eitaa logo
کلبه ی شُعَرا
2.7هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
37 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
انتظار فرجش مایه دلداری ماست گر چه غیبت همه از فرط گنهکاری‌هاست غصه اینجاست که در اوج گرفتاری‌ها همگی غافل و او فکر گرفتاری ماست گره افتاده به کارش، به خداوند قسم! همه از ماست که بر ماست که آقا تنهاست انتظار فرج این نیست که اشکی ریزی اینکه یک گوشه نشینی به تماشا زیباست؟! اینکه حتی غم او گوشۀ ذهنت هم نیست یا دلت در طلب ماه رخش نیست، رواست؟ یا که مشغول به دنیا و هیاهو باشی یا که گوشت به در غیبت او نیست! سزاست؟! و ندانی و نپرسی که در این شهر شلوغ دیر شد آمدنش! وصل چه شد؟ یار کجاست؟! اینکه اندیشه کنی یار به ما محتاج است ساده‌لوحی است! نفهمیدن غم‌هاست! خطاست!! چاره در گریه اگر بود که او می‌آمد «به عمل کار برآید» که عمل شرط دعاست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عمریست به شوقِ انتظاریم بیا در چنبره ی صد اضطراریم بیا بی تو همه ی فصولمان پاییز است در دل، غمِ دوریِ تو داریم بیا 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
راهِ سرخِ سربداران پایان ندارد راه سرخِ سربداران خاموش گردد کی ندای حق مَداران؟ جان را به کف دارند در میدانِ ایثار با شوقِ بخشیدن به جانان،جان‌نثاران می روید از آوارها یک باغ لاله تا می نشنید گرد و خاکِ بمب_باران تیغ ترور ما را همیشه زنده تر کرد یک تن اگر کشتند،روییده هِزاران صاحب شعوران جانِ خود را هدیه کردند در وهله یِ کوتاهیِ صاحب شعاران در کربلا ،تنها نه مجرم شمر وغیرند دارای تقصیرند حتی،بی بخاران یارند با دشمن مرفه هایِ بی درد خوش گفت این تفسیر را پیرِ جماران بر قصر ظلمت لرزه اندازد مداوم فریاد یارب یارب شب زنده داران گر باغبانی رفته،باغ ما نرفته با لاله ها باقی ست یادِ لاله کاران کشتند اگر سید حسن را زنده تر شد تکثیر شد آیینه سان در قلبِ یاران آری شهیدان زنده اند،الله اکبر دارند باور این سخن را رستگاران تا انتقام سرخ مان راهی نمانده می آید امید همه چشم انتظاران 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد لبخندم عمیق تر شد اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟! در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد انگشترش افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا خندیدم... که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم _روش” و ان یکاد” نوشته خیره به پلاک “وان یکاد” تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه لبخندی زد و خداحافظی کرد …و رفت …چه ساده رفت …مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود…پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …برگرد … تو باید برگردی …  باید زنده برگردی … باید … من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم…اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم …برگرد … “ روزها برام به سختی میگذشت،همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود، گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه .. خیلی کم زنگ میزد،وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد، انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو، همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده، گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم گلزار شهدا بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش “خدا بود و دیگر هیچ نبود“ بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم، احساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون، هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم، آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم، تمام تمرکزم رو از دست داده بودم، اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم… نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد، کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره، بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز، در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!! ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای آب حیات، تشنگان را دریاب بر ظلمتِ خستگان بتاب ای مهتاب در غیبت خورشید تو هر دم باشیم چون ماهی افتاده به بیرون از آب 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از پا نمی‌نشینم تا به پایت بنشینم... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
انتظار فرجش مایه دلداری ماست گر چه غیبت همه از فرط گنهکاری‌هاست غصه اینجاست که در اوج گرفتاری‌ها همگی غافل و او فکر گرفتاری ماست گره افتاده به کارش، به خداوند قسم! همه از ماست که بر ماست که آقا تنهاست انتظار فرج این نیست که اشکی ریزی اینکه یک گوشه نشینی به تماشا زیباست؟! اینکه حتی غم او گوشۀ ذهنت هم نیست یا دلت در طلب ماه رخش نیست، رواست؟ یا که مشغول به دنیا و هیاهو باشی یا که گوشت به در غیبت او نیست! سزاست؟! و ندانی و نپرسی که در این شهر شلوغ دیر شد آمدنش! وصل چه شد؟ یار کجاست؟! اینکه اندیشه کنی یار به ما محتاج است ساده‌لوحی است! نفهمیدن غم‌هاست! خطاست!! چاره در گریه اگر بود که او می‌آمد «به عمل کار برآید» که عمل شرط دعاست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آرام جان آرام جان گرفته دل از زلف یارها بیداد می‌کند غم هجران، بهارها در سوز نیمه‌شب نفسم را خبر رسید پیغام عافیت ز لب می گُسارها چون لاله سر گذر ز تمنای وصل دوست افتاده بی‌خبر دل ما در حصارها خورشید می‌فروشد از آن چشم دلربا یک ذرّه روشنی به شب انتظارها در کوچه‌های مستی و دیوانگی نگر سرگشته‌اند بی‌خبر اینجا خُمارها بوی نسیم می‌رسد از سایه‌سار دوست پیوند می‌خورد دل ما با نگارها از گردش زمانه و این بخت ناسپاس کی وا شود دگر گره روزگارها گویند عاشقی به امید وصال یار می‌سوزد و نمی‌رود از تن غبارها هر لحظه صد ترانه ز دل می‌کشد برون این نغمه‌های تلخ و غم ماندگارها این دل بسوخت در غم و با چشم خویش دید هر جا *خزان* نشسته به گوشه کنارها (ام.خزان) 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عمریست به شوقِ انتظاریم بیا در چنبره ی صد اضطراریم بیا بی تو همه ی فصولمان پاییز است در دل، غمِ دوریِ تو داریم بیا 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
در نفس گیرترین ثانیه ها می آیی چون نسیمی به صفای ریه ها می آیی لحظه ها تا به وصالت،چه شمردن دارند به یقین از پس این ثانیه ها می آیی به گمانم تو هم اینک به دلم مهمانی تو فقط بر دل بی حاشیه ها می آیی تو و احمد،تو و عیسی،تو و حیدر تو و نوح تو خودت شعری و با قافیه ها می آیی گر که دنیا همه انکار ظهور تو کند خطّ بطلانی و بر فرضیه ها می آیی همنهشتیم من و درد فقیری ز ازل تو به داد همه ی زاویه ها می آیی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عمریست به شوقِ انتظاریم بیا در چنبره ی صد اضطراریم بیا بی تو همه ی فصولمان پاییز است در دل، غمِ دوریِ تو داریم بیا 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
استوری | «او» غصّه اینجاست که در اوج گرفتاری‌ها همگی غافل و «او» فکر گرفتاری ماست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky