🤑نوبت برگزیدگان خوش شانس مهر ماه هست
سه نفر اول از فعالترین ها با بدون قرعه❌ کشی و بقیه به قید قرعه انتخاب شدند 💯
1⃣دختر گلم فاطمه زهرا احمدی با 6تا فعالیت
2⃣عماد احمدی
3⃣حدیثه قدیری هر کدوم با 4فعالیت
بقیه دوستای گلم 🌸🌸🌸
امیر محمد قاسمی
فاطمه صادقی
مهشیدبورونی
فاطمه نصر اصفهانی
مصطفی قلع ریز
ملیحه یادگاری
فیروزه عبداللهی
و به مناسبت تولد حضرت زینب س
زینب فولادی
هانیه جمالی
🌸🌸🌸
👏👏👏👏👏👏👏
دوست دارم احساسشون رو بیان کنند و نظرشون رو پیوی برام بفرستند 😊
ستاره شو7💫
🤑نوبت برگزیدگان خوش شانس مهر ماه هست سه نفر اول از فعالترین ها با بدون قرعه❌ کشی و بقیه به قید قر
تا جمعه فرصت دارین شماره تلفن بفرستین برای ادمین تا براتون هدیه کارت شارژ فرستاده بشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈چه لطیف است
🎉حس آغازی دوباره ،
🎈و چه زیباست رسیدن دوباره
🎉به روز زیبای آغاز تنفس..
🎈و چه اندازه عجیب است ،
🎉روز ابتدای بودن!
🎈و چه اندازه
🎉شیرین است امروز...
🎊روز میلاد...
🎊روز تو!
🎊روزی که تو آغاز شدی!
تولدت مبارک🎉🎀🎁🎈
متولدین آذر ماهی
تولدتون مبارک 🎉🎊🎉
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت دوم دكتر هم با برخورد تند و توهينآميز پرونده را برداشت و مطال
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت_سوم
وقتي به خودش آمد، محمد را بغل كرد و از پشت بام پايين آمد، ميدانست كه اتفاقي ميافتد. چشمش به ساعت بود. يكي ـ دو ساعت نگذشته بود كه محمد آرام آرام پلك زد. سرش را چرخاند. دست و پايش را تكان داد و با نگاهش مادر را جستجو كرد. مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بيا بغل مادر. ميآيي محمدجان. محمد روي دو زانو تكيه كرد و خم شد و آهسته كمر راست كرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پروندة پزشكي محمد را برداشت، او را بغل كرد و رفت بيمارستان پيش همان دكتر و....
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
#رفیق_خدایی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
enc_16842510756904039539573.mp3
4.68M
العجل مولا 💔
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
العجل مولا 💔 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ─•━━━•'••'•⊱❅✿
فصلها تمام میشوند
یکی یکی،
زمستان هم در راه است...
کی می آیید
بهار عالم، امام عصر علیه السلام ...؟
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدجور رودست خورد😬😅😅
#بخندیم
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
#انگیزشی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت من صبح شنبه😂
#بخندیم
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
👿شماره ۳ 💥این قسمتشخیلیقشنگه و به کَرَمخدا اشاره میکنه☺️ موقعی ک خدا بیرونش کردابلیس گفت:باید پ
شیطان ۴
خداوند متعال به شیطان همون روز اول اجازه داد که بیاد و یه چیزی رو بندازه توی ذهن آدم!🧠
🔴 لامصب همش هم منفی میندازه!!!😬
هی آدم رو از آینده نگران میکنه!😥
💢 میگه نکنه فقیر بشی! نکنه مریض بشی! نکنه بچت یه طوری بشه و...😈
خدا لعنتش کنه!
هی میانه ی آدم رو با خدا بد میکنه!😒
✔️ ولی اگه ما باهاش محکم برخورد کنیم حتما میره!✊
✅ کافیه که تا یه حرف نگران کننده توی ذهنت اومد بگی
مولای من مهربون تر از این حرفاست... مولای خوبم مراقبمه...
من که تنها نیستم... من آقا و مولا دارم....😌💖
📖قرآن فرمود: مکر شیطان ضعیف هست...
با یه کنترل ذهن ساده از بین میره👌☺️
ادامه دارد....
#شیطان 😈
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••||
.
.
#حوصلتون_سر_نره🙃🙂
#کاردستی
پاکت نامه 👍
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#رمان #نوجوان #فرشتههاازکجامیآیند #قسمت_دوم 🧖♀🧖🧖♀🧖 #گیتی سالی که دانشگاه قبول شدم، پدرم تصادف ک
#رمان
#نوجوان
#فرشتههاازکجامیآیند
#قسمت_سوم
🧖♀🧖🧖♀🧖
مادرم فکر کرد پسر دارد و مرا برای او میخواهد. من هم حاضر بودم برای نجات خانوادهام با کسی که ندیده بودم و نمیشناختمش، ازدواج کنم. اما وقتی رفتوآمدها بیشتر شد، مادرم فهمید اشتباه کرده و من وحشت کردم. او مرا برای خودش میخواست. مادرم دوره افتاد که جایی را پیدا کند تا خودمان را گموگور کنیم.
پیرزنی که تازه شوهرش مرده بود، یکی از دو اتاق خانهاش را اجاره میداد. توی یکی از شهرکهای جادهی ساوه، بهترین موقعیتی بود که پس از سه ماه نصیبمان میشد؛ پول پیش نمیخواست و اجارهاش هم زیاد نبود. پیرزن فقط میخواست تنها نباشد.
تصمیم گرفتیم شبانه فرار کنیم. در عرض چند ساعت دار و ندارمان را توی کارتن کردیم و برای ساعت یازده شب وانت گرفتیم. رانندهی وانت کمکمان کرد. مادرم، من و برادرم که چهار سال از من کوچکتر بود، تندتند کار میکردیم. خواهرم را همان اول نشاندیم جلو وانت و مادرم بهش گفت نباید صدایش دربیاید. در تمام مدتی که وانت را پر میکردیم، از وسایل خانه صدا درآمد اما از این طفلک درنیامد.
وانت را تا کله پر کرده بودیم که مثل اجل بالای سرمان حاضر شد.
ــ بدون خداحافظی میروید؟!
مادرم همان شب شکست. همهی ما شکستیم و خواهر کوچکم گریه کرد. مجبور شدیم دوباره وسایل را برگردانیم توی خانه.
گفت: «اول اجارههای عقبافتاده را بدهید، بعد وسایلتان را ببرید!»
میدانست که پولی نداریم. بدهیمان هر روز سنگینتر میشد. کسی را هم نداشتیم تا
دستمان را بگیرد. مادرم توی تهران کسوکاری نداشت. دست از پا درازتر برگشتیم توی خانه و فکر فرار را برای همیشه کنار گذاشتیم. بعدها فهمیدیم یکی از همسایهها که مستأجر حاجی بود، گزارشمان را میداده و شب فرار هم او خبرش کرده بود.
از فردای آن روز مادرم بههم ریخت، مثل ظرف چینی که بیفتد و بشکند. دکترها گفتند غدهای توی شکمش دارد که باید درش بیاورند. خودمان هم میدانستیم عقدهای است که پس از مرگ پدرم تبدیل به غده شده بود.
باید عملش میکردیم و ما آه در بساط نداشتیم. مادرم با همان حال مریضش رفت دیدن حاجی. رفته بود به هر قیمتی شده راضیاش کند. حاجی جوابی بهش داده بود که ندیده، معلوم بود غدهاش دو برابر شده.
ــ تو به چه دردم میخوری؟ سهتا شکم زاییدهای! مثل تو هزارتا هزارتا ریختهاند. من میخواهم آن دختر را از این نکبت نجات بدهم، زن من بشود بهتر است یا دست آخر تن به هر نکبتی بدهد؟ آخر و عاقبت بیپولی همین است. اصلاً نمیخواهد، نخواهد، به درک! طلبم را بدهید، بروید به جهنم!
مادرم دیگر ناله نمیکرد و توی خانه کسی از غذا خوردن حرفی نمیزد. ما فقط اشک میریختیم و اینطوری شد که تصمیمم را گرفتم. با خودم گفتم، خودم را فدا میکنم تا خواهر و برادرم زندگی کنند. بدون اینکه به کسی چیزی بگویم، رفتم که از حاجی دویست هزار تومان بگیرم
خانههایش بیشمار بودند و درآمدش بیشمارتر. اما خانهی خودش توی یکی از محلههای قدیمی بود. من چند قدم میرفتم و چند دقیقه میایستادم. پای رفتن نداشتم. هرچه جلوتر میرفتم، کار سختتر میشد. زانوهایم میلرزید. بساط یک واکسی را کنار خیابان دیدم. پسری همسنوسال برادرم، سیزدهچهارده ساله.
چهارپایهای برای مشتریهایش گذاشته بود که وقتی میخواهند کفش واکس بزنند، رویش بنشینند.
گفتم: «میتوانم روی این چهارپایه بنشینم؟»
گفت: «بفرمایید!»
ادامه دارد..
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
هزینه های مخفی که می دهیم.
#سواد_رسانه
#برنامه_ریزی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لیلا لیلا لیلااااااا!😉
عَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ
#تلنگر
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
تا حالا قالیچه به این بامزه ای دیده بودید😁😁😬
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