شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه : از فریادش زمین میلرزید و از زهرش زمین مانند دریای چین شده بود مانند شیر در مقابلش غریدم و
سام اخر نامه اینجوریه که : این پسر ما عقل درست و حسابی نداره ... آدم تو عمرش ندیده عاشق اولین دختری که دیده شده ... شما به بزرگی تون ببخشید😂💔
خب اول باید دید اون بیت از زبان فردوسی بوده یا از زبان یکی از شخصیت های شاهنامه...
چون در شاهنامه شخصیت های نژاد پرستی وجود دارند مثل #مهراب که کمی بالاتر توی داستان گفته اگر سگی عرب ایرانی بشه باید اون رو کشت ...
هیچ وقت نباید با دیدن یسری ابیات در شاهنامه گفت که دیدگاه فردوسی این هست چون فقط چهار درصد شاهنامه دیدگاه خود فردوسیه و ممکن اون بیت از زبان شخصیت دیگه ای باشه ...
شاهــنامهٔ فردوســی
خب اول باید دید اون بیت از زبان فردوسی بوده یا از زبان یکی از شخصیت های شاهنامه... چون در شاهنامه شخ
از این نوع اتهامات درباره زن ستیز بودن #فردوسی هم بوده که معمولا با دلالت بر این بیت میگفتن:
زن و اژدها هر دو در خاک بِه / جهان پاک از این هر دو نا پاک به
درحالی که این بیت خطاب به #سودابه گفته شده ...
دقیقا کاری که در نهجالبلاغه سخن امام علی خطاب به عایشه که برای راه انداختن جنگ جمل گفته بود زنی ناقص العقل هست رو علم کرده بودند که دیدگاه امام علی به زنان این طور هست ... در رابطه با فردوسی هم انجام میشه
#شبهات_شاهنامه
متاسفانه یا خوشبختانه من اینجوری ام که برم تو نخ یه چیزی بیرون نمیام دیگه😂
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه : از فریادش زمین میلرزید و از زهرش زمین مانند دریای چین شده بود مانند شیر در مقابلش غریدم و
خب تا اینجا ماجرا رو از طرف خاندان زال دیدیم
حالا واکنش مهراب و سیدخت به این دستور چی خواهد بود 😃
رسیدن خبر دستور #منوچهر شاه به #مهراب:
هنگامی که خبر دستور منوچهر شاه به کابلستان رسید مهراب به شدت خشمگین شد و #سیندخت را پیش خواند و با تمام خشم به او گفت« من قدرت مبارزه با شاه را ندارم و مجبورم تو و دختر ناپاکت را بکشم بلکه شاه ایران به کابلستان خشم نگیرد »
سیندخت که این را شنید با ناراحتی نشست و فکر چاره کرد و بعد از مدتی فکر کردن سیندخت که زن ژرف بینی بود راهی به ذهنش رسید پس دوان نزد شاه مهراب رفت و گفت« این سخن مرا بشنو و اگر نابجا بود هر کاری دلت خواست بکن اگر تو اموالت را برای سلامتت نگه داشتهای اکنون وقت خرج کردن آنهاست و این راه روشن کردن شب و کنار زدن تیرگی اوست ... » مهراب پاسخ داد « داستان نگو واضح بگو چه نقشهای داری وگرنه مجبوری چادر خون به تن کنی» سیندخت گفت « ای سرفراز نیازی به ریختن خونم نداری زیرا من به نزد #سام خواهم رفت و به جای تیغ شمشیر از زبانم استفاده خواهم کرد و هرچه سزاوار است به او خواهم گفت من رنج جان را تحمل میکنم و تو ثروتت را به من بسپار » مهراب کلید خزانهاش را به سیندخت داد و گفت « بدون جان هرگز گنج به درد نمیخورد کنیزان و اسب و تخت را به کار گیر تا شاید شهر #کابلستان نسوزد » سیندخت پاسخ داد « نباید که وقتی من رفتم به رودابه صدمهای برسد که جهان من وابسته به جان اوست و درد و اندوه من هم از اوست » انداخت پس از اینکه یک پیمان سخت از مهراب گرفت و دیبایی از طلا بر تن کرد و تاجی از مروارید و یاقوت بر سر گذاشت ۳۰ هزار دینار برداشت و سی اسب عربی و ایرانی، ۶۰ کنیزک که همه با گردنبندی طلا بودند، چندین گردنبند و گوشواره و دستبند طلا یک تخته بزرگ خسروانی ساخته شده از گوهر ، بر فیلان اسب و فرش بار کردند و راهی شدند.....
@shah_nameh1
گفت و گوی #سام با #سیندخت :
وقتی سیندخت نزد سام نریمان رسید هویت خود را افشا نکرد ...یکی از کاراگهان نزد سام نریمان رفت و گفت « فرستادهای از #کابلستان آمده و از #مهراب پیام آورده است» و سام اجازه ورود فرستاده را داد سیندخت از اسب فرود آمد و خرامان پیش سپهبد رفت بر زمین بوسه زد و بر شاه و بر سام پهلوان آفرین خواند تمام کنیزان و اسبان و فیلان و گنجهای سیندخت پشت سر او نمایان بودند سام وقتی آن همه ثروت را دید خیره ماند و با خود اندیشید اگر محراب انقدر پرمایه است برای چه زنی را به عنوان پیام رسان فرستاده است اگر این پولها را از او بپذیرم شاه ایران از من ناراحت خواهد شد و اگر نپذیرم زال خروشان میشود... سام گفت « این پولها و غلامان و فیلان را از طرف ماه کابلستان به خزانه #دستان ببرید » سیندخت وقتی دید سام هدیهها را پذیرفت به همراه سه تن از کنیزکانش که هر یک کوزه پر از یاقوت بر دوش داشتند به سمت سام نریمان رفتند و جلوی پایه سام ریختند و سپس سیندخت گفت« بزرگان از تو دانش آموختند و به لطف تو دست بدیها بسته شد به گرز تو راه ایزدی را گشاد... اگر گناهکاری هست مهراب است برای چه بی گناهان کابل باید پاسوز گناه او شوند ؟ همه شهر کابلستان برای تو است و خاک پای تو است خداوند از کشتن آنها خوشحال نمیشود و باید از او ترسید تصمیم به خون ریختن نگیر » سام یل به او گفت « هرچه از تو میپرسم حقیقت را بگو تو هم مرتبه با مهراب هستی یا پایینتر از اویی؟ #زال دختر او را کجا دیده است ؟ و خوی و خرد و فرهنگ آن دختر چگونه است ؟ هر چه دیدهای» بگو سیندخت به او گفت « ای پهلوان نخست با من پیمان کن که نه به جان من و نه به جان خویشان و اطرافیانم گزندی نرسد اگر ایمن باشم هرچه بخواهی میگویم» آن زمان سام دست سیندخت را در دستش گرفت و پیمان بست ....
@shah_nameh1