لبخندِ تو شعرِنابی از خورشید است
هر اخمِ تو انقلابی از خورشید است
هی پلک نزن شهر به هم می پاشد
چشمان ِتو بازتابی از خورشید است!
#صفيه_قومنجانی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من بی تو کویر بی برم باورکن
بی عشق به خون شناورم باورکن
دلبر همه وجود من بسته به توست
این عشق من از چشم ترم باورکن
#علیرضا_ناظمی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از چشمهای مست تو صهبا نمیخواهم
بالاتر اصلا! دیدۀ شهلا نمیخواهم
غرقم درون خاطراتِ تاابد زخمی
در نیل خود میمیرم و موسی نمیخواهم
خورشید را رد کردهام از آسمان دل
از مهر، دیگر نور یا گرما نمیخواهم
طوفان دنیا قایق قلب مرا له کرد
باید بسوزد چوب من، دریا نمیخواهم!
آوردهام عیسی به دنیا با هزاران درد
از نخل تهمت ای خدا! خرما نمیخواهم
سهم من از دریای آغوشت عطش شد عشق!
دور از تو در موج عطش سقّا نمیخواهم
میبوسمت از دور و بر دوشم گناهی نیست
کفر است دین عشق استفتا نمیخواهم
بگذار شطحیات باشد شعر با یادت
دیگر برای حرفها معنا نمیخواهم
#زینب_نجفی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ رهبر انقلاب به ابراز علاقۀ یک دانشجو
⭕️ خوشبهحالتان که بنده را میبینید و دوست دارید، من شما را نمیبینم اما دوستتان دارم!
«به لطف حق شما را دوست دارم»
ما نـور هدایت علی را دیدیم
خورشیدصفای منجلی را دیدیم
در چهـره ی نـورانی آقا اکنون
لبـخـند رضایت ولی را دیدیم
دانشجوی کارشناسی حقوق کیفری
#بهروز_عبداللهی_صدرآبادی
✅️ عضو کانال
لبیک یا خامنه ای
لبیک یا حسین است
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقت_سلام
✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلى
عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیسوی تو با مردم دربند چه کرد
قاجارِ دو چشم مست با زند چه کرد
از گوشهی چشمان تو باید پرسید
چنگیز که بود و با سمرقند چه کرد
#مرتضی_خدایگان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نو کیسه ها جمع اند ومستِ قدرتی فانی
بازیچه ایم و مهره ی محزون مهمانی
از سر فرودانیم و پیشانی نوشت ما
شد عید قربان و نهایت بزم قربانی
بر روی دوش ما بنا شد کاخِشان اما
ما در تلاطم تا ابد در شیب ویرانی
راه پس و پیشی نمی ماند زمانیکه
بر روی بام اره ها باشیم زندانی
خوردند حق ما و خندیدند ورقصیدند
در مجلس ختم صفات پاک انسانی
با لطف این عالیجنابان خشک شد دریا
دیگر نخواهد آمد اینجا هیچ بارانی
کاخ ستم را هرچه مستحکم، دوامی نیست
از کوخها خیزد اگر یک موج طوفانی
#محمدجواد_منوچهری
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت
ماه رمضان حافظ این گَله بُد از گرگ
فریاد که زود از سر این گله، شبان رفت
شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازهی جمعیت بیداردلان رفت
بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت
برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آنروز که این ماه مبارک ز میان رفت
تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامهی اعمال، سیاهی چو دخان رفت
با قامت چون تیر درین معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت
برداشت ز دوش همهکس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت
چون اشک غیوران به سراپردهی مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت
از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
#صائب_تبریزی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوهفدهم🍀💚
دکتر جاخورد.
-خانم نادری،شما ظاهرا متوجه موقعیت خودتون نیستین؟؟...بخاطر پرونده تون پیشنهاد کاری ندارید..درواقع این یه فرصت فوق العاده ست برای شما.
-آقای دکتر..من هیچ اجباری برای کار کردن ندارم..اگه حضورم ضروری باشه میام..وگرنه ترجیح میدم آرامشی که تو خونه خودم دارم از دست ندم.
-بسیار خب..فکر کنید.
خداحافظی کرد و رفت.
با دکتر فتوحی تماس گرفت و برای روز بعدش قرار گذاشت.بعد احوالپرسی دکتر فتوحی گفت:
_امروز دکتر نصیری رو دیدم.
با خنده گفت:
_گفت که بهش چی گفتین.
-پس لازم نیست توضیح بدم.
-خانم نادری شما درمورد چی میخواید فکر کنید؟
-من اگه بخوام کار کنم نه بخاطر نیاز مالی هست و نه نیاز روحی و روانی..اگه حضورم برای پرستاری از یک نفر هم مفید باشه حاضرم از آرامشی که تو خونه خودم دارم بگذرم..ولی ترجیح میدم جایی کار کنم که رئیسش وقتی میدونه حق با منه ازم حمایت کنه.نه اینکه اخراجم کنه...آقای دکتر نصیری به حرف گفتن که اینکارو میکنن.مزاحم شما شدم که بدونم اگه شرایطش پیش بیاد همونجوری که میگن عمل میکنن یا مثل بقیه فقط حرفه؟
دکتر نفس عمیقی کشید و گفت:
_من و دکتر نصیری سالهاست رفاقت نزدیکی داریم.حرفی که میزنه،عمل میکنه... ولی خانم نادری،شما که میفرمایید پرستاری شما حتی اگه برای یک نفر هم مفید باشه راضی هستین یا به لحاظ مالی به این شغل نیاز ندارید پس چه فرقی داره براتون اگه رئیس تون ازتون حمایت نکنه؟ نهایتش مثل قبل اخراج میشید دیگه. ولی در عوض میدونید چند نفر رو از دست دکتر مستان نجات دادید..من نمیگم دنبال تخلف همکارهاتون بگردید ولی همینکه دربرابر اشتباه سکوت نمی کنید، ارزشمنده.
فاطمه به فکر فرو رفت.
دکتر حرفی گفت که خودش میدونست و سعی میکرد بهش عمل کنه.ولی این بار... فراموش کرده بود تنها حمایتی که همیشه بهش نیاز داره فقط حمایت خدا ست.
بخاطر این فراموشی خیلی ناراحت بود. به امامزاده رفت؛جایی که بعد از ازدواج، همراه علی زیاد میرفتن.همون جای همیشگی نشست و استغفار میکرد.چند ساعتی گذشت تا حالش بهتر شد.
به خونه برگشت.
غذا درست کرد و آماده استقبال از علی شد.بعد از شام فاطمه ظرف هارو می شست و علی میز رو تمیز می کرد.فاطمه گفت:
_علی جان،من خیلی فکر کردم و به نتیجه رسیدم..
-درمورد چی؟
-کار تو بیمارستان.
علی دست از کار کشید و متعجب،منتظر ادامه حرف فاطمه شد.
-وظیفه ست که تو بیمارستان کار کنم.
ناراحت نگاهش میکرد.
-من راضی نیستم..برات مهم نیست؟
فاطمه شیر آب رو بست و به چشم های علی خیره شد.فکر نمیکرد علی اینقدر جدی مخالفت کنه.
-معلومه که مهمه..اگه تو راضی نباشی من پامو از این در بیرون نمیذارم.ولی علی جان...
علی بین حرفش پرید.
-من راضی نیستم..دیگه حرفشم نزن.
از آشپزخونه بیرون رفت.
فاطمه که متوجه دلیل علی شده بود متعجب به رفتنش نگاه میکرد.از حرف ها و حرکات علی معلوم بود خودش هم میدونه کار درست چیه ولی نگرانی از دست دادن فاطمه مانع تصمیم درست میشد.
روی صندلی نشست،
و به رفتن علی نگاه میکرد.انتظار این حد از مخالفت رو نداشت.گیج شده بود....
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky