هدیه به شهیدهوشنگ واحدی🌷
ای برادر واحدی را یادکن
روح پاکش را به حمدی شاد کن
از نبردش چشم دشمن خیره شد
روز روشن پیش چشمش تیره شد
واحدی گفتا خدایا خالقی
گفته ای خود عاشقان را عاشقی
ای خدا باعشق کن خاکسترم
خاک سنگر کی نمای بسترم
جسم ما باشد همیشه بی نشان
با ملائک پرکشم دامن کشان
با وضویش قلب ها را پاک کرد
با نگاهی فخر بر افلاک کرد
گفت یارب لحظه رازم بده
در رهت هم بال پروازم بده
بال پروازی که استادم کند
جرعه ای ده تاکه آبادم کند
مست وبی خود خویش را آتش زنم
در فراقت ناله ها بی غش زنم
ای برادر واحدی را دیده ای
در نگاهش لاله هارا چیده ای
لاله ها سر مست از بویش شدند
عرشیان هر جا دعاگویش شدند
پای کوبان عرشیان باهروله
گرد کویش می شدند باهم یله
دست بوسِ های هویش می شدند
جرعه ی هم ازسبویش می شدند
#محمد_فاریابی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتبیستوسوموبیستوچهارم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتبیستوسوموبیستوچهارم
صدای زنگ گوشیم منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون،
بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..
زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم، فاطمه سادات بود
- الو سلام
+سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟
نشستم رو تخت و گفتم:
-ببخشید دم دستم نبود
- آها، خواستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
-آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام
+خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم
ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام
+باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه
خندیدم و گفتم:
-چشم زود میام
بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات،
اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!!
خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم
حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه،
پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!!
رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم
که محمد اومد تو
- اجازه هست؟
خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم:
_بله داداش جون
جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست:
_میخوام باهات حرف بزنم
درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم:
_فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم
+باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود،
چرا کسی منو نمی فهمید،
دلم می خواست داد بزنم
و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم
ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..
نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم:
_باشه به حرفات فکر میکنم داداشی
لبخندی از سر رضایت زد و رفت بیرون،
حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !!
زنگ خونه رو زدم، چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و محکم منو گرفت تو بغلش:
_سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..با لبخند از هم جدا شدیم که عاطفه رو پشت سرش دیدم،
رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم:
_دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت:
_منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم:
_نی نی خاله چطوره؟؟
خندید و گفت:
_خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه
با ذوق گفتم:
_جون من، کی؟؟
+ ان شاالله دو سه هفته دیگه
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
_واقعا؟؟
لبخندش پررنگ تر شد..سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت:
_وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم
هر دومون تایید کردیم که عاطفه رو به من کرد و گفت:
_خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم:
_ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت:
_حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم:
_باشه عزیزان عذرمیخوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم
#ادامه_دارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به مناسبت ۲۷ آبان،
سالروز شهادت سردار
#شهیدمهدی_زینالدین
#امام_زمان
#شهید_زین_الدین
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نگین عشــــــ❖ــــق
غزل توشیح تقدیم به روح پاک شهید مهدی زین الدین🌹
م🌷 مهدی چو پاسدار وطن بوده هر زمان
فتح المبین و خیبر و والفتح را نشان
ه🌷 هر لحظه در برابر ظلمی به پا کند
لشکر برای حمله ی دژخیم دهلران
د 🌷 داری نشان فتح نشان از شجاعتت
باشد رشادتی که نگنجد دراین بیان
ی🌷 یوسف شدی که مادر گلها صبور شد...
گلزار قم که گشته معطر ز باغبان
ز🌷 زخمی تنت... کبوتر جانت که پر کشید
مادر هزار بار غمت دیده ، بیکران
ی 🌷 یعقوب وار پدر که باید تمام عمر
هجران کشد ز دوری گل های جان فشان
ن🌷 «نابرده رنج گنج میسر نمی شود»
گشته، وطن ز خون شهیدان چو جاودان
ا🌷 آزاده بوده ای که دلت نینوا رسید
فرمانده ای دلیر میان سپاهیان
ل🌷 لبیک گو تویی که جهادت تمام عمر
در اقتدار کشورمان،
بوده ارمغان
د🌷 دزفول و شهرهای وطن، در محاصره
از غیرتت همین که گذشتی ز بذل جان
ی🌷 یا فاطمه«س»، که رمز صبوری مادرست
اینک مجید گشته ز دیگر فداییان
ن 🌷 ناگفته از بیان صفاتت که عاجزم
دریا به وصف قطره نگردد چنین عیان...
#کامله_منصوری
⃟░⃟
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آسمـون زیبـای شـب ♡
سهم قـلب مـهربونـتون ♡
و من آرزو میکنم امشب ♡
دلتــون آروووووم بـاشـه ♡
و رویـاهـاتـون شیـرین ♡
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درودبرشما دوستان نازنینم
🌷صبح زیبایتان آڪنده از
🌷شادےهاے بےپایان
🌷عمرتان جاویداڹ
🌷زیباترین لبخندها برلبانتاڹ
🌷بالاترین دستها نگهبانتاڹ
🌷قشنگترین چشمها بدرقۂ راهتاڹ
🌷سپاس از نگاه پرمهرتون
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
به هر سازی پدیدار است خورشید
به فکرِ وقت دیدار است خورشید
برای اینکه آرامش بگیریم
شبانه روز بیدار است خورشید
#صفيهقومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
غزل برای هفته کتاب🌷
دو همسفر، دو رفیق قدیمی دیرین
دو همقطار صمیمی، دو آشنا، دو امین
تو از قبیله ی شیرین لبان دانایان
من از نواده ی تبریزیان ترک نشین
همیشه با منی، ای از خودم به من نزدیک
نبود و نیست مرا ، جز خود تو،خوب ترین
به قدر و قیمت تو، هیچ مدعی نرسد
لبت عسل، نفست گرم، خنده ات شیرین
ورق ورق،همه ی عمر را تویی معنی
کتاب شعر من، ای هم پیاله ی دیرین
به احترام تو خم می شوند مدعیان
همام و سعدی و بلخی و خواجه شمس الدین
در این جهان زمستانی پر از اسفند
تویی عزیز، گرامی، رفیق فروردین
مرا به یک غزل عاشقانه دعوت کن
تو ای عزیزترین، بهترین، انیس ترین
#ابراهیم_قبله_آرباطان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از بهارِ بخت سهمم خار بود
گلعذارم مأمنِ اغیار بود...
میچکید از چامههایم شرحِ غم
فارغ از حال و هوایم یار بود...
خانه خالی بود از عشق و طرب
بینِ من با سایهاش پیکار بود...
دیگِ حسرت جوش میزد در دلم
ریشههای دردسر بر بار بود...
زندگی با وعدههای پوچِ خود
پیشِ چشمم آرزوها تار بود...
بیکسی سهمِ من از دلدادگی
کوهی از غم در دلم انبار بود...
میزدم بر هر دری نالان سری
در قفس ماندن بسی دشوار بود...
گرچه بود از دوریات مرگم هوس
بیتو ماندن بیتو مردن عار بود...
منتظر کی کرده بینش کرکسی
معرفت کی خصلتِ پرگار بود...
✍حسن_کریمزاده
📓معرفت
#منتظر ✓
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky