eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
521 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد با #تُژاو : وقتی خورشید طلوع کرد و آسمان بنفش شد و تژاو هر چقدر منتظر ماند کبوده برنگشت... پس
‌ مار از پونه بدش میاد ، دم خونه اش سبز میشه ... بیچاره افراسیاب هم از ایرانیا خوشش نمیاد ، هر سه تا دامادش ( سیاوش ، تژاو ، بیژن ) ایرانی ان 😂💔 ‌
باخبر شدن : خسته و ناراحت نزد افراسیاب آمد و گفت « سپهدار با لشکری انبوه آمده و و لشکریانش را هم کشته و مرز و بوم را به آتش کشیده » افراسیاب که شنید ، ناراحت شد و دنبال چاره گشت به پیرانِ گفت « بهت گفتم سپاه جمع کنی ، اما تنبلی کردی حالا نه کاخ و نه اسبان و لشکریان نمی‌مانند و تمام خویشان مان برده خواهد شد امروز دیگر درنگ نکن » از درگاه افراسیاب بیرون آمد و سپاه را آماده کرد و پهلوانان را در جناح های مختلف گمارد سوی راست و تژاو و سوی چپ صدای طبل های جنگی بلند شد و گونه گونه پرچم بالا آمد و صد هزار نفر ، گروها گروه سوی جنگ می‌رفتند پیران گفت « از راه کوتاه بروید تا از آمدن مان آگاه نشوند و ناگهان بهشان حمله کنیم » سپس کارآگهانی فرستاد تا از لشکر طوس خبر بیاورند کارآگهان رفتند و لشکریان را در عیش و نوش دیدند و برگشتند به پیران گفتند « آنها همه مست و بی هوش اند و من سپاهی ندیدم» پیران رو به لشکریان گفت « تا کنون چنین موقعیتی با ایران نداشتیم » سپس سی هزار نفر گزین کرد و نیمه شب بدون سر و صدا سوی ایرانیان رفتند و هفت فرسنگ از لشکر فاصله گرفتند اول به گله حمله کردند و هر چه بود کشتند ، سپس سوی ایرانیان که مست خفته بودند، رفتند ... در خیمه بیدار بود و تا صدای جنگ را شنید بیرون آمد و لشکریان دشمن را مقابلش دید سریع اسبی برداشت و به خیمه سرای طوس رفت ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
باخبر شدن #افراسیاب : #تژاو خسته و ناراحت نزد افراسیاب آمد و گفت « سپهدار #طوس با لشکری انبوه آمده
ادامه : گیو را بیدار کرد و سپس سوی پدر و رفت و آنان راهم بیدار کرد به لشکر دشمن تاخت و دید آنان مانند مور و ملخ زیاد هستند و تا توانست از آنان کشت هم که تازه از خواب بیدار شده بود زیر سرش بالینی نرم و پتو اش از گرز و شمشیر دید .... خورشید که از برج شیر بیرون آمد ، گیو نگاهی به دشت انداخت و لشکر کشته شده از ایرانیان را دید و پرچم ها نگون شده و دریای خون برپا شده ... خسته و زخمی خیمه هارا جمع کردند و بی لشکر و سپاه به سوی کاسه رود بازگشتند این جهان روزی پیروزی میدهد و روزی شکست ، پسر بی پدر شد و پدر بی پسر ، نمیدانی که چرخ روزگار چه مقابلت خواهد گذاشت.... دو گروه از ایرانیان کشته شده بوده و نه پزشکی بود نه دارویی ، نامداری از لشکر گزین کردند تا خبر به شاه ببرد که چه بر سر ایران آمد ... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
فرمان : فرستاده به شاه آگهی رساند که روزگار بر ما تیره شده .... شاه بسیار غمگین شد و بخاطر برادرش گریه کرد و زبانش را به نفرین طوس گشاد ... سپس یک دبیر خردمند پیش خواند و نامه برای کاووس نوشت و در شروع نامه بر خداوند آفرین کرد و گفت « به نام خداوند خورشید و ماه که او به نیکی مارا مقام داد ، جهان و مکان و زمان آفرید ، پای مورچه و فیل های سنگین را آفرید و پیروزی و شکست هم ازوست و یکی را شو بختی میدهد و یکی را بزرگی ... من را با درفش کاویانی و چهل مرد زرینه کفش به سوی توران فرستادم و او برادرم را بخاطر کین پدرم کشت ؟ مانند او هیچ سرداری در ایران نیست ، افسوس از جوان من بخاطر پدرم عزادار بودم حالا باید برای برادرم هم گریه کنم به شما گفتم که سوی کلات نروید ، گفتم آنجا فرود است ، کسی را از ایران نمیشناسد و حتما با شما خواهد جنگید افسوس که طوس فرومایه او را کشت ... اگر پیش از این او سردار لشکر بود با کشتن بردارم و خوابیدن و می نوشیدن در میدان جنگ دیگر نیست ... وقتی این نامه را میخوانی طوس را برگردان و از این پس تو زرینه کفش و با درفش کاویانی هستی و مشاور تو خواهد بود و تو به هیچ عنوان عجله نکن و هرگز شراب ننوش و هم ترا یاری خواهد شد که پیل جنگیست ، هرگز در میدان جنگ ، جشن و میگساری نکن » بر نامه مهر شاه زد و به فرستاده گفت « شب و روز بتاز و استراحت نکن » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
فرمان #کیخسرو : فرستاده به شاه آگهی رساند که روزگار بر ما تیره شده .... شاه بسیار غمگین شد و بخاطر
ادامه : فرستاده نزد رفت و نامهٔ شهریار را به تو داد . فریبرز و پهلوانان را فراخواند و نامه را خواند و بزرگان شاه را تحسین کردند ، طوس هم درفش کاویانی و زرینه کفش را برای فریبرز برد و گفت « سزا به سزاوارش رسید ، هر روزت نوروز باشد » سپس لشکر ی ها را برداشت و سوی پایتخت رفت و نزد شاه رسید ، بر زمین بوسه زد اما نیم نگاهی هم به او نکرد و به دشنام لب باز و طوس را مقابل همه خوار کرد « امیدوارم دیگر نامت را در پهلوانان نبینم ، نه از خداوند میترسی نه از بزرگان شرم داری .... نگفتم از راه کلات نرو ؟ اول که به جنگ من آمدی و نژاد را لایق پادشاهی نمیدید ، بعد هم برادرم ، جنگی را کشتی .... از آن پس هم که به جنگ رفتی جای جنگیدن ، میگساری کردی و جشن گرفتی تو لایق زندگی در شهر نیستی تو باید در دیوانه خانه یا زندان باشی ... حرف که از نژاد ی وگرنه میگفتم تا سرت را از تنت جدا کنند ... برو ، همان زندان جای توست » او را از مقابلش راند و در بند اش کرد... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید راسته تو شاهنامه دخترا خواستگاری میکنن؟ ........... اره اما نه همیشه ولی خب داستان های عاشقانه رو زنا شروع میکنن... شاهنامه یه آرمانشهر هست که دخترای زیبا و پسرای قوی هیکل و وفادار داره .... شاید بعضی از جاها داستان دور از واقعیت باشه و تخیلی
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید راسته تو شاهنامه دخترا خواستگاری میکنن؟ #دایگو ........... اره اما نه همیشه ولی خب دا
‌ از اونجایی که به داستان بیژن و منیژه نزدیکیم باید بگم که من یا حتی خود فردوسی صرفا پیام رسان این داستان ها هستیم و به هیچ عنوان به دخترای عزیز تقلید و تکرار کارای دخترای شاهنامه رو پیشنهاد نمی‌کنیم 😂 ‌
نبرد و : فریبرز کلاه بر سر نهاد و حالا هم فرمانده سپاه بود و هم پسر شاه ( ) به دستور داد که « از طرف من برای پیران پیام ببر و بگو که کردار روزگار همیشه همینطور بوده ، روزی شکست میخوری و روزی پیروز میشوی.شبیخون زدن کار مردان نیست و اگر میخواهی بجنگی ، می‌جنگیم » رهام پیام فریبرز را سوی سپاه پیران برد و طلایهٔ سپاه او را دید و نام و نشانش پرسید . رهام پاسخ داد « من رهام جنگی ام و پیام فریبرز را برای پیران آورده ام » رهام نزد پیران رفت و پیران از او استقبال کرده و پیش خود نشاند و رهام پیام فریبرز را داد . پیران گفت « شما این جنگ را شروع کردید و حمله کرد و هر کسی از توران را کشت و کالا مکافات کشتارش را پاسخ دادیم . و حالا اگر تو فرمانده جدید سپاهی اگر آتش بس میخواهی ، یک ماه فرصت میدهم و اگر جنگ میخواهی ، می‌جنگم » سپس پیراهنی به رهام هدیه داد و رهام نامه پیران را برای فریبرز آورد فریبرز یک ماه فرصت را استفاده کرد و سپاهش را تجهیز کرد یک ماه که تمام شد ، صدای طبل جنگی از هر دو سپاه به گوش رسید و نوک نیزه ها به آسمان رسید و گرد و خاک از زمین بلند شده بود و از انبوه سپاه حتی برای گذر پشه هم راهی نبود سوی راست لشکر و بود و سوی چپ تیز چنگ که هنگام جنگ دریای خون به پا می‌کند و فریبرز هم در مرکز سپاه با درفش کاویانی فریبرز رو به لشکریانش گفت « امروز مانند شیر بجنگید و به دشمن مجال نفس کشیدن ندهید وگرنه از ننگ آن شب تا ابد بر سپاه ایران خواهند خندید » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
عقب نشینی : سپاه ایران تیر باران کردند و مانند درختی که در باد پاییزی برگ بریزد ، تیر می‌ریخت و حتی پرنده جرات پر زدن نداشت ... برق زدن شمشیر ها مانند آتشی میان گرد و غبار بود ، از مرکز سپاه جلوتر رفت و نامدارانی از گودرزیان هم با خود برد و با شمشیر ها و نیزه هاشان بسیاری را کشتند... سراغ رفت و نهصد نفر از سپاه پیران را کشت ... وقتی و آن صحنه را دیدند ، سوی گیو و سپاهش حمله ور شدند و تیر باریدند و از تعداد کشتگان زمین پوشیده شد ولی هیچکس عقب نشینی نمیکرد ... به فرشیدورد گفت « هدف قلب سپاه است ، فریبرز را که از میان برداشتیم ، چپ و راست لشکر آسان است » پس سوی قلب سپاه حمله کردن و فریبرز از هومان فرار کرد و تعدادی از پهلوانان هم با او فرار کردند و سپاه را به دشمن سپاردن و در میدان جنگ از سپاه ایران تنها طبل ها و پرچم سرنگون شده باقی ماند ... تورانیان پیروز شدند و فریبرز و سپاه ایران به کوه فرار کردند . بر این درد باید گریه کرد ... گودرز و گیو که به پشت سرشان نگاه کردند ، نه فریبرز را دیدند و نه پرچم را و دلشان از خشم چون آتش سوخت... گیو به پدرش گفت « این پهلوان پیر ، اگر تو هم بخواهی از پیران فرار کنی باید بر سرم خاک بریزم و دیگر کسی از ایران زنده نمیماند... من و تو باید بمانیم هرچند اگر بمیریم ... اگر فرار کنیم به گور گشواد ننگ خواهد آمد ، از بزرگان شنیده ام اگر دو برادر پشت بر پشت هم بجنگند ، کوه را هم از میان برمیدارند ... تو باشی و هفتاد جنگی پسرت ، در جنگ کوه را از میان برمی‌داریم » @shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید رستم خوبه ها . ولی گیو و اسفندیار »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» ......... تا بینهایت >>>
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید رستم خوبه ها . ولی گیو و اسفندیار »»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»»» #دایگو ......... تا بینهایت
‌ همیشه دلم میخواست یکم ... فقط یکم شبیه اسفندیار باشم😐😂 ‌اما شبیه بهرام چوبین ام😂💔 ‌