eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
نام ملیت : تورانی 🏴 جایگاه : شه بانو ( همسر ) و دختر 👸 چرخه : کیانیان 🌞 @shah_nameh1
ازدواج : این بخش الحاقی است یک سال چنین گذشت که یک روز سیاوش و پیران باهم گفت و گو میکردند و به او گفت « در این کشور تو از هر کسی به شاه نزدیک تر شدی و پسر بزرگتر شاهی و در ایران و توران تو شاهی اما خانواده ای نزد تو نمیبینم ... نه برادر داری نه خواهر نه زن ... پس زنی برای خود بگیر که بعد از مرگ کاووس ایران برای توست ... در پرده سرای شاه سه دختر است که از ماه زیباتر اند و سه دختر هم در شبستان اند که هم از پدر و هم از مادر نژاد شاهی دارند و برای تو سزاوار تر است که دختری از دختران شاه را داشته باشی ... اما من هم چهار دختر کوچک دارم که بین آنان بزرگ تر است که در زیبایی همتا ندارد و جز شاه کسی لایق اش نیست و اگر تو بخواهی همسر خوبی خواهد بود برای تو » سیاوش به او گفت « من مانند فرزند تو هستم و اگر دخترت اینطور که میگویی باشد سپاسگزارت خواهم بود » بعد از آن پیران به خانه اش رفت و به همسرش گفت « جریره را آماده کن که امروز ، روز شادی ماست و نوهٔ کیقباد داماد مان خواهد شد » پس گلشهر دخترش را آورد و بر سرش تاجی نهاد و و با جواهرات آراسته اش کرد و شب هنگاه نزد سیاوش فرستادند و سیاوش که او را دید شاد شد و خندید ... همینطور شب و روز با جریره شاد بود و از کیکاووس یاد نمیکرد و همینطور گذشت و مهر بر او هر روز بیشتر میشد و مال و ثروت بیشتری میبخشید .... @shah_nameh1
رفتن به پس از رفتن ، برادرش گرسیوز را فراخواند و هر پیران گفته بود باز گفت و ادامه داد « تو هم برو به ببین که این سیاوش گرد چطور جاییست ... بلکه در توران ماندگار شود و دل از مهر و و بکند ... او یک خارستان را تبدیل به شهری کرده و برای هم کاخی بلند ساخته و به خوبی نگه اش میدارد ... تو هم برو و آنجا را ببین و با آنها به شکار و میگساری بپرداز اما زیاد با ایرانی ها نشست و برخاست نکن و بسیار هدیه با خودت ببر و بر فرنگیس هم هدایای زیاد ببر و تحسین اش کن و اگر میزبان با تو مهربان بود دو هفته بمان » گرسیوز هم هزار تورانی را سپاه کرد و راهی سیاوش گرد، شد ... سیاوش که از آمدن گرسیوز با خبر شد به استقبالش رفت و همدیگر را در آغوش گرفتند راهی ایوان سیاوش شدند و با سواران شان مجلس جشن را آراستند ... بخش الحاقی 👇 آنگاه یک نفر نزد سیاوش آمد و به او مژده داد که « از دختر پیران پهلوان یک کودک مانند سیاوش به دنیا آمده که او را نامیدند و دیشب پیران با خبر شده است و بانو این نامه را برای شاه فرستاده و دست کودک را بر زعفران زده و بر پشت این نامه مهر کرد و گفت این را نزد سیاوش ببر و بگوی هرچند من سن کمی دارم اما لطف یزدان پاک شاملم شده » سیاوش به فرستاده پول داد و او را راهی کرد... بخش اصلی با گرسیوز راهی کاخ فرنگیس شدند و فرنگیس به استقبال عمویش آمد و او را در آغوش کشید و از احوال اش و احوال شهریار جویا شد... @shah_nameh1
