🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت2
#یاس
دستاشو توی جیب کاپشن ش کرد و ریلکس گفت:
- ۵ دقیقه وقت داری چمدون ببندی عزیزم.
خدایا این از کجا اومد سر راه من؟
بعید نبود واقعا دست و پامو ببنده و ببرتم.
با خشم وایسادم که خودش فهمید و رفت بیرون .
سریع وسایل مو توی چمدون چیدم و بیرون زدم نگاهشو از گوشی ش گرفت و گفت:
- بده بهم چمدون رو.
نمی خوادی گفتم که دستش اومد سمت چمدون من سریع ولش کردم دستم به دست ش نخوره.
نگاهی بهم کرد و چمدون و برداشت.
در ها رو قفل کردم گاز و قطع کردم.
خواستم برم عقب بشینم که گفت:
- راننده ات نیستم که بیا جلو بشین بیینم.
نفس مو با شدت بیرون دادم و ایت الکرسی زیر لب خوندم ارامش بگیرم.
با سرعت سرسام اوری راه افتاد.
به شدت از سرعت بدم می یومد ولی این خیلی ریلکس بود.
نتونستم طاقت بیارم و گفتم:
- اروم تر برید.
نگاهی بهم انداخت با خنده و مسخرگی گفت:
- اخی ترسیدی؟
جواب شو ندادم و سرعت شو کم کرد.
ظبط و روشن کرد که اهنگ رپ ماشین و پر کرد.
متنفر بودم از این اهنگا و هر اهنگ دیگه ای! فقط مداحی دوست داشتم و مولودی و نماهنگ.
خیلی داشت بد و بیراه می گفت منم فلش و در اوردم و فلش خودمو گذاشتم که پاشا وارفته گفت:
- این چیه؟ مگه بابات مرده؟
اخمی کردم و گفتم:
- چه ربطی داشت؟
فلش و کشید انداخت تو بغلم و دوباره فلش خودشو زد و صداشو زیاد کرد.
منم فلش و کشیدم از پنجره انداختم بیرون .
نگاه خیره اشو روی خودم حس می کردم.
نگاهشو بلاخره از روم برداشت و گفت:
- باشه مادمازل باشه!
پشت چراغ قرمز مونده بودیم و به بیرون داشتم نگاه می کردم و نمی دونستم چجوری از دست این خلاص بشم؟ بریم اونجا مطمعنن امشب که منو گیراوردن رسما زن ش می کنن!
که شیشه سمت من رفت بالا.
چیکار به شیشه داشت؟
دوباره دادم پایین که داد بالا و خواستم بدم پایین که گفت:
- بسه دیگه اون بی ناموس ها دارن نگاهت می کنن بزار لامصب بالا بمونه!
نگآه کردم یه ماشین مدل بالا که چند تا پسر توش بود و زل زده بودم به این ماشین.
اصلا متوجه شون نشده بودم.
تا حرکت کردیم خودش شیشه مو داد پایین منم از لج کشیدم بالا.
#رمان
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋☀️🦋
🦋☀️🦋☀️
🦋☀️🦋
🦋☀️
🦋
#ࢪمان√
🌸دختࢪعموۍچآدࢪۍمن!🌸
#به_قلم_بانو ❄️
#قسمت3
#یاس
داشتم به فرار فکر می کردم!
به یه راه ی که منو از دست این نجات بده!
از حرص زیاد ناخون هامو کف دستم فرو می کردم که یاد چیزی افتادم.
بشکنی توی دلم زدم و با همون اخمم گفتم:
- نزاشتید نماز مو بخونم که یه جایی نگه دارید نماز بخونم.
یکم با حیرت و تعجب گفت:
- عه نماز خون هم که هستی باشه!
نماز مو که تو مدرسه خونده بودم چون من امروز تا ۲ مدرسه بودم درواقعه می خواستم فرار کنم فرار!
می دونستم اگر امشب پام به اون ویلا باز بشه حتما منو هر طور شده زن ش می کنن!
نقشه اشون هم همین بود همه اشون برن این قایمکی بیاد من و ببره چون می دونستن مرغ من یه پا داره و پاشا هم مثل من یه دنده است خودشو فرستادن که حریف ام بشه!
با ایستادن ماشین گفتم:
- چرا وایسادین؟
باز زل زده بود بهم و گفت:
- مگه نمی خوای نماز بخونی؟
از شیشه به بیرون نگاه کردم انقدر تو فکر بودم یادم رفت کلا.
اره ای زمزمه کردم و پیاده شدم.
اونم پیاده شد و درو قفل کرد.
خودشو بهم رسوند .
بین راه ی شلوغی بود!
هوا هم که سرد بود و حسابی سر اش و حلیم ی ها گرم بود.
هر جا می رفتم پاشا می یومد حتما می خواست تو مسجد هم بیاد وایسه تا نماز بخونم و بریم!
اینجوری که نمی شد!
وایسادم و گفتم:
- ناهارمو که کامل نزاشتید بخورم حداقل تا من وضو بگیرم اینجا به حوز روبروم اشاره کردم که وسط این بین راه ی بود و ادامه دادم:
- شما یه چیز خوردنی بگیرید حلیم بگیرید.
یکم نگاهم کرد و باشه ای گفت.
واقعا دیوونه بودا اخه من جلوی این همه جمعیت اینجا وضو بگیرم؟
ولی باز خداروشکر رفت.
سریع به اطراف نگاه کردم تا ماشینی اتوبوسی چیزی پیدا کنم که برگردم تهران.
#رمان
𝖭𝖤𝖵𝖤𝖱 𝖣𝖮 𝖳𝖧𝖨𝖲 𝖶𝖨𝖳𝖧 𝖠𝖭 𝖤𝖭𝖥𝖩!!
هیچوقت ازم توقع بیش از حد نداشته باش:)
thatI love you It is a pure infinity
Of all the poems still
I have not read for any street
اینڪہ
تو رادوست دارم
یڪ بے نهایت محض است
از تمام شعر هایے ڪہ هنوز
براے هیچ خیابانے نخواندہ ام
💙 @PMCMUSIC ❤️848_18241241805098.mp3
زمان:
حجم:
450.2K
♧خواننده :رامین بابک
♤نام قطعه:دوری ازت واسه من💔
▷ ●━━─── ♪
ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
وقتی “خـــــــــدا” بخواهد🌟
بزرگــــی آدمـــــی را اندازه بگیرد!
به جای "قـــــــدش "
“قلبــــــش”
را اندازه میگیرد.
شبتون آروم🌚
#شب_خوش🌙✨
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🌿- بِسمِخُداۍسَتّـٰارُالعیوب(: