eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.2هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی‌را بخاطر تو ، زندگی میکنم ، کاش می‌توانستم ، زندگی را به زیبایی رویای رنگینی که ازتو دارم ، تزئینش کنم ، و آوازش کنم ...... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
درد دل حضرت زهرا سلام الله علیها با عموی شهیدشان حضرت حمزه سلام الله علیه... این چندمین شب است؟ نمی دانم حال و هوای خانه مساعد نیست در خانه جانماز "علی" پهن است خانه مگر مجاور مسجد نیست؟ این چندمین شب است؟ نمی دانم در خانه غیر صحبت غربت نیست حیدر چرا نماز فرادا خواند؟ حیدر مگر امام جماعت نیست؟ چندین دوشنبه رد شده از تقویم؟ از این سکوت مبهم بی تغییر امروز شنبه بود عمو حمزه! ای شنبه بی زیارت تو دلگیر.. گفتم خودم اگر بشود...امروز.. این شد که فضه را نفرستادم یک بار هم بلند شدم،اما حیدر اگر نبود می افتادم... این بار چندم است قسم می داد؟ جان علی بخواب! رعایت کن واجب که نیست فاطمه جان! اصلا در بسترت نشسته زیارت کن.. حتی نشسته هم نتوانستم این را کسی به جز تو نمی داند تسبیح تربت تو که سنگین نیست دستم توان نداشت بچرخاند.. دردم لگد که نیست عمو! اصلا انگار کن که خسته ام از دستاس دردم جماعتی ست نمک پرورد دردم جماعتی ست نمک،نشناس... ضلع شمال غربی این مسجد با مسجد ضرار برادر شد "شب" زیر سایه بان بلند شهر غلظت گرفت و چند برابر شد شهری اسیر هر چه که پیش آید شهری بدون "حمزه" و بی "جعفر" در سینه ی من آنچه فرو میرفت دندان "هند" بود نه میخ در کعبه "علی" ست کو دم شمشیرت تا هر چه بت که مانده بتاراند کو منطق بُرنده ی "جعفر" تا این آیه را به شهر بفهماند... من خواب دیدم از وسط کوچه تو آمدی و کوچه مسلمان شد گل میخ ها کنار کشیدند و هیزم شکوفه داد،گلستان شد دیدم که نخل های فدک دست هر شاهد غدیر رطب دادند برگشت دست "جعفر" و در کوچه دستان سیلی از نفس افتادند من خواب دیدم از وسط کوچه مشکی برای آب امان می برد گهواره ی تمامی نوزادان آرام در نسیم تکان می خورد.. از خواب می پرم و دوباره "در"‌ با یک صدای مبهم ناشفاف این بوی چوب نیست که می آید انگار خیمه سوخته این اطراف نگذاشت تنگه ی اُحُدی امروز فصل الخطاب کوچه ی ما باشی باور نمی کنم که به این منوال تنها تو "سیدالشهدا" باشی با یک سلام سمت تو می چرخم از گوشه های زخمی این بستر کار عمو و دختر دیگر کاش هرگز به درددل نکشد دیگر... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هر وقت دلتنگ تو میشوم خودم را در آیینه نگاه میکنم کسی در من نفس میکشد مانند تو... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز آمدم چون ماه نو، تا قفلِ زندان بشکنم وین چرخِ مردمْ‌خوار را چنگال و دندان بشکنم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم کرده سفارش که بگو اولِ هـر مـاه بـأبـی أنـت و امـی 💚 یـا ابـا عـبـد اللـه💚 اول ماه سپردم گره‌ها را به حسین ❤️ بأبـی أنـت و أمــی یـا حســیــــن❤️ 💚 السلام علی الحسین 💚 و على على بن الحسين 💚 و على اولاد الحسين 💚 و على الاصحاب الحسين 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
1_10565611049.mp3
2.07M
آقا جان امام زمان دوستت دارم همین ای دل تسلای همه، در آسمان تابیدنت نرگس معطر می‌شود با هر نفس بوئیدنت دیشب به خوابم آمدی پیگیر احوالم شدی دل را به چالش می‌کشد این شیوه‌‌ی پرسیدنت بی تو کویری بی کسم، با تو به فردا می‌رسم سیراب کن جان مرا با مهربان باریدنت ای سرو باغ فاطمی دل را دخیل آورده ام ای کاشکی قسمت شود آن آستان بوسیدنت تا خواب دیدم امدی طوفان دل آرام شد من ماندم و آدینه ای حتی به رویا دیدنت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر سراغت را از نارنج رها شده در پیاله ی آب نخواهم گرفت دیگر سراغت را از ماه، ماه درشت و گلگون نخواهم گرفت دیگر سراغت را از گلدان شکسته بر ایوان آذر ماه نخواهم گرفت دیگر نه خواب گریه تا سحر، نه ترس گمشدن از نشانی ماه، دیگر نه بن بست باد و نه بلندای دیوار بی سوال.. من، همین من ساده.. باور کن   برای یک بار برخاستن هزار هزار بار فرو افتاده ام... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
بگریمت مادر جهان،جهان شده با اسمِ اعظمت مادر شکفته زندگی از برکتِ دَمَت مادر به گردشند همه مُهره هایِ سُبحه ی دهر به لطفِ رشته یِ ذکرِ دَمادَمَت مادر عزیزِ جانِ خدیجه(س) چقدر دریایی هزار آسیه هستند مریمت مادر میانِ معرکه یارایِ ذوالفقار شده ست همیشه تیغ بیاناتِ مُحکمت مادر نداده قد خِرَد عالِمانِ دهر هنوز به درکِ کوچه ای از کُلِ عالَمَت مادر شکوهِ زندگیِ جاودانه می بخشی به هر که کشته شود زیرِ پرچمت مادر غم مدینه سرآغاز داغِ کرب و بلاست و فاطمیه شروعِ مُحّرَمت مادر نه فاطمیه فقط،بلکه هر نفس داریم به خانه یِ دل‌مان آتش از غمت مادر نمی شود بنویسم غمِ تو را باید هزار بیتِ پس از این ،بگِریَمَت مادر 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد لبخندم عمیق تر شد اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟! در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد انگشترش افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا خندیدم... که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم _روش” و ان یکاد” نوشته خیره به پلاک “وان یکاد” تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه لبخندی زد و خداحافظی کرد …و رفت …چه ساده رفت …مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود…پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …برگرد … تو باید برگردی …  باید زنده برگردی … باید … من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم…اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم …برگرد … “ روزها برام به سختی میگذشت،همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود، گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه .. خیلی کم زنگ میزد،وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد، انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو، همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده، گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم گلزار شهدا بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش “خدا بود و دیگر هیچ نبود“ بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم، احساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون، هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم، آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم، تمام تمرکزم رو از دست داده بودم، اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم… نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد، کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره، بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز، در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!! ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تبسّم می‌کنیم امّا دچار درد جانسوزیم همیشه باخبر از حال ما، تنها خداوند است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چکید از چشم من باران نم نم برای فاطمه مظلوم عالم به تن کردم لباس مشکی‌ام را دلم خون شد از این داغ معظّم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خـدایـا🙏 🪐دراین دریای پرتلاطم روزگار ✨بـا نگـاه مهـربانت 🪐دلگرممان کـن ✨بـه فـردایی بهتـر 🪐شبتون پراز آرامش ✨و نگـاه خـداونـد 🪐هر کجا کـه هستین ✨همراهتان باشـد        ‌‌‎   🌓🌓🌓🌓 شبتون‌درپناه خدا 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح آغاز فصلی دوباره است...! زندگی را ورق بزن، قدم بردار به سوی نور، به سوی خورشید به زندگی سلام کن...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‎🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز‌خیروخوبی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پاییز سرد.... - @mer30tv.mp3
6.41M
صبح 13 آذر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
غم در دلِ من گر چه که دنیاست؛ چه غم؟ تا مادر ما حضرت زهراست ، چه غم؟ من گر چه کویرم که سرابم عطش است با فاطمه قلبم همه دریاست ؛ چه غم؟ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
« تعبیر خواب » آب و آیینه ... کجا قیمت ِ خوابم دانند؟ تا خدا می رود این خواب که در چشمانند من به تعبیرِ مُعَبِّر ، به قضا تن دادم هر شب از چشمِ همین آینه می افتادم خواب ها را بخدا جز نظرش نشناسند آب و آیینه به توصیفِ زبان ، حساسند من در اوجِ هنرِ آینه ... خود را دیدم بارها بر هنرِ بی هنرش خندیدم حُجّتِ آب ، اگر روشنیِ تقدیر ست این لبِ تشنه به لب های همان تعبیر ست آن تَرک ها که در اعماقِ تنم افتادند به همین آب .... همین آینه لب می دادند من کجا ... ؟ خواب کجا... ؟ ساده کنم تعبیرم پای این جذر ، خدا را بخدا می گیرم آب و آیینه... کجا قیمت ِ خوابم دانند؟ تا خدا می رود این خواب که در چشمانند (خاتون) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چه روز دلپذیری ست بهارستانِ آمدنت و من که در تنگنای حادثه ها راهی یافتم به سمت ِ سایه روشن تقدیر از چشمانت الگو می گیرم از بس برای دیدن شان نقشه کشیدم و تا بلندای فواره های دلتنگی هی تصورشان کردم در دریغی سوزناک با سینه ای به آذر افکنده که هیچ آرامشی سرپرستی اش نمی کند.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
و درپائیز چشمانت ،دلم افسوس پژمرده دوباره ساز خوشبختی بزن با تار قلب من 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمد شهیدی سر نداست حتی کفن در بر نداشت نامی نشانی هم نداشت آهی برای غم نداشت آسوده خاطر میگذشت بی بال پر از کوه دشت پر میکشید تا عرش حق میگفت ای رب الفلق میگفت به ما بی واهمه دارم پیام از فاطمه بازم سفارش میکنم از جمله خواهش میکنم زن با حجابش کامل است فرمان حق را عامل است حرف ولایت حرفتان نا بودی ترفندتان دارم سئوالی از شما ره میروید بی رهنما آیا علی تنها شده یا مشکل منها شده تا کی هیاهو می کنید دنبال آهو می کنید هر لحظه با صوتی جلی میگویم از سیّد علی فرمان او واجب بود او بر شما صاحب بود ۱۴۰۳/۹/۱۲ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اگر چه هیچ کس جز غم سراغ از ما نمی‌گیرد همین که یک نفر یادی کند ازما خوشایند است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky