استاد معتز آقائیTahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze12.mp3
زمان:
حجم:
4.01M
🔊 گوش کنیم| تند خوانی 〖 #جزء_دوازدهم قرآن کریم〗
🎤استاد معتزآقایی
#صدای_آسمان
⬅️ با #ختم_قرآن 🌹🌸 با ما همراه باشید
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت7
#غزال
اخه مگه ادم روی زندگی خواهر خودش ناموس خودش هم قمار می کنه؟
موقعه اذان بود و وقت نماز.
به محمد نگاه کردم که یه گوشه وایساده بود و بازی کردن بقیه رو تماشا می کرد:
- محمد مامان بیا.
ناراحت سمتم اومد بغلش کردم و سمت عمارت رفتم و گفتم:
- چی شده عزیزم؟چرا با بچه ها بازی نمی کنی؟
ناراحت گفت:
- اخه بازی م نمی دن.
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- بریم مامانی نماز بخونه بعد خودم میام بهشون می گم تو رو بازی بدن خوبه؟
خنده به لب ش اومد و گفت:
- راست می گی مامانی؟
اهومی گفتم که صورت مو بوسید.
منم لپ شو بوسیدم و وارد سالن شدم سمت ارباب زاده رفتم که باز تا شیدا چشمش به ما خورد گفت:
- بچه تو مگه پا نداری عین کنه چسبیدی به این؟
محمد هم طبق معمول یه کلمه بود جوابش:
- مامان خودمه!
رو به ارباب زاده گفتم:
- یه اتاق می خواستم می خوام نماز بخونم.
همه اشون با تعجب بهم نگاه کردن انگار که کار عجیبی بخوام انجام بدم.
خود ارباب زاده هم هنگ کرد.
لب زدم:
- مشکلی هست؟
به خودش اومد و از جا بلند شد و گفت:
- دنبالم بیا.
پشت سرش راه افتادم که محمد گفت:
- مامانی نماز چیه؟
لبخندی به روی ماه ش زدم و گفتم:
- خوب ما یه خدا داریم که مراقبمونه اون افریده ما رو و خواسته های ما رو اجابت می کنه این دنیا این زمین خاک باد بارون همه چی همه چی رو خدا افریده برای ما ادما که راحت زندگی کنیم ما هم برای تشکر از خدا نماز می خوندیم الان من می خونم تا تو یادبگیری خوبه؟
سری تکون داد و گفت:
- خدا خیلی خوبه.
سری تکون دادم و گفتم:
- اهوم.
ارباب زاده در اتاق رو باز کرد و گفت:
- این اتاق منه روشویی هم هست امشب رو هم با محمد اینجا بخوابین.
ممنونی گفتم و با محمد توی اتاق رفتیم.
تم سفید و قهوه ای داشت.
محمد و پایین گذاشتم شیر روشویی رو باز کردم و گفتم:
- خوب برای اینکه نماز بخونیم اول باید وضو بگیریم.
اول با دست راست صورت مونو می شوریم یعنی خدایا صورت منو از هر چی گناهه پاک کن بعد
ادامه دارد...
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
«💚🌿» ـبانۅ|•♡ ←[‹چادُر بہ سر بڱـیر ۅ بہ خود∞🌙| بِبالـ“ ˝ڪ ـهِیچ «پادۺاهے👸🏻 بہ بلندۍِ |• چادر۰ٺو •
شنیدم میگن: سرم بره قولم نمیره
قول من به شهدا : چادرمه
سرم بره چادرم نمیره!🖤
#حجاب
🛑📺 فیلمهای سینمایی امروز تلویزیون، شنبه ۴ فروردین
🔹 «ماجراهای من و پدربزرگ» ۱۲:۳۰ از شبکه سلامت
🔺 «مامور مخفی» ساعت ۱۳ از شبکه افق
🔹 «یورش به منطقه مرگ» ۱۳:۳۰ از شبکه تهران
🔺 «سفر اردکی» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔹 «کت ویزل و عصای اسرارآمیز» ۱۷ از شبکه امید
🔺«سازنده» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔹 «خاکسپاری» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔺 «زیر دریایی کورسک» ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
🔹 «بالا را نگاه نکن» ساعت ۲۳:۳۰ از شبکه فراتر
🔺 «عملیات ناپلئون» ساعت ۲۳:۴۵ از شبکه یک
🔹 «مصلحت» ساعت ۲۴ از شبکه سه
✍گفتنی است گاهی امکان تغییر ساعت پخش و یا عدم پخش فیلمهای سینمایی وجود دارد
#اطلاع_رسانی
#اصول_زندگی_شاد
برای متنفر بودن از کسانی که از من متنفر هستند اصلا وقت ندارم
چون بسیار سرگرم دوست داشتن کسانی هستم که دوسم دارند.
#رفیــــــــــق🦋
#انرژی_مثبت
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناامید نشدن و تسلیم نشدن در برابر مشکلات و سختی ها قطعا موفقیت را حاصل میکند..... 🤍
▫️لاَ يَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ
🟤شخص صبور (و با استقامت) پيروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد
✍حقيقت صبر همان استقامت است; استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پيمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و كار شكنى هاى اين و آن. تا چنين استقامتى در انسان نباشد به جايى نمى رسد، زيرا طبيعت زندگى دنيا اين است كه با مشكلات آميخته شده و غالباً در كنار گل ها خارهايى است و در كنار عسل ها نيش زنبورانى. تاريخ نيز بارها و بارها نشان داده است كه پيروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آنجا كه اين سخن به صورت ضرب المثل كوتاهى در ميان همه معروف است. عرب ها مى گويند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گويند:
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند *** بر اثر صبر نوبت
ا┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅ا
🌸 کانال دوستان خوب 🌹🌸 🌸
ا┅┅┄┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┄┅┅ا
هدایت شده از مالک اشتر علی زمان ( محله رباط)
🌷 شجره نامه دقیق و مستند امام خامنه ای حفظه الله 🌷
1_ سید علی حسینی خامنه ای
2_ ابن سید جواد حسینی
3_ ابن سید حسین تفرشی
4_ ابن سید محمد
5_ ابن سید محمد تقی
6_ ابن میرزا علی اکبر
7_ ابن سید فخرالدین
8_ ابن سید ظهیرالدین
9_ ابن سید قطب الدین
10_ ابن میرسید روح الله
11_ ابن میرسید رضا
12_ ابن میرسید جلال
13_ ابن سید بایزید
14_ ابن میرسیدبابا هاشم
15_ ابن سید حسن
16_ ابن سید حسین
17_ ابن سید محمود
18_ ابن سید نجم الدین
19_ ابن سید مجدالدین
20_ ابن سید فتح الله
21_ ابن سید روح الله
22_ ابن سید نیک الدین
23_ ابن سید عبدالله
24_ ابن سید صمد
25_ ابن سید عبدالمجید
26_ ابن میرسید شریف
27_ ابن میرسید عبدالفتاح
28_ ابن میرسید علی
29_ ابن سید علی
30_ ابن میر سید علی
31_ ابن سلطان العلما
32_ ابن میرسید محمد
33_ ابن سید حسن
34_ ابن سید حسین
35_ ابن حسن افطس
36_ ابن علی اصغر
37_ ابن حضرت امام زین العابدین (ع)
38_ ابن سیدالشهدا امام حسین(ع)
39_ ابن امیرالمومنین علی (ع)
🌺 برای سلامتی چنین سلاله پاک و مطهری که ازنسل خون خداست و در راه خدا و خدمت به خلق خداست.🌹صلوات🌹
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 🌹🌹🌹🌹
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡🌱🧡
🧡🌱🧡🌱
🧡🌱🧡
🧡🌱
📚ࢪمآن
🧡خیـــآلتــــــــــو🧡
#بہ_قلم_بانو
#قسمت8
#غزال
و همین جور به ترتیب مراحل وضو رو بهش یاد دادم.
مشتاق روی تخت نشسته بود و با اون لبخند زیباش بهم نگاه می کرد.
بعد از وضو درو قفل کردم مبادا کسی بیاد.
سجاده ای که همیشه همراه ام بود رو در اوردم و پهن کردم.
رو به محمد گفتم:
- ببین مامان جان این مهر هست ممکنه از خاک مشهد باشه با از تربت کربلا یا خاک شلمچه یا جای مقدسی که امام یا شهدای ما خاک هستن ما روی این نماز می خونیم.
قامت به نماز بستم و برای اینکه محمد بشنوه یکم ذکر ها رو بلند تر زمزمه می کردم.
بعد از نماز که سجاده امو جمع کردم محمد خودشو انداخت تو بغلم و با لوسی گفت:
- چقدر خوشکل نماز می خونی مامانی منم می خوام یاد بگیرم باهات نماز بخونم.
قربون صدقه اش رفتم و گفتم:
- چشم عشق مامان از این به بعد باهم نماز می خونیم خوبه؟
سری تکون داد و همون جور که توی بغلم بود از اتاق بیرون اومدم و سمت حیاط رفتم.
پیش بچه ها که رسیدم محمد و پایین گذاشتم و گفتم:
- بچه ها!
همه اشون دورم جمع شدن و گفتن:
- بعله خاله.
محمد گفت:
- اون مامان منه بهش بگین بعله مامان محمد.
اونا به من نگاه کردن و گفتن:
- بعله مامان محمد.
لبخندی به روشون زدم و گفتم:
- می خوام با محمد ام بازی کنید منم باهاتون بازی می کنم اگر بچه های خوبی باشید منم شب براتون شکلات درست می کنم خوبه؟
همه اشون خوشحال دست زدن و گفتم:
- خوب من چشم می زارم شما قایم بشید جای خطرناک نرید ها خوب!
همه با ذوق سری تکون دادن چشمکی به محمد زدم که با ذوق خندید.
روی تنه درختی که بچه ها گفتن چشم گذاشتم و بلند بلند شروع کردم شمردن!
تا 50 شمردم و برگشتم.
همه اشون قشنگ توی دید ام بودن اما برای اینکه هیجانی بشه دیر دیر پیداشون می کردم و می زاشتم سک سک کنن.
#شایان
توی اتاق ام وایساده بودم پشت پنجره.
تاحالا دختری شبیهه این دختره غزال ندیده بودم!
انقدر بچه دوست پر عنرژی و مهربون!
نزدیک دوساعتی می شد که داشت با بچه ها بازی می کرد و همه اشون شاد شده بودن.
گاهی صدای قهقهه های محمد تا اینجا هم می یومد.
منم عاشق همین بودم!پسرم بخنده!
همین که دنیا به کام اون باشه به کام منم هست!
وقت شام سیگار مو خاموش کردم و درحالی که یه دست ام توی جیب ام بود پله ها رو پایین اومدم.
توی حیاط رفتم و غزال و صدا کردم:
- غزال محمد.
غزال که داشت دنبال شون می دوید وایساد و بهم نگاه کرد محمد هم کنارش وایساد و گفتم:
- بیاین داخل وقت شامه.
غزال سری تکون داد و همه بچه ها رو جمع کرد گوشه حیاط دست و پاهاشونو شست و تر تمیز شون که کرد راهی شون کرد داخل.
محمد ام توی بغلش بود و باهم داخل اومدن.
برگشتیم تو و روی میز شام رفتیم.
#غزال
قسمتی که بقیه نشسته بودن روی میز و صندلی پشت سر ارباب زاده رفتم.
ارباب زاده کنار دست پدرش نشست سمت صندلی رفتم که مادر شیدا با اشاره شیدا گفت:
- از قدیم رسم نبوده دایه و کلفت نوکرا با اهل خونه ارباب بشینن غذا بخورن!
با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم:
- منظورتون از نظر طبقه قاطیه؟
شیدا پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- درسته! خوب که می دونی گفتم شاید اینم نمی دونی.
بهش نگاه کردم و گفتم:
- بالاتر از کلام خدا که نداریم داریم؟اونم گفته همه انسان ها باهم برابر ان چه مرد با مرد چه زن با زن چه مرد با زن همه یکسان ان!انسان ها بر اساس پول شون طبقه بندی نمی شن بلکه بر اساس ایمان و شعور شون طبقه بندی می شن.
رو به محمد گفتم:
- مامانی تو بشین شام تو بخور من توی اتاق می خورم.
محمد دستاشو دور گردنم محکم تر کرد و گفت:
- منم می خوام پیش تو بخورم.
رو به خدمتکار گفتم:
- پس لطفا برای من و محمد بیارین توی اتاق.
با لبخند چشم خانومی گفت که تشکر کردم.
ادامه دارد .....
#رمان
🌷﷽🌷
☪️#عاشقانه_های_نیمه_شب💟
#دعای_ابوحمزه_ثمالی 🤲🏻
7️⃣ با اینکه لیاقتش رو نداشتم ولی ...
🌷والْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى تَحَبَّبَ إِلَىَّ وَهُوَ غَنِيٌّ عَنِّي ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى يَحْلُمُ عَنِّى حَتَّىٰ كَأَ نِّى لَاذَنْبَ لِى ، فَرَبِّى أَحْمَدُ شَىْءٍ عِنْدِى وَأَحَقُّ بِحَمْدِى 🌷
🔺 و سپاس خدای را که با من دوستی ورزید، درحالیکه از من بینیاز است و سپاس خدای را که بر من بردباری میکند تا آنجا که گویی مرا گناهی نیست؛پروردگارم ستودهترین موجود نزد من بوده و به ستایش من سزاوارتر است 🔺
🔶یجوری به من محبت میکنه که انگار تا حالا هیچ خطایی ازم سر نزده. عاشقانه منو دوست داره با اینکه هیچ نیازی بهم نداره . هر وقت به خوبیهاش و به بدی های خودم فکر می کنم اشکم در میاد 😢
💎خدای من تو خیلی خوبی خیلی. هیچکس برام مثل تو نمیشه 😍
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(: