو افراد اون عملیات و دیدی!
وارفته به سامیار نگاه کردم.
که گوشی رو ازم گرفت و بلند شد و گفت:
- خوب دیگه دیدی خوبه فعلا بای.
و قطع کرد.
بهت زده گفتم:
- منو اوردی وسط عملیات؟
کامیار گفت:
- یس!
با اخم بهش نگاه کردم و گفتم:
- کی با تو بود نخود هر اش؟همین بهتر نیستی بودی هر روز به زحمت ام می نداختی یه کشیده بهت بزنم!
با مسخرگی نگاهم کرد وگفت:
- برو بابا جوجه من دست رو بچه ها بلند نمی کنم و گرنه الان باید تو کما خوابیده بودی.
پوزخندی زدم گفتم:
- قبلا داداشت 6 ماه فرستادم
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت90
#سارینا
پوزخندی زدم و گفتم:
- قبلا داداشت 6 ماه فرستادم نیاز نیست تو زحمت بکشی!
متعجب به سامیار نگاه کرد و گفت:
- زدیش؟
سامیار گفت:
- ماجراها داره ولی مگه جرعت شو داشتم؟ یه ایل پشتشه! الانم دوسش دارم می خوام مال خودم بشه بقیه ماجرا رو فهمیدن اقا جون طرد ام کرده! بهم زنگ زد گفت دمپرش بشم سر و ته امو یکی می کنه! واسه همین دزدیدمش اوردمش توی این عملیات راه برگشتی نباشه نتونن کاری بکنن!
کامیار گفت:
- با این حساب عملیات تمام بشه برگردی دهنت سرویسه؟
سامیار گفت:
- اره .
کامیار نگاهی بهم انداخت و گفت:
- حالا چرا انقدر عزیزه؟چون خوشکله؟
سامیار گفت:
- تو خوشکلی که سره ولی یکی یدونه هم هست تو لوس کردن هم اوله زبون می ریزه بیا و ببین خون می ریزه سرش اقا بزرگ! برگردیم اول بابا دهنمو سرویس می کنه عزیز دوردونه باباست.
کامیار گفت:
- ما که لوس بازی ندیدم هر چی بوده وحشی بازی بوده لامصب چقدر هم شبیهه منه!
سامیار گفت:
- اره مثل خودت هم شره!
با حرص گفتم:
- تمام شد؟
سر دوتاش چرخید سمتم و گفتم:
- می گم واسه چی منو اوردی وسط عملیات؟ اون قبلی کمت بود این یکی رو هم اضافه کردی؟چی می خوای از جون من؟
کامیار گفت:
- چی می گه عملیات قبلی چیه؟
سامیار گفت:
- یه عملیات بهم داده بودن بین مدرسه دخترانه مواد پخش می شد عوامل شو می خواستیم سارینا تو همون مدرسه بود با کمک سارینا حل شد! پرونده بعدش هم اتفاقی سارینا بود حل شد فقط کم مونده بود بمیره!
کامیار گفت:
- مگه از این کاری هم بر میاد؟
با خشم گفتم:
- هه 2 تا پرونده رو داداش جناب سرگردت نتونسته حل کنه من حل کردم 3 سال درس و توی یه سال خوندم و نظام ثبت نام کردم قبول شدم فردا اولین روز کاریمه توی اداره ای که اسن نکبت هست.
و به سامیار اشاره کردم.
کامیار گفت:
- جالب شد نه حالا نظرم عوض شد معلومه یه پخی هستی اونم صد در صد به خاطر اینکه به من رفتی!
صورت مو حالش چندش جمع کردم و گفتم:
- به پا اعتماد به نفس ت غرق ت نکنه خودشیفته تو هم داداش این خری عموم به اون مهربونی خوبی شما به ای
بی بیشعور و شخصیتی!
کامیار رو به سامیار گفت:
- داداش دقیقا عاشق چی این شدی؟بابا خداوکیلی این تا کاملیا؟
با اوردن اسم اون بغض کردم باز.
چشم سامیار خورد بهم و با خشم رو به کامیار گفت:
- باز تو اسم اینو اوردی بابا بس کن دیگه
حالا الان سارینا فکر می کنه من عاشق چش و ابروی اون بودم.
و رو به من کرد و گفت:
- ببین کاملیا خانوم یکی از همکار های ماست من و کامیار و ایشون همخونه بودیم به عنوان گروه تجاری توی عملیات اون خانوم یه علاقه هایی به من پیدا کرد من هر بار بی تفاوت رد شدم و بهش گفتم که سوتفاهمی پیش نیاد حتا نگاهش هم نمی کردم .
کامیار گفت:
- راست می گه احمقه نگاهش نمی کرد قشنگ بود که!
سامیار گفت:
- من سارینا رو ورداشتم اوردم اینجا دل شو به دست بیارم ببینم تو کلا منو از قلب ش پاک نمی کنی!
#رمان
The most beautiful place in the
World is being in the heart of
Someone you love
قشنگترین جای دنیا بودن تو قلـــ🫀ــب کسی که
دوسش داری . . !
#دلــــی
🍓🍃❤️🩹
╭─━─━─• · · · · ·
⭕️تا حالا کنجکاو شده اید که چرا شیر،
سلطان جنگل است.⁉️
در حالی که نه بدن ورزیده گوریل ، نه قدرت بازو خرس ، نه سرعت پلنگ ، نه خیز آهو ، نه درندگی گرگ ، نه حیله گری روباه و نه خصلت کفتار را دارد ولی او را سلطان جنگل مینامند !!!
♨️شیر به دلیل خصائص رفتاریش سلطان جنگل است، چون تا گرسنه نباشد شکار نمیکند ( درنده خو نیست ) ، در وقت گرسنگی شکار را به اندازه نیازش انتخاب میکند ( طماع نیست ) ،
در بین حیوانات قوی ترین را انتخاب میکند ( ضعیف کش نیست ) ، از میان حیوانات ماده های باردار را شکار نمیکند، ( رحم و شفقت دارد ) ، بعد از شکار اول اجازه میدهد خانواده تغذیه کنند ( از خود گذشتگی دارد ) ، هیچ گاه باقیمانده غذا را دفن یا از دسترس دیگر حیوانات دور نمیکند ( بلند نظر و سفره گذار است ) و در وقت مریضی یا کهولت گله را رها میکند تا مزاحم آنها نباشد...!!!
اگرچه بسیارند شغال ها
اما بیشه همیشه به نام شیراست. . !
#تــلنگـــــــــــر | #سلطان_جنگل🦁
╰─━─━─• · · · · · ·
#پند_شبانه🗯
یه نصیحت خوب از آقای دولت آبادی:
مهربان باشید، اما
از آدمهای پرتوقع فاصله بگیرید
مقیاست رابه هم میزنند وحرمتِ مهرت را می شکنند. آنها حافظه ضعیفی دارند، خوبیها را زود فراموش میکنند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشات و ببند و فقط گوش بده ...بسیار زیــبــا 😌♥️
🤍⤜#قرآن
#دلی♡
دلتــــــــــنگـــــــی ها
گاه از جنس اشــکند ....
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند
دلتنگــــی جنس غریبــــــــی دارد
#دلی♡
اونجایی که دلت شکسته
ولی با لبخند میگی اشکال نداره
همون جا غمگین ترین جای مهربان بودنه...