پناهی نجویَم
در آغوشِ فریبندهی غیر،
خانه به دوشِ آنم؛
که جرعههای حسِّ مرا
در مویرگانِ روحِ خویش
امان خواهد داد!!!
#آرش_شاهری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شب فراق تو را روز وصل، پیدا نیست
عجب شبی، که درآن شب، امیدفردا نیست
تطاول سر زلف تو و شبان دراز
چه داند، آنکه گرفتار بند و سودا نیست
غم ملامت دشمن، ز هر غمی بترست
مرا ملامت هجران دوست، پیدا نیست
پدر به دست خودم، توبه میدهد وین کار
به دست و پای من رند بی سر و پا نیست
خدنگ غمزه گذر میکند ز جوشن جان
اگر تو را، سپر صبر هست ما را نیست
من آن نیم، که ز راز تو دم زنم، چون نی
وگر رود سخن از ناله، ناله از ما نیست
تو راست، بر سر من جای تا سرم بر جاست
دریغ عمر عزیزم، که پای بر جا نیست
حدیث شوق، چو زلف دراز گشت، دراز
بجان دوست، که یک موی، زیر بالا نیست
خیال زلف و رخت، روز و شب برابر ماست
کجاست، نقش دهانت که هیچ پیدا نیست
من از طبیب، مداوای عشق پرسیدم
جواب داد، که سلمان به جز مدارا نیست
#سلمان_ساوجی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از صبح تازه دم
( عاطفه جوشقانیان)
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تسلط حضرت آقا به شعر و زبان فارسی.
از صبح کلی از آشنایان این کلیپ رو برام فرستادند 😄
#عاطفه_جوشقانیان
@sobhetazedam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی می کند
#شهریاردلها
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گریه کن ای آسمان پهلوی یک مادر شکسته
پیش چشمانش حریم خانه ی حیدر شکسته
می چکد دریای اشک از چشم های مادری که
شاخه ی عمرش میان ضربه های در شکسته
ای پدر دیدی غمت،بعد از تو با جانم چه هاکرد؟
گفت این را فاطمه غمگین و بال و پر شکسته
بعد از او دیگر علی چیزی در این دنیا ندارد
قلب زهرا پشت در تنها و بی یاور شکسته
قصه ی میخ و در و حرمت شکستن آشنا بود
بعد پیغمبر در این کوچه دلی دیگر شکسته
#فریبا_فدایی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
وعده کردی انتظار اندر قرارت میکشم
جمعه ها با جمع جمله دوستدارت میکشم
دم به دم دلتنگم و هر آینه مشتاق تو
چشم خیره به ره، لیل و نهارت میکشم
جان من زخمی شد از زخم زبان دیوها
منتی باشد مرا گردم دچارت، میکشم
#محمدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
سرگرمِ غزل بود به امّیدِ نگاهت
این شاعرِ دلسوختهی چشم به راهت...
آغازِ تبِ آذر و این ناله ی جانکاه
دارم طمعِ گوشه ی چشمی ز نگاهت...
از حُرمِ نفسهای غزلریزِ تو هستم
مست از شکنِ پر خمِ آن زلفِ سیاهت...
بیت و غزل و مصرع و وسواسِ قوافی
افتاده دلِ در به درم باز به چاهت...
جانم اگر آمد بهلبایدوست حلالت
عالم به فدای نظرِ گاه به گاهت...
من عاشقِ لبخندِ سحرگاهِ تو هستم
جانم به فدای تو و لبخندِ پگاهت...
بیلطفِ خداحافظی هرچند که رفتی
معبودِ غزلهام! بود پشت و پناهت...
بیت الغزلِ شعرِ تَرم کاش بیایی
ماندهست نگاهِ غزلم چشم به راهت...
✍حسن_کریمزاده
📓بیتالغزل
#منتظر ✓
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در گلستان جمـالت
بید و سرو و نارون
هر کدام محـو تماشای
توئه افسونگرند
#بداههـــیوسفـــدفتری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتسیوهفتموسیوهشتم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتسیوهفتموسیوهشتم
بعدم لبخند معنا داری زد و بلند گفت:
_خداحافظ عزیــزم
و رو به عباس گفت:
_خداحافظ آقای یا....
سریع گفت:
_یعنی آقای عباس
و بعد ازمون دور شد، نفسی از سر آسودگی کشیدم داشت کم کم لو میداد منو عباس هنوز لبخند میزد .. از چی خنده اش گرفته این بشر ..
چادرمو مرتب کردم و گفتم:
_کاری داشتین که اومدین دم دانشگاه
سری تکون داد و گفت:
_بله، میخواستم مجددا معذرت خواهی کنم و اینکه ناهار دعوتتون کنم
- من که دیشب گفتم تقصیر من بود اصلا، دیگه ناهار لازم نیس
- نه نه ... خب میخوام کمی بیشتر باهاتون حرف بزنم در همین موردی که تو پیامتون اشاره کردین، گفتم که حضوری باید باهاتون صحبت کنم
- باشه، فقط باید به مامانم بگم
در حالیکه در ماشین رو باز میکرد گفت:
_خودم با مادرتون حرف زدم خبر دارن شما ناهار نمیرید خونه
با تعجب نگاهش کردم پس کلا هماهنگ کرده اومده.، یاد اون روز تو پارک افتادم که بهم گفته بود برای حرف زدن با من از محمد اجازه گرفته، آخه این چقدر می تونست متشخص باشه!!!
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ..
نگاهم به بیرون بود،به خیابون ...به آدمایی که میومدن و میرفتن، هر کدوم مشکلات خودشونو داشتن، اصلا چرا مشکل داشتن؟؟؟؟
انگیزه و هدفشون از زندگی چی بود ...
چی می خواستن از این دنیا ..پول؟؟مقام؟؟
تفریح؟؟ دنبال چی بودن؟؟؟چرا انقدر سرشون گرم بود،گرمه هیچی!!
چشمامو رو هم گذاشتم تا دست از این فلسفه بافیام بردارم
نگاهی به عباس کردم و برای اینکه سر صحبت رو باز کنم پرسیدم:
_در چه موردی می خواستین باهام صحبت کنین ..
در حالی که سعی داشت تمام حواسشو به رانندگیش بده گفت:
_در مورد جواب مثبت تون، راستش واقعا من اینجوری فکر نمیکردم.
باز گفت جواب مثبت!!احساس پشیمونی داره بهم دست میده پرسیدم:
_چه جوری؟!!!
+همین که بعد ازدواج مادرم راضی بشن به رفتنم، فکر میکردم بدتر میشه و ازدواج پاگیرترم میکنه
نفسم رو بیرون دادم که بیشتر شبیه آه بود ...
نیم نگاهی بهم انداخت و پرسید:
_به نظرتون الان راضی میشن؟؟
شونه هامو به علامت ندونستن بالا انداختم و گفتم:
_نمیدونم، نمیدونم واقعا، همه چیزو باید بسپارین به خودش
- به کی؟؟
- به همونی که انقدر بیتابین که برین پیشش
کمی مکث کردم و گفتم:
_خدا رو میگم
با تعجب گفت:
_خدا!!
- اره دیگه، مگه دنبال شهادت نیستین، خب شهید هم میرسه به خدا، کنار خدا قرار میگیره، میشه اولیاء الله ...
چیزی نگفت، کمی به سکوت گذشت نمیدونستم به چی داره فکر میکنه، اما من تو ذهنم شهادتی رو ترسیم می کردم که شاید هیچ وقت نصیب من نمیشد ...
بعد چند لحظه سکوت گفت:
_و شما چی؟؟؟
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky