eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
671 دنبال‌کننده
2هزار عکس
284 ویدیو
16 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَنْعُوتَةُ فِي الْإِنْجِيلِ الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمِينِ‏ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا شَبِيهَةَ أُمِّ مُوسىٰ. معما🌹 زدی پیوند " آل‌هاشم " و " آل‌یشوعا " را که‌تو از سال‌های‌قبل دیدی خواب‌حالا را اگرچه جسم تو در بند کاخ روم بود، اما دلت از شوق اقیانوس طی می‌کرد دریا را کسی _غیر از تو_ از راز تو باید پرده برمی‌داشت تو خود اما خبر داری دلیل این معما را اگر ذکر تو "لاخَوفٌ عَلَیهم" شد در آن غربت شنیده بوده‌ای از قبل "لا هُم یَحزَنون"ها را چنان از شوق «سُرَّ مَن رَءا» از قصر می‌رفتی که انگاری شبیه کعبه دیدی هر کلیسا را در آن شیرین‌ترین رویا چه‌ها رخ داد ای‌بانو که در دامان خود دیدی مسیحای مسیحا را همین که نام نرجس را برای خود پسندیدی از آن پس تا ابد نشناختی دیگر ملیکا را عروس حضرت زهرا شدن آن‌قدر لذت داشت که با سختی نمی‌رفتی تو دشت‌وکوه‌وصحرا را زبان شاعران حقا که در وصف تو الکن شد چه باید گفت اوصاف "شبیه‌اُمّ‌ِموسی" را جهان از ابجد نام بلند تو یقین دارد که روزی فتح خواهد کرد فرزند تو دنیا را "شفاعت کار مادرهاست، شاعرها خبر دارند" بیا لطفی کن ای مادر شفاعت کن دل ما را @shaeranehowzavi
صبح صادق🌺 نشانده پای منبر هم مخالف، هم موافق را احادیثی که دارد روشنای صبح صادق را سزاوار است این مذهب به نام آن کسی باشد که عمری پرورش داد آن همه شاگرد واثق را به غیر از او که از ذریه‌ی اهل کرامت بود کسی اکرام می‌کرده مگر مزدور سارق را؟ نمک از سفره‌های علم او برداشته یک‌عمر ابوالشّری که می‌داند تفاسیر منافق را کلام نافذ او در مقام روز رستاخیز درآورده‌ست اشک حسرت منصور فاسق را همان ملعون که تا شمشیر بر اسلام بالا برد به چشم خود تماشا کرد برق خشم خالق را گدایی که خودش را خواند امیرالمومنین شهر! - معاذالله - از این دور خلایق هرچه لایق را سپاه ابرهه هرشب به سمت کعبه می‌رفتند به بزم خود می‌آوردند آن سلطان حاذق را میان کوچه مردی را پی مرکب دوان کردند که دارد اختیار هم مغارب هم مشارق را همین‌که خانه‌اش آتش‌گرفت و بسته‌شد دستش مجسّم می‌کند در ذهن ما بعضی دقایق را... همان روزی که با دستان شوم نامسلمان‌ها به مسجد برد شیطان عاقبت قرآن ناطق را نوای روضه‌ی "نوحو علی العطشان" او‌ بوده‌ست که تا روز ابد آتش زده دل‌های عاشق را دعا می‌کرده و رحمت بر آن‌ها می‌فرستاده‌ست همین که می‌شنیده از زن و از مرد هق‌هق را امامی که نه تنها دوست، دشمن زیر دین اوست شفاعت می‌کند در محضر خالق خلایق را یکی از نسل او در جلوه‌ای از نور می‌آید که روشن می‌کند در چشم ما اصل حقایق را @shaeranehowzavi
🌺🌺🌺🌺 با ها همراه باشید 🌹 @shaeranehowzavi
فراوان🌹🌹 به دست لطف تو روزی کم فراوان است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند فقط حاملان عرش خدا که خادمان تو از این رقم فراوان‌ است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است # به لطف حضرت موسی‌بن‌جعفر است اگر که در سراسر ایران حرم فراوان است @shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹 وقتی‌که به‌نفس‌خویش می‌پردازم هر آینه شرم می‌شود هم‌رازم تا خانه‌ی هرگناه ویران بشود سیل راه می‌اندازم... @shaeranehowzavi
هدایت شده از فوت‌بال‌یون
گیرم که مقام و شهرتش بسیار است عکسش همه‌جا روی در و دیوار است روزی چو کویر خشک از یاد رود هر مرد که در مجردی "گل‌زار" است @Mojtaba_khorsandi
🌹🌹🌹🌹 سیاهی زینت شب نیست، شب را زینت از ماه است اگر هادی او باشی خوشا هرکس که گمراه است من از آیینه‌ی "بَل هُم أَضَل"ها خوب فهمیدم از انسان برتر آن حیوان که از شأن تو آگاه است هزاران ابن‌اَکثَم از حضورت فیض می‌بردند که ریگی در میان کوه چیزی کمتر از کاه است تویی بالاتر از بالا و ما پایین‌تر از پایین میان ما و تو بیش از زمین تا آسمان راه است نخواهد رفت تا معراج درک تو خیال ما که نخل قدر تو بالا و دست عقل کوتاه است تمام گوش‌ها را تشنه‌ی جام سخن کردی که در دنیا هرآن‌چیزی که شیرین‌است، دلخواه است به هر تصویر از آیینه‌های "جامعه" خواندیم که هر معصوم یک آیینه‌ی شفافِ الله است روایات شما آنقدر دل‌برده از این شاعر که تنها از مضامین شما دم می‌زند تا هست. @shaeranehowzavi
هدایت شده از هم نویسان
(۲۱۲) بسم الله الرحمن الرحیم ناخوانده تاریک‌وروشن بود و کم‌کم صبح‌می‌شد شب؛ این‌‌شب‌ِتیره، شب‌ غم، صبح‌می‌شد «دیشب»فراری می‌شد و «فردا»می‌آمد ناخوانده‌ای...، ناخوانده سمت‌ما می‌آمد می‌آمد و کم‌کم به‌هم می‌ریخت ما را در اوج شادی جام غم می‌ریخت ما را در سر صدای سوت ممتد بود و تکرار چیزی نمی‌دیدیم اما غیر از آوار... ما مردم افتاده‌ای مظلوم بودیم از هرحقوق ساده‌ای محروم بودیم حق بود با ما و کسی حق را نمی‌دید تاریخ، اخبار موثق را نمی‌دید اخبار از ما بود، اما بی‌خبر؛ ما... می‌سوختیم و آب را بستند بر ما هرلحظه از ما می‌رسید اخبار تازه «مهمان‌ناخوانده» می‌آمد بی‌اجازه می آمد و در حقّ دنیا ظلم می‌کرد با ادعای صلح، امّا ظلم می‌کرد... می‌آمد و حقی طبیعی نقض می‌شد هرگوشه‌ای خون شهیدی سبز می‌شد صحبت سر جنگ وسیعی بود، امّا... « حق ّحیات » ما طبیعی بود امّا_ _با این که زیر چل‌چراغ نور بودند، ما را نمی‌دیدند، آیا کور بودند؟ ما را نمی‌دیدند و می‌کشتند ما را این کار اما خوش نمی‌آمد خدا را شهر از « وداع آخر » افراد پر بود از«آن‌که‌روی‌خاک‌می‌افتاد» پر بود از مادران پاک، از طفلان معصوم از بی‌گناهان بدون جرم محکوم بر شانه مانده کوله‌بار داغ تنها تنها نشسته باغبان در باغ، تنها باغ‌ست و درفصل‌خزان گل‌های‌پرپر نعش برادر مانده بر دست برادر دستان دختربچه‌ها جای عروسک رنگ‌حنای‌خون گرفت از زخم موشک سهم پسرها نیز جای تیله، سنگ است آیا هنوز ای‌شاعر این‌دنیا قشنگ است؟ می‌آید از راهی که تاریک‌ست و تاریک صبحی‌که نزدیک‌ست و نزدیک‌ست و نزدیک @HamNevisan
نه تنها دوست، دشمن فکر حفظ احترامش بود کسی که آیه‌ی تطهیر بخشی از مقامش بود تمام سهمش از دنیای ما شد گوشه‌ی زندان همان آقا که سرتاسر همه عالم به نامش بود چنان با دشمنان خود هوای مهربانی داشت که زندان‌بان او یک‌عمر دربند مرامش بود دلش می‌خواست تا روز ابد می‌ماند با آن‌ها که دنیا بیشتر در جمع محرومان به‌کامش بود اگرچه قدر او را مردم دنیا ندانستند ولی در عرش، تسبیح ملائک ذکر نامش بود به هر زندان که می‌بردند آقای غریبان را دل هر شیعه مانند کبوتر روی بامش بود برای دیدن آقا نه تنها سوخت جان ما که حتی کعبه هم مشتاق دیدار امامش بود عبادت بود کارش در تمام روزها و شب‌ها ولیکن گریه قوتِ غالبِ هر صبح‌وشامش بود چرا باید إبا می‌کرد از عمّال عباسی؟ کسی که قلب حیواناتِ وحشی نیز رامش بود حَسَن، فرقی ندارد مجتبی یا عسکری باشد که تنها ماندن و بی‌یاوری ارث مدامش بود عطش بالا گرفت و زهر آخر کار خود را کرد در آن لحظه فقط ذکر مصیبت در کلامش بود؛ خدایا مادر مظلومه‌ام را بی‌هوا کشتند یکی ای کاش از آن‌ها بپرسد که؛ "چرا کشتند؟" @shaeranehowzavi
برای خاک، برای شرف، برای وطن برای خون شهیدی که ریخت پای وطن برای ترک، عرب، لر، بلوچ، گیلک، کرد برای آن همه جانی که شد فدای وطن برای «گریه‌ی هرروز مادران شهید» برای «حسرت بابا»ی بچه‌های وطن برای «فرّخی و عشقی و نسیمِ‌شمال» برای هرکه دلش می‌تپد برای وطن برای هرکه وطن را رها نکرد و نرفت که گردوخاک نگیرد پر قبای وطن برای جمله‌ی «حبُّ الوَطَن مِنَ الایمان» چه بیش‌ازاین بنویسیم در ثنای وطن؟ برای این که بدانیم اوج خوش‌بختی‌ست که می‌شود ریه‌هامان پر از هوای وطن برای رقص جنون در میان آتش‌وخون برای رد شدن از خویش در اِزای وطن برای این که اگر خسته شد، زمین نخورد که شانه‌ی تو و من‌ می‌شود عصای وطن برای شاهرگ زیر تیغ رفته‌ی ما اگر که خون بشود ضامن بقای وطن برای این‌که اگر تن‌به‌تن کفن بشویم مباد بر تن ما جامه‌ی عزای وطن. @shaeranehowzavi
چون کویر تشنه‌ای محتاج بارانیم ما همتی ای‌دل که دل‌تنگ خراسانیم ما نیمِ‌دل مشتاق مشهد، نیمِ‌دل مشتاق قم بین این خواهر-برادر مثل سمنانیم ما @shaeranehowzavi
بسم الله الرحمن الرحیم غزل‌مرثیه‌ای برای پیراهن همین‌که شد چراغ روشن این راه؛ «پیراهن» خدا یک‌سوره نازل کرد؛ بسم‌الله، پیراهن... طنین افکند از این‌سوره چندین‌آیه در هستی که یادآور شود شادی و غم را گاه پیراهن هم از راز نهان انبیا با خود خبرها داشت هم از اسرار پنهان خدا آگاه؛ پیراهن مرور تازه‌ای از خاطراتی کهنه‌ خواهد داشت اگر دیده‌ست عمق قصه را کوتاه پیراهن فرود آمد...، فرود آورد یک‌یک آیه‌هایش را برآورد از نهاد اهل عالم «آه...» پیراهن نخستین بار باب توبه شد بر قامت آدم که شد کار جهان را بانی اصلاح؛ پیراهن برای نوح کشتی‌بان، برای یونس آزادی شد آتش را گلستان بر خلیل‌الله؛ پیراهن سلیمان خاتمش را یافت، موسی نیل را رد کرد شفای «دیده‌ی یعقوب» شد در چاه؛ پیراهن لباس کعبه بر اندام بت زیبا نخواهد بود اگر افتاد دست مردم گمراه پیراهن هزار و چارصد سال است در عرش‌خدا هرشب بنا کرده هزاران روضه‌ی جان‌کاه پیراهن خبر از سرخی رازی نهان در سینه‌‌اش دارد اگر تا کربلا رفته‌ست با اکراه پیراهن به‌لطف زخم‌ها بوده که این پیراهن از اعجاز به تن کرده «هزار و نهصد و پنجاه پیراهن!» حنایی سرخ از خون خدا با خود به تن دارد که در روز قیامت می‌شود خون‌خواه پیراهن یقین دارم که در آخر سعادت‌مند خواهد شد که با موعود منجی می‌شود همراه پیراهن. @shaeranehowzavi