eitaa logo
ستاره شو7💫
845 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
50 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_
ستاره شو7💫
_
امام رضا کسیه که مارو ندیده فهمیده ، نخونده دونسته و بغل نکرده دوست داره :) •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
497.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی سر کلاس میخوابی •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معین‌الدینی|کانال‌داستان‌شب InShot_۲۰۲۳۰۵۱۶_۲۰۵۸۱۱۷۷۱_۱۶۰۵۲۰۲۳.mp3
زمان: حجم: 11.68M
🐪 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی با شخصیت نازنین علیه السلام گوینده:معین‌الدینی در تو کرامت باران موج می‏زند با تلاوت قرآن هم آغوشی و دست‏هایت،مونس آسمان مدینه ‏اند🍃 علیه السلام تسلیت باد🥀 ᘜ⋆⃟݊🖤•✿ꕥ⊰••""••━━━•─ @setaresho7 ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🖤
5.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش عاقبتمون ختم به آمبولانس بشه ولی از این آمبولانسا❤️‍🩹🌱 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
علی ظهریبانبازی والیبال ابراهیم.mp3
زمان: حجم: 7.68M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔹حاج آقا به ابراهیم گفت: پول شرط بندی حرامه 😳🤯 🔸راز قهرمان شدن🏆، مثل ابراهیم هادی چیه🤔 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖
ستاره شو7💫
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت46 دانیال‌پرسید:‌«پس‌واسه‌چ
‌══━━━⊱✿⊰﷽ ⊱✿⊰━━━══ •¦[📙💠⃟❅]¦• 🔶گردان قاطرچی ها 🔹داوود امیریان ◾️قسمت47 یوسف‌دستش‌را‌روی‌هر‌قاطري‌می‌گذاشت،‌ یا‌مش‌برزو‌رأیش‌را‌می‌زد‌ یا‌کربلایی.‌ وقتی‌هم‌کربلایی‌موافق‌بود‌ مش‌برزو‌ساز‌مخالف‌می‌زد‌ و‌وقتي‌کربلایی‌قاطری‌را‌نشان‌میکرد،‌ مش‌برزو‌ روی‌آن‌عیب‌می‌گذاشت. ‌سرانجام‌یک‌قاطر‌هیکلی،‌ چشم‌یوسف‌را‌گرفت.‌ این‌بار‌کربلایی‌و‌مش‌برزو‌ نتوانستند‌ایراد‌بگیرند. ‌یوسف‌با‌خوشحالی‌از‌پیرمردی‌که‌چپق‌دسته‌بلندی‌داشت‌ و‌به‌آن‌پک‌می‌زد‌ قیمت‌قاطر‌را‌پرسید. ‌پیرمرد‌توتون‌چپق‌اش‌را‌خالی‌کرد‌و‌ درحال‌پر‌کردن‌چپق‌گفت: ‌«قابل‌دار‌نیست‌پهلوون،مهمون‌من‌باش». کلی‌تعارف‌تیکه‌پاره‌کردند‌و‌جان‌من‌جان‌تو‌زدند‌ تا‌پیرمرد‌چپق‌اش‌را‌گیراند‌و‌گفت: ‌«مفت‌مفت.