میون سوز و سرمای جدایی
با این احساس بد که تو نباشی
امیدم اینه روزی خوبی هامو
بخوای یک لحظه تو یادت بیاری
حالا که نیستم پیش تو عزیزم
تو هم با یاد من میباری یا نه
اهای عشق جدید هستی من
بگو اصلا تو دوستش داری یا نه
دیگه امشب گذشت و بعد از امشب
شاید حرفای بعدیم اعترافه
توی قانون احساسم شدیدا
همین راهی که تو رفتی خلافه
قد یک عمر از روزای ما رفت
من امشب توی حس و حال دیگه ام
شاید اصلا برای تو مهم نیست
که چندین ساله واست شعر میگم
تو این چندسالگی خاطراتت
هنوز خیلی چیزا واسم سواله
شدیم مثل دوتا خط موازی
رسیدنت به من قطعا محاله
#محمدغلامی
#شمسابادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تحمل میکنم اندوه دنیایی خیالی را
تماشا میکنم نیم پر لیوان خالی را
چرا عاشق شدم؟ از خویشتن هر روز میپرسم
مدام این جملهی بیمعنیِ تلخِ سوالی را
دلیل کشف و شوق و ذوق و احساس و جنون در من
تو در من ساختی تشخیص و تلمیح و توالی را
تو از یک تکه سنگ سخت شاعر ساختی و من
نشستم شعر کردم واژه های لاابالی را
تو بودی اوج مفهوم رسیدن در درون من
که من در حسرتت طی کرده بودم نونهالی را
از اینجا رد شدی حتما، اگر من اینچین مستم
اگر بو میکشم رد تو بر گلهای قالی را…
#سیدتقی_سیدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
در این اَیّامِ فاطمیه ، اکثرِ اُستانها و شهرها ، میزبانِ شُهَدای گُلنام و خوشنام هستند 🌷
_____________________________
از کربُبلا نشانِ حق آوردند
صدشاخۀ لاله در طَبَق آوردند
خوشنامترین دلاورانِ رهِ عشق
گُلهای خدا وَرَق وَرَق آوردند
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
#مدیونِشُهَداهستیم
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تو را برتر از آدم آفریدند
یعنی فراتر از دو عالم آفریدند
نامت که آمد روی لبهای موذن
بر گونههای صبح، شبنم آفریدند
انگشتر خلقت نگینی چون تو میخواست
نام تو را در قلب خاتم آفریدند
وقتی تو را دردانهی عرش خداوند
وقتی دلت را کاشفالهم آفریدند
حبل المتینی، سِرّ اسما خدایی
نام تو را از اسم اعظم آفریدند
آن روز اسماعیل، حتما «یا علی» گفت
آن روز... آن روزی که زمزم آفریدند
کعبه ترک دارد هنوز از اشتیاقت
دیوار آن را گر چه محکم آفریدند
دنبالهی ذکرت صراطالمستقیم است
راه تو را راه مسلم آفریدند
وصفت نمیگنجد میان بیتهایم
واژه برای وصف تو کم آفریدند
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
"خط چشمانِ تو" راهی را نشانم میدهد
یک مسیر بیگناهی را نشانم میدهد
با نگاهت میرسد در سینهام اندوه و غم!
عاقبت یک درد و آهی را نشانم میدهد
من نمیدانم چرا تفسیر چشمان تو را
هر غزل رنگِ سیاهی را نشانم میدهد!
#الهه_نودهی
#کودکان_کار
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
زندگیرا بخاطر تو ، زندگی میکنم ،
کاش میتوانستم ،
زندگی را به زیبایی رویای رنگینی که ازتو دارم ،
تزئینش کنم ، و آوازش کنم ......
#مهتا_منتظر
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
درد دل حضرت زهرا سلام الله علیها با عموی شهیدشان حضرت حمزه سلام الله علیه...
این چندمین شب است؟ نمی دانم
حال و هوای خانه مساعد نیست
در خانه جانماز "علی" پهن است
خانه مگر مجاور مسجد نیست؟
این چندمین شب است؟ نمی دانم
در خانه غیر صحبت غربت نیست
حیدر چرا نماز فرادا خواند؟
حیدر مگر امام جماعت نیست؟
چندین دوشنبه رد شده از تقویم؟
از این سکوت مبهم بی تغییر
امروز شنبه بود عمو حمزه!
ای شنبه بی زیارت تو دلگیر..
گفتم خودم اگر بشود...امروز..
این شد که فضه را نفرستادم
یک بار هم بلند شدم،اما
حیدر اگر نبود می افتادم...
این بار چندم است قسم می داد؟
جان علی بخواب! رعایت کن
واجب که نیست فاطمه جان! اصلا
در بسترت نشسته زیارت کن..
حتی نشسته هم نتوانستم
این را کسی به جز تو نمی داند
تسبیح تربت تو که سنگین نیست
دستم توان نداشت بچرخاند..
دردم لگد که نیست عمو! اصلا
انگار کن که خسته ام از دستاس
دردم جماعتی ست نمک پرورد
دردم جماعتی ست نمک،نشناس...
ضلع شمال غربی این مسجد
با مسجد ضرار برادر شد
"شب" زیر سایه بان بلند شهر
غلظت گرفت و چند برابر شد
شهری اسیر هر چه که پیش آید
شهری بدون "حمزه" و بی "جعفر"
در سینه ی من آنچه فرو میرفت
دندان "هند" بود نه میخ در
کعبه "علی" ست کو دم شمشیرت
تا هر چه بت که مانده بتاراند
کو منطق بُرنده ی "جعفر" تا
این آیه را به شهر بفهماند...
من خواب دیدم از وسط کوچه
تو آمدی و کوچه مسلمان شد
گل میخ ها کنار کشیدند و
هیزم شکوفه داد،گلستان شد
دیدم که نخل های فدک دست
هر شاهد غدیر رطب دادند
برگشت دست "جعفر" و در کوچه
دستان سیلی از نفس افتادند
من خواب دیدم از وسط کوچه
مشکی برای آب امان می برد
گهواره ی تمامی نوزادان
آرام در نسیم تکان می خورد..
از خواب می پرم و دوباره "در"
با یک صدای مبهم ناشفاف
این بوی چوب نیست که می آید
انگار خیمه سوخته این اطراف
نگذاشت تنگه ی اُحُدی امروز
فصل الخطاب کوچه ی ما باشی
باور نمی کنم که به این منوال
تنها تو "سیدالشهدا" باشی
با یک سلام سمت تو می چرخم
از گوشه های زخمی این بستر
کار عمو و دختر دیگر کاش
هرگز به درددل نکشد دیگر...
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#در_سوخته
#ایام_فاطمیه
#سیده_اعظم_حسینی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هر وقت دلتنگ تو میشوم
خودم را در آیینه نگاه میکنم
کسی در من نفس میکشد
مانند تو...
#مهدی_ملک
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز آمدم چون ماه نو،
تا قفلِ زندان بشکنم
وین چرخِ مردمْخوار را
چنگال و دندان بشکنم
#مولانا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم کرده سفارش
که بگو اولِ هـر مـاه
بـأبـی أنـت و امـی
💚 یـا ابـا عـبـد اللـه💚
اول ماه سپردم گرهها را به حسین
❤️ بأبـی أنـت و أمــی یـا حســیــــن❤️
💚 السلام علی الحسین
💚 و على على بن الحسين
💚 و على اولاد الحسين
💚 و على الاصحاب الحسين
#جمادی_الثانی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
مادرم کرده سفارش که بگو اولِ هـر مـاه بـأبـی أنـت و امـی 💚 یـا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_10565611049.mp3
2.07M
آقا جان امام زمان دوستت دارم همین
ای دل تسلای همه، در آسمان تابیدنت
نرگس معطر میشود با هر نفس بوئیدنت
دیشب به خوابم آمدی پیگیر احوالم شدی
دل را به چالش میکشد این شیوهی پرسیدنت
بی تو کویری بی کسم، با تو به فردا میرسم
سیراب کن جان مرا با مهربان باریدنت
ای سرو باغ فاطمی دل را دخیل آورده ام
ای کاشکی قسمت شود آن آستان بوسیدنت
تا خواب دیدم امدی طوفان دل آرام شد
من ماندم و آدینه ای حتی به رویا دیدنت
#مهتاب_بهشتی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر سراغت را از نارنج
رها شده در پیاله ی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از ماه، ماه درشت
و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از گلدان شکسته
بر ایوان آذر ماه نخواهم گرفت
دیگر نه خواب گریه تا سحر،
نه ترس گمشدن از نشانی ماه،
دیگر نه بن بست باد و
نه بلندای دیوار بی سوال..
من، همین من ساده..
باور کن
برای یک بار برخاستن
هزار هزار بار فرو افتاده ام...
#سیدعلی_صالحی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بگریمت مادر
جهان،جهان شده با اسمِ اعظمت مادر
شکفته زندگی از برکتِ دَمَت مادر
به گردشند همه مُهره هایِ سُبحه ی دهر
به لطفِ رشته یِ ذکرِ دَمادَمَت مادر
عزیزِ جانِ خدیجه(س) چقدر دریایی
هزار آسیه هستند مریمت مادر
میانِ معرکه یارایِ ذوالفقار شده ست
همیشه تیغ بیاناتِ مُحکمت مادر
نداده قد خِرَد عالِمانِ دهر هنوز
به درکِ کوچه ای از کُلِ عالَمَت مادر
شکوهِ زندگیِ جاودانه می بخشی
به هر که کشته شود زیرِ پرچمت مادر
غم مدینه سرآغاز داغِ کرب و بلاست
و فاطمیه شروعِ مُحّرَمت مادر
نه فاطمیه فقط،بلکه هر نفس داریم
به خانه یِ دلمان آتش از غمت مادر
نمی شود بنویسم غمِ تو را باید
هزار بیتِ پس از این ،بگِریَمَت مادر
#شهادت_حضرت_زهرا
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رماندرحوالیعطریاس
#قسمتپنجاهوسوموپنجاهوچهارم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتپنجاهوسوموپنجاهوچهارم
لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش
گفت:
_ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد
لبخندم عمیق تر شد اونم لبخندی زد و گفت:
_آخه تو چرا انقدر خوبی؟!
در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت:
_اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن
به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،
بلند شد ایستاد...
که یاد انگشترش افتادم و سریع گرفتم جلوش
- این دیشب اومده بود تو وسایلام
گرفتش و گفت:
_چقدر دنبالش گشتم
نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت:
_پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا
خندیدم... که گفت:
_آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها
فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه
- خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی
خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم
_روش” و ان یکاد” نوشته
خیره به پلاک “وان یکاد” تو دستش بودم که ادامه داد:
_یه یادگاری از طرفِ من
اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه لبخندی زد و خداحافظی کرد …و رفت …چه ساده رفت …مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود…پس این همه بیقراری از کجا میومد …
به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم …
“برگرد عباس …برگرد … تو باید برگردی …
باید زنده برگردی … باید … من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم…اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم …برگرد … “
روزها برام به سختی میگذشت،همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود، گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه .. خیلی کم زنگ میزد،وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد، انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو، همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده،
گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم گلزار شهدا بود و بس…
تو اتاقم نشسته بودم
و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،
اسمش “خدا بود و دیگر هیچ نبود“ بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم، احساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون،
هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم،
آه که چقدر سخت بود دوری و #انتظــار…
کتاب رو بستم، تمام تمرکزم رو از دست داده بودم، اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم…
نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود ..
بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد،
کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم،
مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره، بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،
بلند شدم تا برم بهش بگم..
از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم،
چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز،
در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم:
_چیکار میکنی برادرِ من؟!!
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تبسّم میکنیم امّا دچار درد جانسوزیم
همیشه باخبر از حال ما، تنها خداوند است
#حمیدرضا_آبروان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#فاطمیه
چکید از چشم من باران نم نم
برای فاطمه مظلوم عالم
به تن کردم لباس مشکیام را
دلم خون شد از این داغ معظّم
#نگین_نقیبی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خـدایـا🙏
🪐دراین دریای پرتلاطم روزگار
✨بـا نگـاه مهـربانت
🪐دلگرممان کـن
✨بـه فـردایی بهتـر
🪐شبتون پراز آرامش
✨و نگـاه خـداونـد
🪐هر کجا کـه هستین
✨همراهتان باشـد
🌓🌓🌓🌓
شبتوندرپناه خدا
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صبح
آغاز فصلی
دوباره است...!
زندگی را ورق بزن،
قدم بردار به سوی نور،
به سوی خورشید
به زندگی سلام کن...!
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پرازخیروخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
پاییز سرد.... - @mer30tv.mp3
6.41M
صبح 13 آذر
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky