eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع رزم کاووس با شاه : بعد از جنگ ، باز هم شاه یک جا نماند و به لشکر کشی هایش ادامه داد... نخست از چین و توران گذر کرد و به مکران رسید و از آنها باژ و ساو ( مالیات) خواست ... سپس به بربرستان لشکر کشید اما آنان مقاومت کردند و سپاهی از بربرستان به جنگ با کیکاووس آمد .... در آن هنگام نیزه از اش را برداشت و با هزار مرد جنگی به قلب سپاه حمله کرد و شاه هم به دنبال او و سپاه بربرستان را دریدند و بعد از شکست مردم آنجا هم حاضر به دادن مالیات شدند ... بعد از اینها شاه به قلهٔ قاف رفت و مردم آنجا هم که اخبار جنگ های پیشین کیکاووس را شنیده بودند خود را تسلیم کردند .... سپس شاه لشکر را به برد تا مهمان پسر شود و یک ماه هم در نیمروز به جشن گذراند .... با گذشت مدتی ... خبر آمد که گروهی از تازیان ( عربان ) از مصر و شام ( سوریه ) شورش کردند ... و کیکاووس شاه با شنیدن این خبر سپاه را آماده کرد و از نیمروز راهی شد و با کشتی از دریای جنوب ایران راهی شد چون از راه زمینی هزار فرسنگ راه بود ... که به کشور هاماوران ( یمن ) رسیدند ... به هاماوران خبر رسید که کاووس شاه با سپاهش به اینجا آمده ، سپاهی که دریا و صحرا و کوه از سم اسبان آن در امان نیست و نه شیر ژیان و نه گور نمی‌توانند نزدیک اش شوند .. سپاه کیکاووس که پا بر هاماوران گذاشتند زمین سراسر طلایی شده بود ( از بسیاری لشکریان زیرا زره طلایی داشتند ) و صدای طبل جنگی به آسمان میرسید ... و پهلوانان چون و و و گودرزِ و و و و... افسار اسب بر دست گرفتند و نیزه بر دست حمله ور شدند و کیکاووس هم در قلب سپاه بود... @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
شروع رزم کاووس با شاه #هاماوران : بعد از جنگ #مازندران ، باز هم #کیکاووس شاه یک جا نماند و به لشکر
بچها این مکران همون مکران ایران نیست... چون دو بار که تو شاهنامه مکران داریم ، هر دو بار برای رفتن به مکران از توران و چین میگذرن ... و باید خیلی شرق باشه...
علاقهٔ به دختر شاه : جنگ ایران و هاماوران ادامه داشت تا اینکه سپهدار هاماوران اسیر ایرانیان شد و هاماوران مجبور به دادن مالیات بود ... که یکی از نزدیکان شاه به او گفت « شاه هاماوران دختری دارد که از سرو بلند بالاتر است و موهای سیاهش بر سرش افسر هستند و زبانی چون خنجر و لبانی چون قند دارد و مانند بهشتی زیبا است و خورشید تابان و بهار پرطراوت است ... شاه کیکاووس که سخنان او را شنید دلش لرزید و خواهان آن دختر شد ... پس مردی نیک گفتار و پهلوان را انتخاب کرد به او گفت « برو و نظر او را به من جلب کن و با سخنان شیرینت مغز اش را بشوی و بگو که خورشید روشن از تاج من است و زمین هم زیر تخت من و هر کسی زیر سایه من باشد تاج و تخت اش را از دست خواهد داد و بیا تا باهم آشتی کنیم که پس پردهٔ تو دختری است که سزاوار همسری من است که شنیده ام پاکدامن و مورد تحسین همگان است... چه کسی بهتر از پسر داماد ات خواهد شد ؟» فرستاده نزد شاه هاماوران رفت و با گفتار نرم سلام فراوان از کیکاووس شاه رساند و پیام را گفت ... شاه هاماوران از خواستهٔ کیکاووس غمگین شد و با خود گفت « هرچند که او پادشاه است اما من هم همین یک دختر را دارم که از جان شیرینم هم گرامی تر است و اگر با این فرستاده با سردی رفتار کنم نمیتوانم با کیکاووس بجنگم ...» پس به آن فرستاده گفت « این آرزوی بسیار بزرگی است که از من دو چیز گرامی ام را میگیرد ... هم اموالم و هم دخترم و من بعد از این زنده نخواهم ماند اما هر چه خواهد به او خواهم داد » سپس را پیش خواند و سخنان کیکاووس را به او گفت و ادامه داد « ای دختر بزرگ من که از هر کسی بی‌نیاز هستی ... فرستاده ای چرب گوی از طرف شاه ایران آمده است و تمام زندگی ام را از من میخواد ... نظر تو چیست؟؟» سودابه به پدر گفت « چاره ای نیست ... و کسی که پادشاه باشد هر چیزی را میخواهد ... اما تو چرا خشمگین هستی باید شادمانی کنیم ..» @shah_nameh1
خودم میگم فر کنه... چون اکثر شاهان باستان مو و ریششون فره
۱ اره ... ولی این کجا و اونا کجا ۲ 😂😂😂
نام ملیت : تورانی 🏴 جایگاه : شه بانو ( همسر ) و دختر 👸 چرخه : کیانیان 🌞 @shah_nameh1
نقشه ٔ شاه سالار هاماوران فهمید که از درخواست ناراحت نیست ... پس فرستادهٔ کیکاووس را خبر کرد و یک هفته با بزرگان مشورت کرد و سپس سیصد کنیز و چهل کجاوه و هزار اسب و هزار شتر سرخ موی آورد و دیبا و دینار فراوان بارشان کرد و کاروان جهیزیه سودابه را بسیار زیبا آراست و او را نزد کیکاووس شاه فرستاد ... وقتی کاووس شاه چشمم به رخسار سودابه افتاد و دید دختری با موهای سیاه کمند اندر کمند و گوشواره های گران قیمت دو لبش خندان و چشمانش خشن و دو ابروانش مانند سیمین قلم ... خیره به او ماند و نام یزدان را گفت ... پس بزرگان را جمع کرد و سودابه را به عقد خویش درآورد... اما شاه هاماوران غم بزرگی در دلش داشتو یک هفته در نبود دخترش ناراحت بود... پس روز هشتم تصمیم گرفت پیامی به کیکاووس شاه بفرستد که « اگر شاه به ما لطف کنند و به خانهٔ شاه هاماوران بیاید در این شهر ارجمند خواهد بود و مهمان گرامی ما میشود » شاه هاماوران این پیام را فرستاد تا شاید کشور و دخترش برایش بمانند ... اما سودابه از اندیشهٔ پدرش را فهمید که میخواد شادی و سرور او را خراب کند پس به کیکاووس گفت « جای تو در هاماوران نیست و تو را به چنگ خواهد آورد و به بهانه جشن و مهمانی با تو خواهد جنگید تا مرا پیش خود نگه دارد ...» اما کیکاووس سخنان سودابه را باور نکرد و با پهلوانان و لشکریان به مهمانی شاه هاماوران رفت... @shah_nameh1