‌بیست‌و‌پنج‌تومن‌ناقابل!» ‌یوسف‌با‌حیرت‌پرسید:‌«بیست‌و‌پنج‌هزار‌تومن؟» پیرمرد‌لبخندزنان‌گفت: ‌«به‌جان‌عزیزت‌این‌سوگلی‌منه.‌ اصلاً‌خوش‌ندارم‌از‌دست‌بدمش،‌ اما‌چه‌کنم‌که‌پول‌لازم‌شدم‌و‌مجبورم.‌ اگر‌دستم‌خالی‌نبود،‌هیچ‌وقت‌ نميفروختمش. ‌من‌کجا‌و‌کی‌می‌تونم‌همچین‌قاطر‌درست‌ و‌درمونی‌پیدا‌کنم؟»‌ کلی‌چانه‌زدند‌و‌پیرمرد‌قهر‌کرد‌و‌نچ‌نچ‌کرد‌ تا‌سرانجام‌گفت: ‌«حالا‌چون‌رزمنده‌اید‌و‌مهمون‌ما،‌آخرش‌ بیست‌و‌دو‌تومن. ‌دیگه‌یه‌قرون‌هم‌پائینتر‌نمی‌آم». یوسف‌برای‌کسب‌تکلیف‌به‌مش برزو‌ و‌کربلایی‌نگاه‌کرد.‌ کربلایی‌هم‌با‌نگاه‌به‌او‌فهماند‌قبول‌کند.‌ یوسف‌میخواست‌پول‌را‌بدهد‌که‌یکی‌ دم‌گوشش‌ با‌لهجه‌ی غلیظ‌کُردی‌گفت: ‌«پول‌ترو‌حروم‌نکن.‌پنج‌تومنم‌نمیارزه!»‌ یوسف‌به‌مرد‌جوانی‌که‌کنارش‌بود،‌نگاه‌کرد. ‌جوانی‌تنومند‌و‌چهارشانه‌بود.‌ لباس‌کُردی‌پوشیده‌و‌ریشه‌ي‌دستارش‌روی‌ پیشانی‌و‌ابروان‌کلفتش‌بازی‌میکرد.‌ چشم‌هاي‌میشی‌خوش‌حالت‌و‌سبیل‌ نازکی‌داشت.‌ با‌چهر‌ه‌ای‌خوش‌تراش‌و‌دلنشین.‌برق‌هشیاری‌در‌چشم‌هایش‌م ‌یدرخشید. ‌یوسف‌زمزمه‌کرد:‌«جدی‌میگی؟»‌ جوان‌به‌پیرمرد‌که‌با‌دل‌نگرانی‌نگاهشان‌ میکرد،‌نگاهی‌انداخت‌و‌با‌صدای‌آهسته‌ گفت: ‌«همون‌که‌گفتم.‌داری‌پولت‌رو‌می‌ریزی‌بیرون ‌نگاه‌به‌چشم‌هاي‌قی‌کرده‌اش‌بکن،‌پای‌چپش‌ام‌کمی‌بالا‌گرفته.‌باید‌درمون‌بشه.‌این‌روی‌کوه‌و‌کمر‌ناکار‌میشه.‌خود‌دانی».‌ یوسف‌به‌پیرمرد‌گفت:‌«پنج‌هزار‌تومن‌میدم.‌می‌فروشی؟»‌ پیرمرد‌که‌داشت‌به‌چپق‌اش‌پک‌می‌زد‌وحشت‌کرد، دهانش‌بازماند. ‌دود‌از‌دهان‌بازمانده‌اش‌مثل‌مه‌بیرون‌زد. ‌تته‌پته‌کنان‌گفت:‌«چی؟‌پنج‌تومن؟»‌یوسف‌به‌مش برزو‌ و‌کربلایی‌گفت:‌«بیایید‌برویم».‌ راه‌افتادند.‌پیرمرد‌با‌صدای‌بلند‌گفت:‌«به خاطر‌گل‌روت‌بیست‌تومن.‌برگرد،‌نمیخوام‌ دست‌خالی‌بری». جوان‌به‌یوسف‌گفت:‌«فقط‌با‌من‌بیا‌و‌ببین‌ چی‌می‌شه».‌ پیرمرد‌فریاد‌زد:‌ «سه‌ساعته‌داریم‌حرف‌می‌زنیم‌ کجا‌سرت‌رو‌انداختی‌می‌ری؟‌برگرد،‌ناز‌نکن،‌آخرش‌هیجده‌تومن.‌ زین‌و‌افسارم‌میدم. ‌صبر‌کن. ‌دارم‌ضرر‌می‌کنم. ‌کجا‌می‌ری؟‌وایسا،‌مگه‌خریدار‌نیستی؟»‌ ادامه دارد... به نظرتون چند میده ؟😁 •✾💫اینجا ستاره شو 💫✾• 💖@setaresho7💖