#خاطره
#حاج_قاسم
✍یک ماه قبل از شهادت حاجقــاســم رفتم سپاه قدس که خدمت این بزرگوار برسم. وقتی که رفتم ایشان صورت گذاشته بود بر روی تمثال یک شهید و گریه میکرد. سلیمانی یک روز باید میرفت اما اگر مرگ ایشان چیزی به غیر از شهادت بود در حقش ظلم شده بود. راه حاج قاسم ادامه دارد رویشهای خون حاج قاسم شمایی هستند که در دانشگاه و حوزه علمیه و ….. هستید.
همرزم شهید سلیمانی در پایان خطاب به مردم خاطرنشان کرد: شما را به خون حاج قاسم قسم دعا کنید تا من به زودی زود با شهادت به حاج قاسم بپیوندم.
📚راوی: سردار عوض شهابی فر
@sarbazmahdee
✅حاج قاسم، رزمندهی تمام سنگرها...
✍سرتیپ «بختیار فایق خدارحم» معاون فرماندهی واحدهای ۷۰ نیروی پیشمرگه اقلیم کردستان عراق: «در جنگ داعش هم از تمامی متحدانی که از ما حمایت کرده اند درخواست کمک کردیم. یکی از آنها قاسم سلیمانی رحمتالله علیه بود که به منطقه ما آمد و من ایشان را در منطقه زرگه و روستاهای پیراحمد دیدم. قاسم سلیمانی رحمة الله علیه دارای ویژگیهای منحصر به فردی بود و در هر مکان و زمانی که لازم بود از نیروی پیشمرگه اقلیم کردستان حمایت میکرد. به ایشان میگویم تروریستهای داعش با همت جنابعالی و متحدانتان از بین رفتند، از شما تشکر میکنیم که در آن مقطع حامی و همکار ما بودید.»
هر جا که صحبت از مبارزه با تروریسم است، ردّ پوتین حاج قاسم نیز به چشم میخورد. گویی که در مسیر جهاد، هیچگاه مرخصی نداشته است..
❄️🦋
#حاج_قاسم
#خاطره
#لبخند
#مهربانانه
#پروفایل
🖍📌
@sarbazmahdee
‹🍫🥜›
•°
🔻دوست شهید نوری:
🔰گفتنش درست نیس ولی منو #بابک با هم به #خیریه ها کمک میکردیم. یکسری خانواده های نیازمند می شناختیم، سعی میکردم #ناشناس👤 کمکشون کنیم.
🔰گاهی بچه هایی رو میدیدم که #لباس مناسبی ندارن❌ براشون مخفیانه لباس👕 و وسایل میگرفتیم.
🔸امام کاظم(ع):
خدا را در زمین #بندگانی است که برای رفع نیاز های #مردم میکوشند، اینان در روز #قیامت(از عذاب) در امان هستند.
•°
🥜🍯¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🥜🍯¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
‹🍫🥜›
•°
🔻دوست شهید نوری:
🔰گفتنش درست نیس ولی منو #بابک با هم به #خیریه ها کمک میکردیم. یکسری خانواده های نیازمند می شناختیم، سعی میکردم #ناشناس👤 کمکشون کنیم.
🔰گاهی بچه هایی رو میدیدم که #لباس مناسبی ندارن❌ براشون مخفیانه لباس👕 و وسایل میگرفتیم.
🔸امام کاظم(ع):
خدا را در زمین #بندگانی است که برای رفع نیاز های #مردم میکوشند، اینان در روز #قیامت(از عذاب) در امان هستند.
•°
🥜🍯¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🥜🍯¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
‹🌼🍋›
•°
🧔🏻برادر شهید می گوید:👇🏻
🌸🍃کم کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله ، غروب که می شد ، نمازش را میرفت آنجا می خواند ، با بچه ها فعالیت میکرد ، این فعالیت ها کم کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگتر میشد.🎍
🍂🌼سن سربازی که فرا رسید ، بالاخره آن دوره های بسیج فعال و این ها را همه را گذرانده بود ، مدارک همه ی آنها را هم داشت و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت ، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه اش بیشتر شد🌷✨
🌺🌱آن موقع نمی دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد ولی الان می فهمم چه چیزهایی دید ؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت نیا و... همنشین شد . هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد ؛ به نظر من نگاهش قوی تر و استعدادش بیشتر می شود .☘
•°
💛🌻¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
💛🌻¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
‹🍫🥜›
🧔🏻پدرش می گوید:👇🏻
وقتی #بابڪ میخواست بره
،سوریہ من گفتم ڪه #بابڪ دیگه برنمی گرده😞
بابڪ شهید میشه...🕊
اومی گوید: موقعخداحافظےنای بلند شدن نداشتم..🌿
منو و #بابڪ با چشم👀 هایمان ازهمدیگر خداحافظےڪردیم ومن ازپشتسرپسرمرایڪدلسیرنگاهڪردم...✨
🧕🏻خواهرش میگوید:وقتےبابڪ سوارماشین شد و رفت من و مادرمخیلے گریہ میڪردیم😭 ڪہ دیدیم بابڪ برگشتوگفت: خواهش میڪنم گریہ نڪنیداین جورےاشڪ ها تون همیشہ جلوےچشمامہ..🌾
بابڪ سہ بارورفتوبرگشتودفعہ چهارمماروخنداند😅
و رفت...🍂
•°
🥜🍯¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🥜🍯¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
!:)
‹🌧›
•
🔗🍁نوروزی با اشاره به #ویژگی های شهید نوری، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراکبسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار
رفتار مناسب و سنجیده ای داشت.
🌸✨مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به #خاطره ای از این شهید،گفت:
🔗🍁یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابکنوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و
🌸✨یکسوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد.
•°
✈️🦋¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
✈️🦋¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
‹🍑›
•°
بابک به ظاهرش می رسید اما از باطنش غافل نبود❌
از کودکی بسیار زرنگ بود و مدرسهاش را به موقع میرفت📚 بابک وقتی کارشناسیاش را گرفت، در مقطع ارشد در تهران قبول شد.🥇
🏋♀ بابک هنگام ورزش آهنگ زینب زینب را می گذاشت🎶
🌻 مشارکت در مشارکت های اجتماعی و عام المنفعه مانند هلال احمر یکی از فعالیت های بابک است.🍃
بابک مسجدی، هیئتی، ورزشکار، بسیجی و ... بود،کل خانواه بابک را پس از شهادتش شناختیم.🥀🕊
•°
🔥🍊¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🔥🍊¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
|🍃|↫ #خاطره
رفیقشهید :
✨عاشقخونوادهبود
🍃عاشقزندگیبود...
✨#بابکعاشقدورهمیبود...
🍃خیلیچیزامداشت،خیلیچیزاکهجوونای امروزی،همسنوسالایمادوستدارندداشتهباشن..
#ولیفراریبودازگنــاه !🦋گفتشکهاسممدراومدهدارممیرمسوریه...
یهروزیبهمنگفتکهمسیرموپیداکردم.
گفتکه: #فکرکنمنوبتمنه..✨❤️
#شهید_بابک_نوری
#خاطره
همیشه در اردوهایی که می رفتیم، برای انجام کارهایی مثل نظافتِ چادر، چادر زدن و حتی اموری که وظیفهاش نبود، پیش قدم می شد.
بعد از پایان اردو هم همیشه آخرین نفری بود که به خانه بر می گشت.
می گفت: « اگه می خوایم ثواب جمع کنیم، از همین کارهای کوچیک که دیده نمیشه، باید انجام بدیم.»✨
"شهید محسن حججی"
「#شهید_حججی
‹🖨♡›
•°
🌹برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد. برادرش به بابک گفت:"تو سوریه نرو، برو آلمان یا هر جایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی میکنم"
🕊 اما بابک دل به هیچ یک از این وعدهها خوش نکرد. وقتی میگفتیم نرو میگفت:"من باید بروم اگر من نروم کی باید برود . باید بروم تا شماها در امنیت باشید"
🕊خوابهایی از خانم حضرت زینب(س) دیده بود اما هیچگاه برایمان آن خوابها را تعریف نکرد ، خوابهایی که با شهادتش تعبیر شد. فقط میگفت:"من باید برم خانم حضرت زینب(س) زیارت کنم"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌹شادی روحش صلوات
•°
🕊🌿¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🕊🌿¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
#خاطــره🎞
رفیقشہید:
«منیکماشینریشتراشداشتمکهسروصورت رزمندههارااصلاحمیکردیماینماشینریشتراش بعضیوقتهاموقعاصلاحگازمیگرفتودادرزمنده
درمیآمدوقتیاینطورمیشد ،
شهیدبابککلیمیخندید😂»
#شہیدبابڪنورے💛🌻ٖٜ
‹⛈❄️›
•°
همرزمشهید🧔🏻
تویروستاییبهاسمحمیمهمستقربودیم.🦋
ڪارما،پشتیبانیازنیروهایپیادهحزبالله بود.🌿
باید یه۲۰-۱۰کیلومتریعقبترآمادهمی بودیمتادرصورتلزومواردعملبشیم.🥊
به گماگفتندبریدوتومنطقهایبهاسم T2 بمونید..🌱یهمنطقهایکنارپالایشگاهبود.
منو #بابڪ وحسینراهافتادیم.
مسیرروبلدنبودیموداشتیمپشتسر ماشینشهیدنظریحرکتمیکردیم.🚙 البتهاونموقعشهیدنظریصداش نمیکردیم...یهوتومسیریهجعبهمهمات دیدیم...فشنگکلاشبود.🔗
گفتمبابڪبابڪ نگهدار.یهجعبهفشنگ اونجاافتاده..🤨🌸
#بابڪ گفولشکنباباحتماخالیه..
گفتمنه،نگهدار،جعبهپلمبهحیفه،اونجاکه بیکاریم..واسهخودمونمیریمتیر اندازی..هیچینباشه ۱۰۰۰تاگلولههست..
بابکگفدیگهازشردشدیمولشکن.
گفتمخببرگرد.👀
گفتماشیناقاینظریروگممیکنیم.گفتم اخهتواینبیابونکهفقطهمینجاده هست،مسیرروگمنمیکنیم.
خبیهذرهبیشترگازمیدی..
بابکتاکیدداشتکهاونجعبهخالیه.. خلاصهاینکهنگهنداشتورفتیم..
اونشببابقیهبچههادوراتیشنشسته بودیم...🔥 رانندهآمادهوپشتیبانیاومد بهموناضافهشد.
داشتمیگفت:امروزموقعیکهاومدم اینجا متوجهشدمیهجعبهفشنگکلاشگم شده..احتمالاوسطراهافتاده.
یهلحظهمنوبابکچشمتوچشمشدیم، بابکیهلبخندیزد.👀😆
اونلحظهدلممیخواستخودمشهیدش کنم.😐🔪
بعدمنبهشگفتمالانچیڪارتکنم؟
گفببینیهبارحرففرماندهروگوش ندادما.🙆🏻♂
•°
❄️👀¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
❄️👀¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
#خاطره
🔴تنها کسی که بر حاجقاسم حق وِتو داشت...
✍یکی از دوستان حاج قاسم تعریف میکرد که با حاجی جلسه داشتن و زمانش طولانی شد، توی همین حین شهید حسین پورجعفری آمد و چیزی به حاج قاسم گفت. حاج قاسم هم برگشت و با خنده گفت تنها کسی که بر من حق وتو داره و میگوید باید کجا باشم حسین آقاست.
#حاج_قاسم
#ابومهدی_المندس
#خاطره🗒️
برادر شهید:
درست یک هفته قبل از اعزام بابک
بابک مادرم رو داشت میبرد خرید...😕
گفتم دارید میرید منم با خودتون برسونید تا دفتر☺️
بعد که کارم تو دفتر تموم شد
دوباره به بابک
زنگ زدم گفتم بیا دنبالم...🍃
اومد؛ مادر خرید داشت...
مادراومد گفت به من:
« بابک نگو....آچار فرانسه❤️؛ آچار
فرانسه است خدا خیرش بده😍😊
این خاطره همیشه تو خونه هست
#شهید_بابک_نوری ♥️
‹🌸🍀›
•°
🍃رفیقشهید
#پدر شهید نوری سفارش کرده بودن
💢هرگز نذارید بابک بیاد جلو
دو نفر اونجا بودن، آقای حسن قلی زاده و
داوود مهر ورز که تاکید فراوان داشتن
که پدر #بابڪ سفارش کرده ایشون رو
جلو نیارید🌱
#بابک همراه #شهیدنظری و
#شهیدکایدخورده و یکنفر دیگه قسمت
موشکی بودن.
اینارو از ما دور کردند. مارو بردند جلو.
بابک اومد گریه میکرد میگفت: "مگهمندلندارممنمدوستدارم❤️جلو
باشم..."
و خواست #خدا بود که ایشونم آوردن
جلو. بازهم نه اون جلویی که ما بودیم.
یه مقدار فاصله داشتن و #لیاقتشهادتی که نصیبشون شد واقعا عجیب بود.....💔🍂
•°
🌿🌸¦⇢ #خاطره شهید بابک نوری
🌿🌸¦⇢ #فدایۍ_ولایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ #شهید_بابک_نوری
•┈••✾◆🍃🌹🍃◆✾••┈•
#خاطره
سرماي شديدي خورده بود، احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است.
من مسئول تداركات لشكر بودم با خودم گفتم: خوبه يک سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همين كار را هم كردم؛ با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يک سوپ ساده و مختصر درست كردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است؛ گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي فرماندهي لشكرم هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله!
گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟
من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟
گفتم: خوب نه حاجي!
گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن.
#شهادت_اتفاقی_نیست
#حاج_احمد_کاظمی🌷
🔗⃟🐚¦#بـینشآنـ
#خاطــره🎞
بهنقلازهمرزمشهید:
بابڪخیلیمؤدببود🙂
همهتوےمنطقهمیدوننوقتےاومدپیشما
بهشگفتمبابڪچࢪالباساتخاڪےنیست
آخهمگهداࢪےمیࢪےمهمونے!👀
تومنطقهواقعاشࢪمندهشدم💔
وقتیبابڪشهیدشد🕊🌱
مادࢪشهنوزممنومیبینهگریهمیڪنه😭
#شهید_بابک_نوری
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
‹❄☃️›
•.
ࢪفیق شھید:
ࢪفتہ بودیم ࢪاهیان نوࢪ
موقعےڪہ ࢪسیدیم خوزستان،
بابڪ هࢪگزباڪفش ࢪاه نمےࢪفت!
پیاده تویہ اون گࢪما!
میگفت:وجب بہ وجب این خاڪ و شھیدان قدم زدن....
زندگے ڪࢪدند،ࢪاه ࢪفتند...
خون شھیدانمون دࢪ این سࢪزمین ࢪیختہ شده
و ما حق نداࢪیم بدون وضو و با ڪفش دࢪ این
سࢪزمین گام بࢪداࢪیم"
هࢪگز بابڪ دࢪ این سࢪزمین بدون وضو و با ڪفش نࢪفت...)
•°
❄☃️¦⇢ #خاطره داداش بابک
#شهید_بابک_نوری
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره ای زیبا از شهید محسن عزیز
اون شب خیلی خسته بودیم
اما اینقدر حس خوب توی حرم بود که کلی صحبت کردیم که بتونیم شبو توی حرم بمونیم
چون یه شب دیگه کلشو توی حرم بودم و اونقدر انرژی مثبت دریافت کرده بودیم که دلمون نمی اومد بریم بخوابیم
اما اون شب واقعا دیگه باطری مون تموم شده بود
تازه شام هم نخورده بودیم و فکر می کنم ساعت حدودا ١٢ شب بود
گفتن بریم محل اسکان شام بخوریم بعد بر می گردیم
رفتیم اونجا و شام خوردیم
همه اینقدر خسته بودیم که واقعا توانایی اینو نداشتیم که برگردیم حرم و خوابیدیم
#خاطره
چشمامو بسته بودم داشتم فکر می کردم
یهو اون دیدار اول با حرم امام کاظم و امام جواد اومد تو ذهنم
وقتی ما رسیدیم شب بود
تقریبا یکی دو تا ساعتی تا اذان صبح مونده بود
به ما گفتن گوشی و کیف نمی تونین ببرین داخل
من هیچی همراه خودم نبردم ولی یکی از اقوام این حرفو نفهمیده بودن و کیف و... همراهشون بود
وقتی رفتم داخل بعد از قسمت اول که میگشتن ما رو
با یه صفحه فوق العاده مواجه شدم
خیلی خیلی حس خوبی داشت
می خواستم همون لحظه براتون عکس بگیرم ولی گوشیم نبود
با گوشی اون بنده خدا عکس گرفتم
و چه عکسی شد📷
بعد دیگه رفتیم گوشی رو تحویل دادیم و رفتیم داخل
اگه بدونین چه حس و حالی داشت... ♥️
و اگه بدونین چقدر دلم تنگ شده واسه اون حسه... :)
خلاصه رفتم داخل خود حرم
انگاری از در بهشت رفتم تو
یه موج بزرگ از انرژی مثبت بود اونجا
اصلا تصور همچین چیزی رو نداشتم،
اصلا، تصورم این بود که اونجا هم حس و حال خودش رو داره
مثل حرم های دیگه
ولی توی این سفر به این نتیجه رسیدم که هر کدوم از حرم ها کلا یه حال و هوای جدا گونه دارن برا خودشون
که کم کم همه رو می گم واسه تون؛
رفتم تو
آروم آروم راه رو پیدا کردم رفتم که برم زیارت
وارد یه جایی تقریبا راهرو مانند (بزرگ تر) شدم که سمت چپش ضریح بود
وقتی رفتم اونجا کنار خود ضریح خلوت بود
خیلی خلوت
شاید کلا کنار ضریح بیشتر از ٢٠، ٣٠ تا آدم نبود
ضریحشون خیلی خوشگل بود، خیلی
با اینکه خیلی خسته بودم ولی اولین بار بود که اونجور حس خوبی رو دریافت می کردم
اصلا دلم نمی خواست از اونجا دور بشم
رفتم نشستم کنار در و یه چند دقیقه فقط نگاهشون کردم
با لبخند 😍
حرف زدن باهاشون یه حس توصیف نشدنی داشت
از ته ته دلم برای همه تون آرزو می کنم همه ی چیزایی که گفتم رو تجربه کنین 🌱😁
و مطمئنم همه ی اینا رو که الان گفتم با اون چیزی که قراره تجربه کنین خیلی فرق داره
قراره خیلی بهتر باشه 🌸
بهتره از اون چیزی که فکرشو بکنین ✨
#کاظمین
#اولین_سفر_کربلا
#خاطره