مشتاقم ...
برای یڪ تغییر
به دست شما آسمانےها
ڪه زیر و رو شود،
ناخالصےهاے نفسِ زمینگیرم...
#شهید_ابراهیم_هادی
#صبحتون_شهدایی🕊🌹🕊@sardarbakery
#دعای_روز_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان 🕋
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🕋
اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَكاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الى الحَقّ المُبین.
🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋
خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از بركاتش وآسان كن راه مرا به سوى خیرهایش و محروم نكن ما را از پذیرفتن نیكیهایش اى راهنماى به سوى حـق آشكار .
🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋🕋
@sardarbakery
سحر بیست و دوم
اولین روزےکه
فرزندان حیدر، بےعلے(ع)
جاےاطعام سحر
در گوشه اےغم مےخورند...
اولین سحر بدون علے(ع)😭@sardarbakery
🌹سحر بیست و دوم
😔ملاقات علی و فاطمه تماشایی باشد...!
😔علی با فرق خونین و شکسته..!
😔فاطمه پهلوی بشکسته..!@sardarbakery
✅سحر بیست و دوم
عدالت شهید شد.
براےِ آمدنِ عدالتے دیگر دعآ ڪنیم
🖤اللهم عجل لولیک الفرج🖤@sardarbakery
🌻دعای روز بیست و دوم ماه مبارک رمضان
🌸تقدیم به همه شما عزیزان
التماس دعا از شما خوبان✋🌸@sardarbakery
یک راننده لبنانی تعریف میکرد؛
ایام شهادت امیرالمومنین تو تاکسی مداحی گذاشته بودم و مسافری وهابی رو سوار کرده بودم..
به مقصد که رسید از ناراحتی اش گفت کرایه رو امام علی(ع) حساب میکنه و زد به فرار..
منم بخاطر کهولت سن نتونستم برم دنبالش..
چند لحظه بعد صدای زنگ موبایلی به گوشم خورد دیدم طرف گوشی آیفون اش رو جا گذاشته..
جواب دادم دیدم داره التماس میکنه بیا کرایه ات رو بدم..
منم گفتم امام علی(ع) کرایه رو داد تو برو گوشیتو از معاویه بگیر😊
@sardarbakery
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰🕊🌹🕊@sardarbakery
شهید #سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی ،
بر کرانهی خلیج فارس
📎پ ن: ۱۰ اردیبهشت ، روز ملی خلیج فارس گرامی باد🕊🌹🕊@sardarbakery
👇👇👇
❁ بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁
🗓امروز 06 اردیبهشت 1401
▪️#95_روز تا #محرم💔
تا بنده ی آن پادشه بنده نوازم
نازم به دو عالم.به دو عالم چه نیازم
تا ماه محرم اگر او خواست بسوزم
با این نود و پنج شب مانده بسازم
#حسیـن_جانم🌸🍃
@sardarbakery
#دعای_روز_بیست_چهارم_ماه_رمضان 🌸🍃
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷
اللهمّ إنّي أسْألُكَ فيه ما يُرْضيكَ وأعوذُ بِكَ ممّا يؤذيك وأسألُكَ التّوفيقَ فيهِ لأنْ أطيعَكَ ولا أعْصيكَ يا جَوادَ السّائلين.
خدايا من از تو ميخواهم در آن آنچه تو را خوشنود كند و پناه مى برم بتو از آنچه تو را بيازارد واز تو خواهم توفيق در آن براى اينكه فرمانت برم ونافرمانى تو ننمايم اى بخشنده سائلان...
@sardarbakery
4_5904293852503608352.mp3
3.83M
⏯ #تک احساسی
🍃قرار نبود این همه طول بکشه فراق تو
🍃قرار نبود غم دوریم بیاد رو داغ تو
🎤 #محمدحسین_پویانفر
@sardarbakery
السلامعلیکیاصاحبالزمان ♥️
باغ ما پر گل و زیباست ولی غم دارد
همه گویند که این باغ گلی کم دارد
بوستانی که در آن نرگس زهرایی نیست
چو خزانی است که گویی غم عالم دارد
آفتابی، نفس صبح دل آرایی تو
مَه من ، شاخ گل نرگس رعنایی تو
چشمهای من اگر رخصت دیدار نیافت
رو به هر سوی نماید دلم ، آنجایی تو
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#روزتون_مهدوی 🌹
التماسدعایفرج 🤲
@sardarbakery
🌸داستان شب
در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند.
آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت.
همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه می گفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری می کردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان می گذاشت.
وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد.
سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم.
جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن.
هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت.
وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود.
بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بکنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد.
دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری.
اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود.
الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون می گذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نکنی.
🍁☘🍁☘🌸☘🍁☘🍁
@sardarbakery
زمانهایےفرامیرسد
که تصورمیکنی
همه چیزبه
پایان رسیده است.
اماخیلےغیرمنتظره...
خدامعجزه اش
رانشانت میدهد!!!!
این لحظه ناب،
نصیب تک تک شما عزیزان@sardarbakery
آسمان دلتون نور بارون
چراغ خونتون روشن
فرداتون قشنگ تراز هر روز
آسوده بخوابید که
خدا مواظب همه چیز هست
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
@sardarbakery
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
گدای کوی توام ،عیدفطر نزدیک است
بجای فطریه، یک کربلا به من بده آقا...@sardarbakery
🌸آیت الله بهجت:
با کسی نشست و برخاست کنید که همینکه او را دیدید به یاد طاعت
خدا بیفتید نه با کسانی که در فکر معاصی هستند و انسان را از یادخدا باز می دارند.@sardarbakery
عزیزان
شب 27 ماه رمضان
ختم قرآن نیت حاجت تون شروع کنید هرروز مقداری بخوانید
تا شب 27 رمضان سال آینده
ختم کنید بسیار مجرب است
التماس دعای فرج ان شاءالله امین رب العالمین
@sardarbakery
🌸مناجات با خدا
سفره دارد جمع می گردد، گدا را عفو کن
باز هم خوبی کن و این مبتلا را عفو کن
دیگر از این توبه ها دارم خجالت می کشم
یا رب این شرمنده غرق خطا را عفو کن
بر در این خانه من بهر امیدی آمدم
پس، نگیر از من تو این حال و هوا را، عفو کن
دست خالی آمدم، با دست خالی می روم
یا کریم این روسیاهِ بی نوا را عفو کن
پیش مردم آبروی بنده ات را حفظ کن
خوب و بد، در هم بخر، ای یار، ما را عفو کن
جان آقای خراسان، جان سلطان غریب
هم وطن های علی، موسی الرضا را عفو کن
من گنهکار و تویی غفار، یا رب الحسین
جان اربابم بیا این بنده ها را عفو کن
بوده ام این روزها مصداق فابک للحسین
گریه کن های غم کرببلا را عفو کن
جان آن که دست و پا می زد به زیر تیغ و تیر
حُرّ توبه کرده ی بی ادعا را عفو کن
@sardarbakery
هدایت شده از سرداران ورزمندگان عاشورایی
🌸داستان شب
در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند.
آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر می کردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت.
همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه می گفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری می کردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان می گذاشت.
وقتی پیتر متوجه این کار جانسون می شد ناراحت می شد اما به روش هم نمی آورد. چون آنقدر جانسون رو دوست داشت که حاضر نبود حتی برای یک دقیقه تلخی این رابطه رو شاهد باشه. به خاطر همین احترام جانسون رو نگه می داشت و باز هم مثل همیشه با اون درد دل می کرد.
سالها گذشت و پیتر ازدواج کرد و رفت سر خونه زندگیش، اما این رابطه همچنان ادامه داشت و روز به روز عمیق تر می شد. یه روز پیتر می خواست برای یه کار خیلی مهم با خانواده اش بره به شهر. به خاطر همین اومد و به جانسون گفت من دارم می رم به طرف شهر، اما اگه امکان داره این کیسه پول رو توی خونت نگهدار تا من از شهر برگردم.
جانسون هم پول رو گرفت و رفیقش رو تا دروازه خروجی بدرقه کرد. وقتی داشت به خونه برمی گشت، سر راه رفت پاتوق خودش و شروع کرد با دوستاش تفریح کردن.
هوا دیگه داشت کم کم تاریک می شد و جانسون با دوستاش می خواست خداحافظی کنه. اما دوستاش گفتن هنوز که زوده چرا مثل هر شب نمی ری؟ اونم گفت که پولهای پیتر توی خونست و باید زودتر بره خونه و از پولها مراقبت کنه. خلاصه خداحافظی کرد و رفت.
وقتی رسید خونه سریع غذاشو خورد و رفت توی اتاقش. پولها رو هم گذاشت توی صندوقش و گرفت تخت تخت خوابید. بی خبر از اتفاقی که در انتظارش بود.
بله درست حدس زدید. چند نفر شبونه ریختن توی خونه و پولها رو با خودشون بردند! جانسون صبح که از خواب بیدار شد متوجه این موضوع شد و از ناراحتی داشت سکته می کرد! تمام زندگیش رو هم اگه می فروخت نمی تونست جبران پولهای دزدیده شده رو بکنه. از ناراحتی لب به غذا هم نزد.
دم دمای غروب بود که دید صدای در میاد. در رو که باز کرد دید پیتر اومده تا پولها رو با خودش ببره. وقتی جانسون ماجرا رو براش تعریف کرد، پیتر به جای اینکه ناراحت بشه و از دست جانسون عصبانی باشه، شروع کرد به خندیدن و گفت می دونستم، می دونستم که بازم مثل همیشه نمی تونی جلوی زبونت رو بگیری.
اما اصلاً نترس. چون من فکرشو می کردم که این اتفاق بیافته. به خاطر همین چند تا سکه از آهن درست کردم و توی اون کیسه ریختم و اصل سکه ها رو توی خونه خودم نگه داشتم و چون می دونستم که کسی از این موضوع با خبر می شه و تو به همه می گی که سکه ها پیش تو بوده، خونه من امن تر از تو بود.
الآن هم اصلاً نگران و ناراحت نباش شاید از دست من و این رفتارم ناراحت بشی، اما این درسی برات می شه که همیشه مسائلی رو که دیگران با تو در میون می گذارند توی قلبت محفوظ نگه داری و به شخص ناشناسی راز دلت رو بازگو نکنی.
دعا قضا را بر می گرداند
هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد
پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید🙏@sardarbakery
هدایت شده از سرداران ورزمندگان عاشورایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
خدایا🙏
در واپسین شبهای ماه مبارک رمضان 🌙
عطا کن بر ما هرآنچه که در راه
عبادت و بندگی تو نیازمندیم🙏
دلهایمان را مؤمن❣
دستانمان را شکرگزار🙏
و روحمان را بیدار قرار ده🙏
باشد که دست پر از میهمانیات بازگردیم✨🙏
آمیـــن یـــا رَبَّ🙏
شب زیباتون متبرڪ به
گرمـے نگاه خدا❣
الـ.ـهے🙏
دلخوشےهـاتون افزون
دلاتـون از غـم وغصـه.خـالے
و جمـع خانوادهتون
پـراز دلگرمے و عشـق.و.لبخنـد😇
شبتــون پر از ذکر و یاد خـــدا✨🙏✨@sardarbakery
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی انسانها دنیارو "زیباتر" میکنند!
اونایی که:
"به دوست خود یادآوری میکنند" که همیشه عزیزند! 🌸
اونا که غم هیچکس را تاب نمیآورند ،
تو را
بخاطر خودتمیخواهند
"انسانهاییکه هیچوقت"
منفعت رو، دلیل "دوستی تصور نکردهاند
تقدیم به تکتک دوست های عزیز
و با معرفت🌸🍃عصرتون بخیر@sardarbakery
«لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ
إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ»
از ناامیدی در هر جایی
میشود به خدا پناه برد،
حتی از تاریکیِ شکم نهنگ ..
- سوره أنبیا
۸۷🪴@sardarbakery
أنامـجنونالحسیـن:)
چه کنم دست خودم نیست؛
که یادت نکنم!
خواستی دل نبری تا به تو عادت نکنم!...♥️🌱@sardarbakery
با لباس ِ جهـاد
هر کاری عبادت است
و چه زیبا روزهایشان،
وقـفِ خــدا بود...
#مردان_بی_ادعا
#روزتون_شهدایی🕊🌹🕊@sardarbakery
إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
#استاد_نادر_طالب_زاده
تهیهکننده، مستندساز و مجری تلویزیون
علمدار جبهه فرهنگیانقلاب و مقامتاسلامی
و دوست و همسنگر شهید سیدمرتضی آوینی
در روز قدس دعوت حق را لبیک گفت.
طالبزاده با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه
ایران به پشتیبانی جنگ، جهاد رفت و راننده
بولدوزر شد.در والفجر۴ مجروح شد و سپس
در مورد راننده ها مستندی به اسم "والعصر"
سـاخت. او از طـریق تلویـزیون نیز به جـبهه
رفته و مستـند "شـوش شهرِ شهیدان گمنـام"
را در مورد لشکر ۲۱ حمزه قبل از فتح المبین
ساخت. بعد از جنگ مستندسازی را با شهید
مرتضیآوینی ادامهداد ودر تولید آثاری چون
" مسیح " ، "ساعت ۲۵" و " خنجر و شقایق "
با وی همکاری داشت.
#روحش_شاد_باصلوات🕊🌹🕊@sardarbakery
#خاطرات_شهید
●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم #عمار «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!!
گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..»
●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟
گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله..
●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است..
●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان..
بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند»
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قدسنا_لا_أورشلیم✌️🕊🌹🕊@sardarbakery