رسیدن سپاه به کلات : سپاه ایران به فرماندهی منزل به منزل میرفت تا به دوراهی رسید که یک سو بیابان بی آب بود و یک سوی دیگر کلات سپاه ایستاد تا سپهدار طوس بیاید و بگوید که از کدام راه باید بروند طوس آمد و به گفت « در این بیابان خشک برای ما آب و آسایش نیاز است ، پس همان بهتر است که سوی کلات برویم که من روزی با از اینجا گذر کرده ام و هیچ رنجی ندیده ام » گودرز گفت « بهتر نیست از راهی که شاه گفت برویم؟ رفتن از کلات شاه راه آزرده میکند » طوس گفت « این اندیشه ها را از دل بیرون کن ، بهتر است از کلات برویم و بیخود خود را آزار ندهیم » سپاه از راهی رفتند که طوس گفته بود به آگهی رسید که لشکری بزرگ با فیلان جنگی در راه کلات است ، پس فرود هم هر آنچه داشت از اسبان و شتران و... گفت تا به سپدکوه ببرند ، مادر فرود هنوز داغ دار بود ، فرود نزد مادرش آمد و گفت « از ایران سپاهی آمده به فرماندهی طوس ، چه میگویی و چه باید کنم ؟ » جریره گفت « در ایران برادرت شاه شده که تو و او هر دو از یک پدر و از نژاد بزرگی هستید ، او خواهان انتقام سیاوش از پدر بزرگش است و برای کینه جویی تو از همه مهمتری ، برو و لباس جنگ بپوش و نزد برادرت برو و تو کینخواه نو باش و او شاه نو، از این غم مرغ و ماهی در آسمان و نهنگ در دریا باید گریه و بر نفرین کنند که در جهان سواری مانند سیاوش هرگز نباشد و اول مرا به همسری او درآورد وگرنه او زنی از ترکان را نمی‌خواست ، نژاد تو از پدر و مادر از بزرگان است و تو پسر چنان پدری هستی و باید به کین پدرت کمر ببندی » @shah_nameh1
پرچم پهلوانان : به مادرش گفت « من از ایران با که بگوییم ؟ من کسی را نمی‌شناسم و آنها حتی به من پیامی هم نفرستادند » گفت « با برو و به این چیزها فکر نکن که او از ایران همه را می‌شناسد و سعی کن و را پیدا کنی که هرگز از این دو جدا نشد و تو از این دو نفر نشان بجوی که آنها رازدار ما هستند ، در جهان برادرت برای تو بس است و هرگز به او خیانت نکن و سمت بیگانه نرو و به سپاه او بپیوند که تو باید در کین خواهی پیشروی همه باشی » فرود گفت « ای شیر زن ، تو بهترین نظر را داری » سپس فرود از دژ بیرون رفت و سوار بر اسبی تندرو با تخوار به بلندی رفتند تا سپاه ایران را ببیند فرود به تخوار گفت « هر چه میپرسم بگو ، کسانی که پرچم و زرینه کفش دارند » سپاه ایران به نزدیک کوه رسید و سی هزار نفر از سواران و پیاده نظامان دیده شدند فرود پرسید« آن درفشی که پیل پیکر است برای کیست ؟» تخوار پاسخ داد « او پرچم است و آن پرچمی که طرح خورشید دارد و پشت طوس است برای برادر پدر توست ، کاووس و پس او پرچمی ماه پیکر که برای است و بعد از او هم درفشی گور پیکر که برای زنگهٔ شاوران است و پشت او درفشی ماه پیکر که برای گیو است که خون به آسمان می‌فشاند و بعد از آنها هم درفشی ببر پیکر که برای است و پس از آن پرچم گراز برای ، پرچم گاو میش برای و پرچم گرگ پیکر هم برای ، درفش شیر پیکر برای ، درفش پلنگ برای و پرچم آهو هم برای گودرز و درفشی هم با طرح غرم برای بهرامِ گودرز » نام تک تک پهلوانان و پرچم شاه را به فرود گفت و فرود هم از شادی مانند گل شکفته بود ... @shah_nameh1
مرگ : فرود ترسید و به سوی دژ فرار کرد و کنیزکان از بام دژ فریاد کشیدند فرود در دژ را بست و فریاد کشید « شرم نکردی و فرار کردی ؟ حیف نام فرود » سپس به سوی سپاه ایران بازگشت و ماجرا را به گفت و طوس گفت « بخدا سوگند این دژ را نابود خواهم کرد و انتقام را خواهم گرفت » وقتی خورشید غروب کرد و شب شد ، با غم خوابیده بود و در خواب دید آتشی از دژ بلند شده و سراسر سپد کوه را سوزانده ، با وحشت از خواب بیدار شد و به بام آمد و دید سراسر دژ محاصره شده ، به بالین پسرش آمد و گفت « ای پسر بیدار شو که بر ما بخت شومی آمد سراسر دژ محاصره شده » فرود به مادرش گفت « مرا هم زمان سپری شده ، پدرم به دست جوان مرگ شد من هم به دست بیژن جوان مرگ خواهم شد و تنها تلاش من این است که حداقل مانند گوسفند کشته نشوم » پس لباس رزم پوشید پست دیوار های دژ صدای طبل و بوق بلند بود و نیزه ها افراشته فرود و سپاه ناچیز اش از دژ بیرون رفتند و تا خود صبح هر کس که بود کشته شد جز فرود و ایرانیان از او در شگفت بودند... فرود از میان سپاه بیژن را دید پس سراغ او رفت اما از پشت بازوان او را از تن جدا کرد و فرود بی دست سوار از اسبش سوی دژ فرار میکرد که بیژن به دنبالش راهی شد و پای اسبش را شکست اما فرود خود را به دژ رسانید و در دژ را بستند اما فرود جان داد و مادرش و کنیزکان بالای جنازه او رفتند و با گریه و ناله موی از سر می‌کندند و جریره سر پسرش را در آغوش گرفت .... ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1
مرگ : جریره لبان خشک اش را گشاد و گفت « گریه و زاری این کنیزکان عجیب نیست چراکه حالا ایرانیان خواهند آمد و همه مارا اسیر خواهند کرد.... کسی بود که پسر من را پاره تنم را به کام مرگ کشید و حالا نمی‌گذارم دژ را تصرف کند و گنج هایش را هم برای خود کند » این را گفت و گریست ... زمانه همین است و به هفتاد شکل بازی میکند ... زمانی با خنجر و شمشیر مقابلت میاید و زمانی با هوایی ابری و بارانی زمانی در درد و رنج و زمانی هم از غم ها رها ، زمانی به تو تاج و تختی دهد ، زمانی هم غم و رنج و خواری دهد و بر این زندگانی باید گریست ... کنیزکان بالای دژ رفتند و خود را بر زمین زدند و جریره آتشی بر پا کرد و تمام گنج ها سوزاند و سپس خنجری به دست گرفت و به اصطبل اسبان رفت و شکمشان را درید و گریست سپس نزد پسرش رفت و صورتش را به صورت پسر چسباند و خنجر را به قلب خود فرو کرد و کنار پسر جان داد .... ایرانیان در دژ را کندن تا غارت کنند وقتی آن صحنه را دید از غم دلش پاره پاره شد و فریاد زد « این از پدرش خوار تر مرد ، کنار جنازه مادرش نبود ، کشنده سیاوش ایرانی نبود ، تمام خانمان سوخته نبود ...» سپس به ایرانیان گفت « از کردگار بترسید که بیدادگر روز خوش نبیند... از شرم نمیکنید ؟ به کین سیاوش فرستادتان و حالا خبر مرگ برادرش را خواهید داد ؟ از بیژن و بی مغز یک کار درست سر نمی‌زند » ıllıllı ᴼᵘʳ ˢᵉᶜʳᵉᵗ ᶜʰᵃⁿⁿᵉˡ ıllıllı 𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔:@shah_nameh1