eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.2هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
شعر شعر شعر و شاعری که می پوشاند طرب انگیز خیال را به تن عریان واژه ها شب و روز... ومطربی که نواختن نمی داند... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) اسیر زلف کمند تو ، گل‌عذارانند خراب نرگس مست تو هوشیارانند قرار برده نگاهت به غمزه از دل خلق که در مسیر عبور تو رهسپارانند بشوق آنکه کنی جلوه از کرانه‌ی غیب به رهگذار تماشا ، امیدوارانند چه چشم‌ها که به ‌در خیره ماند و در حسرت به گور رفته و اکنون خوراک مارانند چه سَروها که نشد خم شکوهِ قامت‌شان به نزد ظلم، که تندیس شرمسارانند به تنگ آمده دل‌ها ز موسم پاییز که خیل منتظران، در پی بهارانند بهار فصل شکوفایی اَست و شادابی که نغمه‌ساز فلک، چهچه هَزارانند چو شام غم به سرآید به‌شوق صبح امید به کنج میکده‌ی عشق، می‌گسارانند بیا و پرده ز رخ گیر و دل‌ربایی کن که مضطرب ز حضورت گناهکارانند قیام کن که بگیری تقاص مظلومان! که در رکاب تو آماده، جان نثارانند پیاده‌ایم و حریفان سواره گرچه ولی ز عزم راسخ مان مات، شهسوارانند بزن به تیغ عدالت، تمام سرهایی که در مدارِ دیانت، ز کجمدارانند امید نیست کسی را به غیر درگه تو «که بستگان کمند تو رستگارانند» ۱ بریز (ساقی) هجران کشیده جامی را که تشنگان وصالت چو من هِزارانند . (ساقی) ۱ـ حافظ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسدبه خوشهٔ پروین و ماه اگردستم همه بچینم و آویزمش به گردنِ تو 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
-2015289600_-843607786.mp3
4.26M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ 🎼‌ ❤️❣️
تقدیم به ساحت مطهر جناب جعفر طیار بخوان نماز محبت که عشق بیدار است به سوی منزل خورشید راه بسیار است زده است معرکه بر هم به برق چشم تو تیغ چه جای ماندن مشرک میان پیکار است برای کوه برادر برای دشت پناه کسی که یک‌تنه سلمان و زید و عمار است ادامه یافته چون رشته کوه، غیرت تو سلاله ی تو حسین شهید را یار است چو سروهای بر آورده سر به تکیه ی هم به جنگ آوری ات گرم ،پشت کرّار است بریده باد دودستی که از تو بال برید تویی که روح بلندت به عرش طیار است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اگر چه میکده ها بسته است‌ چشمانت به جامِ هر که بخواهد شراب می ریزد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
حظ اگر بردی ز اشعارم من اما بیشتر شعرهایت دلبرانه ، لیک شبها بیشتر آن‌چنان تسخیر کردی این دل آشفته را میکنم پیدا تو را هرجا و اینجا بیشتر این‌شلوغی‌ها‌کمی‌من را معذب‌کرده است دوستت دارم همیشه...لیک تنها بیشتر چشم‌هایت‌دائماََ مضمون‌اشعار من است می‌دهد آرامشی حتی ز دریا بیشتر خیره برچشمان تو آنگَه که می‌خوانی غزل عاشقانه می‌شوم محوِ تماشا بیشتر باز می‌گویم تورا من دوستَت دارم...ولی بیــــــــــــشتر از روز رفته، لیک فردا بیشتر موی بُگشا و مرا زین بیشتر دیوانه کن می‌بری‌ احساس‌ من‌ را تو به یغما بیشتر گیسوانت را به دست باد دادی نازنین می‌کشیدش باد و می‌کردت تمنا بیشتر ای تمامِ جلوه‌ی زیباییِ این کهکشان می‌کنی جا در دلم‌هر دم خودت را بیشتر 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
همسایه ی آه ودختر پاییزم از دلهره ی نماندنت لبریزم خالی شده از نبود تو آغوشم از چشم به جایِ اشک خون میریزم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
"معمار" من اگر معمار بودم.... آسِمان ، آیینه بود کوه ، جنگل ، دشت ، مرتَع.... هر مکان ، آیینه بود آبشار و چشمه و دریا و هم رودِ روان کائنات و جامداتِ این جهان ، آیینه بود هرچه بوده هر طرف ، هر آن چه باشد هر جهت در شمال و در جنوب و خاوران ، آیینه بود تا حیاطیّ و حصاریّ و بنا و خانه ای سقف و کف ها و در و دیوارِ آن ، آیینه بود آن چه می زاید زمان و آن چه زاییده زمین آن فُلانِ بنِ فُلانِ بنِ فُلان ، آیینه بود تو در آن آیینه ها صدها برابر می شدی هرچه از تو... می شد از تو... تو... نشان ، آیینه بود (خاتون) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به مُناسبتِ اَربعینِ شهادتِ دلاورِ اسلام شهید سیّدحسن نصرُالله🌷 ____________________________ تو زنده ،عزیز و ماندگاری سَیّد پاینده و سبز و برقراری سَیّد ای لالۀ سُرخِ باغِ حق، نصرُالله تو راهِ رسیدن به بهاری سَیّد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از جفای زمانه یار غریب شده دلخسته در دیار غریب چون نشانی ز آشنایی نیست میخورد خون دل نگار غریب همه دنبال یار می‌گردند غافل از اینکه اوست یار غریب همه دنبال کار خود هستند هیچ کس نیست پای کار غریب به زبان بیقرار آمدنش خود فریبان بیقرار غریب ما که یک عمر ادا در آوردیم اینکه هستیم همقطار غریب کاش میشد که بی ریا باشیم در دعا بهر انتظار غریب کاش هنگام العجل گفتن چون علی بن مهزیار غریب سر و جان را فدای دوست کنیم کاش باشیم سربدار غریب من ندیدم غریب‌تر از او همه عمرم به روزگار غریب همه عالم شده غریبستان آه از درد بیشمار غریب سیصدو سیزده نفر تا کی جمع گردند در کنار غریب ؟ سیزده قرن بگذرد اما کی شود وقت کارزار غریب ؟ به خدا در نیام طاق شده طاقت و صبر ذوالفقار غریب کاش در صبح جمعه ای نزدیک آید از راه تکسوار غریب 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نیم‌شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینه من! خوابت هست؟ عاشقی را که چنین باده‌ی شبگیر دهند کافر عشق بوَد گر نشود باده‌پرست برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز اَلَست آن‌چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است وگر از باده مست خنده‌ی جام می و زلف گره‌گیر نگار ای‌بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید... اگر بودی شاید هرگز داستان اینچنین رقم نمیخورد عباس علی.... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانش🎙 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به لحن دل و التماسی بخوانم میان شب بی‌حواسی بخوانم تو را باید از بوی آیات قرآن درون غزل، اقتباسی بخوانم تو را با لباس غمم نه، تو را با همین روسری‌های یاسی بخوانم تو را مثل آن پاکی کودکی‌ها نه مثل زمانی که عاصی... بخوانم رمان‌‌های عشقی تمام است باید کمی اعتقادی_سیاسی بخوانم شبی با نگاهی که لیلاترین است کمی درس مجنون‌شناسی بخوانم دو واحد تبِ اختیاری بگیرم دو ترم انتظار اساسی بخوانم غزل‌های صبح خرامیدنت را حماسی بگویم حماسی بخوانم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
وقتی که در موته دو دستِ خویش را دادی حقِ شفاعت را خدا بر تو تفضّل کرد بلبل، غزلخوان شد اگر در لاله زارِ عشق از قطره های خونِ رنگینت تغزّل کرد گردد رها از آتشِ غم، جانِ غمدیده وقتی که بر نامِ بلندِ تو توسّل کرد شمشیر تو فتح الفتوح بدر و خیبر بود اسلام را هر کافری آسان تقبّل کرد مستی نمی آمد درونِ ساغرِ مستان از سوره ی چشمانِ تو پیمانه ها گُل کرد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلشوره دارم، جمعه از دیدار بنویسم؟ یا باز هم از قصه‌ی تکرار بنویسم؟ از جمعه‌ای پاییزی و بغضی زمستانی از حسرتم با دیده‌ای خونبار بنویسم؟ معلوم شد، این هفته هم تجدید آوردم وقتی نشد از لذ‌ّ‌ت دیدار بنویسم معلوم شد،دستان من این بارهم خالیست حالا چگونه از غم دلدار بنویسم؟ دنیا فریبم داد مثل سیب،حو‌ّا را آدم شدم، باید از او بسیار بنویسم جای تمام شعرها این هفته را باید با گریه، دائم مشق استغفار بنویسم شاید اگر اینبار با اصرار بنویسم از مادر و از کوچه و مسمار بنویسم قسمت شود تا صبح جمعه شعر زیبایی با دلخوشی از لحظه‌ی دیدار بنویسم(ان شاالله) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نزدیک قلب من که شدی احتیاط کن چون مثل شیشه است و سراسر شکسته است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دیشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي چشمم به ره عاطفه خشکيد ؛ کجايي؟؟ با شِکوه ي من چهره ي آدينه ترک خورد از سوي تو اما نه تبسم ؛ نه ندايي از بس که در انديشه ي تو شعله کشيدم خاکستر حسرت شده ام ؛ نيست دوايي؟ آمار تپشهاي دلم را به تو گفتم پرونده شد اندوه من از درد جدايي سوگند به آواي صميمانه ي نامت از عشق فقط قصد من و شعر شمايي هر فصل دلم بي تو ببين رنگ خزان است آغاز کن اي گل ! سفر سبز رهايي من منتظرم ! مرحمتي لطف و نگاهي حيف است رسد مرگ من اما ! تو نيايي ْ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب 🌸 آخرین میوه رو تو ظرف چیدم و رو به مامان گفتم: _تموم شد! در حالی که در قابلمه رو میذاشت روش گفت: _دستت درد نکنه، حالا برو آماده شو، الاناست که پیداشون بشه چشمی گفتم و رفتم تو اتاقم، مهسا آماده بود و پشت پنجره نشسته بود نگاهش که به من افتاد لبخند مرموزی زد، منظورشو نفهمیدم بی توجه به لبخندش کمدم رو باز کردم تا لباس مناسبی پیدا کنم باز استرس تو تمام وجودم سرازیر شد، چرا انقدر دیوونه بازی درمیارم شاید سمیرا راست میگفت من زیادی ضعف نشون میدم، چشمامو بستم و زیر لب یه بسم الله گفتم تا شاید قلبم آروم بشه و بتونم درست تمرکز کنم ... روسری مو که بستم صدای زنگ بلند شد، باز این استرس، باز دیدنش منو از همین حالا دیوونم میکرد، از صبح که مامان گفته بود که عمو جواد اینا میان قلبم آروم و قرار نداشت .. چــــــادرمو سر کردم، مهسا هم چادر به سر از اتاق رفت بیرون، نگاهی به خودم تو آیینه انداختم من باید قوی باشم قوی، نباید هیچ کس حس منو نسبت به اون بفهمه، هیچکس، هیچکس،حتی خودِ عباس! صدای سلام و احوال پرسی شون که اومد از اتاق اومدم بیرون عمو جواد اولین نفر بود که نگاهش بهم افتاد لبخند مهربونی بین ریش های نقره ایش نشست: _سلام دخترم سلامی دادم و سرم رو به زیر انداختم ملیحه خانم نزدیک اومد و باهام روبوسی کرد، صدای بم مردونه ای آمیخته شد با صدای محمد که در حال سلام و احوال پرسی بود، با همون سر به زیری با حس کردن عطریاس متوجه اومدنش شدم، زیر لب ناخودآگاه زمزمه کردم "عباس" دیگه نوبت سفره پهن کردن بود... تا الان هی از جمع فرار می کردم تا عطر یاس بیشتر از این دیوونه ام نکنه ولی موقع شام دیگه نمیشد کاریش کرد باید با عباس دور یه سفره مینشستم و غذا میخوردم، بعد از پهن شدن سفره و تکمیل همه چیز باز وارد آشپزخونه شدم که یه دفعه صدای مامان از هال اومد: _دیگه چیزی نمیخواد خودتم بیا در حالی که شیر آب باز میکردم گفتم: _چشم اومدم چند بار صورتمو با آب شستم شایدم بهتر بود وضو می گرفتم تا آروم شم بعد از وضو گرفتن وارد هال شدم همه مشغول غذا خوردن بودن، زیاد نگاه نکردم که مبادا نگاهم بلغزه و به عباس بیفته، نمیخاستم به هیچ وجه نگاهش کنم به اندازه ی کافی بی قرار بودم با نگاه کردنش حال خودمو بدتر میکردم ملیحه خانم زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و گفت: _ماشالله چه خانومی شده معصومه جون لبخندی رو لبای مامان نشست: _کنیز شماست با این حرف مامان تو اون هیرو ویری نزدیک بود خنده ام بگیره، آخه یکی نیست به مامان بگه کنیز! کنیز واقعا!!!! نگاهم به مهسا افتاد که ریز ریز میخندید، وای مهسا خدا بگم چیکارت کنه! ملیحه خانم باز نگاهشو بهم دوخت و گفت: _ان شالله یه شوهر خوب گیرت بیاد خاله جون، راستش ما هم چند وقته دنبال یه دختر خوب برای عباس می گردیم ضربان قلبم بالا زد اصلا نفهمیدم لقمه ی توی دهنمو چجوری قورتش دادم سرمو یه دفعه بلند کردم که نگاهم افتاد به چشماش .. یه لحظه مغزم ارور داد، مطمئنا چند دقیقه دیگه اونجا می موندم همه، احساسمو از تو چشمام میفهمیدن سریع پارچ و برداشتم و گفتم: _برم پرش کنم دویدم سمت آشپزخونه و ولو شدم کنار یخچال، با یاداوری چند دقیقه پیش و حرفای ملیحه خانم و چشمای عباس،تمام بدنم یخ شد ... وای وای وای، من باز اشتباه کردم، برای اولین بار به چشمام نگاه کرد و من ... سرمو گذاشتم رو زانوهام، وای عباس چرا نمیفهمی که من طاقت ندارم، تو دونسته این کارو بامن میکنی یا شایدم اصلا روحت از این چیزا خبر نداره .... ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو حال خوب منی قشنگ ترین علاقه ی قلبی منی آرزویی گمشده در رویای مــنی ... کاش تو را به اندازه ی یک شب تقدیر بود ...   ‌ ‌🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky